جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خصل

خصل

خصل
کرانه های درخت سرفرود افگنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خصله
لغت نامه دهخدا

خصل

خصل
نشانه زنی و رسیدن تیر نزدیک نشانه و بر همین دو خصلت تیراندازان گرو بندند. (منتهی الارب). یقال احرز فلان خصله یعنی غالب آمد فلان در قمار و کذلک: اصاب خصله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

خصل

خصل
ندب است که داو بر هفت باشد در بازی نرد. (برهان قاطع) :
از نرد سه تا پای فراترننهادیم
هم خصل بهفده شد و هم داو سرآمد.
سوزنی.
سندباد را در هر باب خصل سباق بر اطلاق معین است خصوصاً که بر سن و تقدم در شرع و علوم بر هر صنفی. (سندبادنامه).
دستخون است و هفده خصل حریف
وه که در ششدر خطر ماییم.
خاقانی.
سرمست عشق سرکشی خاکستری در آتشی
در ششدر عذراوشی صد خصل عذرا ریخته.
خاقانی.
درنورد از راه سرو این تخت نرد سبز را
کاندر او تا اوست خصل بیدغائی برنخاست.
خاقانی.
هفده سلطان درآمدند ز راه
هفده خصل تمام برده ز ماه.
نظامی.
نقش مراداز در وصلش مجوی
خصلت انصاف ز خصلش مجوی.
نظامی.
، شرط و پیمان در تیراندازی و گروبندی، کعبتین. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
فلک همچو پیروزه گون تخت نردی
ز مرجانش مهره ز لؤلوش خصلی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

خصل

خصل
مصدر دیگر خصال است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خصال شود
لغت نامه دهخدا