اتاق کوچکی در پشت بام که آن را به راه پله متصل می کند، پشتۀ بزرگ، تپه، طاق، برای مثال ز خرپشتۀ آسمان برگذشت / زمین و زمان را ورق درنوشت (نظامی5 - ۷۵۱) ، خیمه، نوعی جوشن، برای مثال باسش، چو نسج عنکبوت کند روی / جوشن خرپشته را و درع مزرّد (منوچهری - ۲۳)
اتاق کوچکی در پشت بام که آن را به راه پله متصل می کند، پشتۀ بزرگ، تپه، طاق، برای مِثال ز خرپشتۀ آسمان برگذشت / زمین و زمان را ورق درنَوشت (نظامی5 - ۷۵۱) ، خیمه، نوعی جوشن، برای مِثال باسش، چو نسج عنکبوت کُند روی / جوشن خرپشته را و درع مُزرَّد (منوچهری - ۲۳)
نپخته. هنوز پخته ناشده. طبخ نشده. (ناظم الاطباء). در غذاها، گوشت و امثال آن. غیرمطبوخ. پخته نشده. خام. نی ّ. اسلغ. عفص. (بحرالجواهر) : که ناپخته نیکوتر از نیم خام. امیرخسرو. ، در میوه ها: نرسیده. کال. نارس. خام. نارسیده. فج ّ: گلشن آتش بزنید وز سر گلبن و شاخ نارسیده گل و ناپخته ثمر بگشائید. خاقانی. ، بی تجربه. ناشی. ناآزموده. غیرمجرّب. نامجرّب. ناآزموده کار. ناواردبکار. کار نادیده. بی احتیاط. سبک رای. سبکسر: چو ناپخته آمد ز سختی بجوش یکی گفتش از چاه زندان خموش. سعدی. نالیدن عاشقان دلسوز ناپخته مجاز می شمارد. سعدی. فردا به داغ دوزخ ناپخته ای بسوزد کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی. سعدی. ، ناسخته. ناسنجیده: هر چه ناکردۀ عزم تو قضا فسخ شمرد هرچه ناپختۀ حزم تو قدر خام گرفت. انوری. - بچّۀناپخته، بچّۀ ناتمام. - چرم ناپخته، چرم دباغی نشده: شه آن چرم ناپختۀ نیم خام بدرد بخاید به حرصی تمام. نظامی. - خط ناپخته، خطی که از روی دستور و تعلیم خطنباشد. خط نازیبا. - کلام ناپخته، سخن ناسخته. نسنجیده. بدون فکر
نپخته. هنوز پخته ناشده. طبخ نشده. (ناظم الاطباء). در غذاها، گوشت و امثال آن. غیرمطبوخ. پخته نشده. خام. نی ّ. اسلغ. عَفِص. (بحرالجواهر) : که ناپخته نیکوتر از نیم خام. امیرخسرو. ، در میوه ها: نرسیده. کال. نارس. خام. نارسیده. فج ّ: گلشن آتش بزنید وز سر گلبن و شاخ نارسیده گل و ناپخته ثمر بگشائید. خاقانی. ، بی تجربه. ناشی. ناآزموده. غیرمجرّب. نامجرّب. ناآزموده کار. ناواردبکار. کار نادیده. بی احتیاط. سبک رای. سبکسر: چو ناپخته آمد ز سختی بجوش یکی گفتش از چاه زندان خموش. سعدی. نالیدن عاشقان دلسوز ناپخته مجاز می شمارد. سعدی. فردا به داغ دوزخ ناپخته ای بسوزد کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی. سعدی. ، ناسخته. ناسنجیده: هر چه ناکردۀ عزم تو قضا فسخ شمرد هرچه ناپختۀ حزم تو قدر خام گرفت. انوری. - بچّۀناپخته، بچّۀ ناتمام. - چرم ناپخته، چرم دباغی نشده: شه آن چرم ناپختۀ نیم خام بدرد بخاید به حرصی تمام. نظامی. - خط ناپخته، خطی که از روی دستور و تعلیم خطنباشد. خط نازیبا. - کلام ناپخته، سخن ناسخته. نسنجیده. بدون فکر
اشپوخته. اشپیخته. ترشح کردن و پاشیده شدن آب باشد (کذا). (برهان). آب ترشح کرده و پاشیده شده. اسم مفعول از شپیختن. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به شپیختن شود
اشپوخته. اشپیخته. ترشح کردن و پاشیده شدن آب باشد (کذا). (برهان). آب ترشح کرده و پاشیده شده. اسم مفعول از شپیختن. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به شپیختن شود
آجر، آجرّه، آگور. (یادداشت بخط مؤلف). قرمید. (دهار). طوب. (منتهی الارب). مقابل خشت خام. چون خشت خام را در کوره گذارند و حرارت دهند پخته شود این خشت پخته را آجر می نامند: با سنگ و خشت پخته ریخته کردند. (تاریخ بیهقی). بفرمان او این پل را از خشت پخته ساختند. (تاریخ بخارای نرشخی). عقرب ندانم اما دارد مثال ارقم از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر. خاقانی. طاباق، طابق، خشت پختۀ کلان. (منتهی الارب)
آجر، آجُرَّه، آگور. (یادداشت بخط مؤلف). قِرمید. (دهار). طوب. (منتهی الارب). مقابل خشت خام. چون خشت خام را در کوره گذارند و حرارت دهند پخته شود این خشت پخته را آجر می نامند: با سنگ و خشت پخته ریخته کردند. (تاریخ بیهقی). بفرمان او این پل را از خشت پخته ساختند. (تاریخ بخارای نرشخی). عقرب ندانم اما دارد مثال ارقم از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر. خاقانی. طاباق، طابق، خشت پختۀ کلان. (منتهی الارب)
پشتۀ بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). پشتۀ کلان. (غیاث اللغات). هر منشور مثلث القاعده ای که روی یکی از وجوه خود خوابیده باشد واین بیشتر برای ساختمان سقفها بکار میرود تا آب باران در آن دو سطح (آن دو وجه) دیگر بواسطۀ نشیب نماند و زود فرودآید. پشت ماهی. خلاف مسطح. (یادداشت بخط مؤلف). کنایه از طاق بواسطۀ مشابهت شکل آن بخرپشته. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) : ز خرپشتۀ آسمان برگذشت زمین و زمان را ورق درنوشت. نظامی. ، کریوه. (غیاث اللغات) ، بلندی که بر سر گور کنند از آجر و خاک. مسنّم. مسنّمه. (یادداشت بخط مؤلف). ظاهراً این تسمیه بواسطۀ مشابهت سقف آن است به خرپشته: ای آفتاب جان از لطف و روشنی خرپشتۀ گلین چه شده سایبان تو؟ سنائی. خرپشتۀ ما باز کن ای خواجه زمانی وز صورت ما بر بر هر دوست نشانی تا دیدۀ چون نرگس ما بینی در خاک از خون دل ما شده چون لاله ستانی. سنائی. بر سر خرپشتۀ من بانگ زن ای کشتۀ من دان که من اندرچمنم صورت من در لحدی. مولوی (کلیات شمس ج 5 ص 205). مرد او بر جای خرپشته نشاند وآنک کهنه گشت هم پشته نماند. مولوی (مثنوی). ، خیمه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری). تسمیۀ خیمه به خرپشته بواسطۀ مشابهت شکل سقف خیمه است به خرپشته: در همه لشکرگاه سه خرپشته دیدم، یکی سلطان را و دیگر امیر مودود را و سدیگر احمد عبدالصمد را (تاریخ بیهقی). در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا و آجرها کشیده و خرپشته ای زده و ایمن نشسته. (تاریخ بیهقی). بلندی آسمان او را کم از بالای خرپشته فراخای زمین او را کم از پهنای شادروان. لامعی. ستون خیمۀ غالب کنم دو دست ضعیف چو من ز پشته خرپشته را برم بفراز. کمال الدین اسماعیل (ازفرهنگ جهانگیری). ، ایوان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). این تسمیه بواسطۀ مشابهت شکل سقف ایوان است به خرپشته: خلیفه فی وجهه روشن خربشته قد ظلل العسکرا. ؟ (در صفت بینی بزرگ الطائع ﷲ عباسی، از یادداشت مؤلف). تهنیت عید را چو سرو خرامان ازدر خرپشته اندرآمده جانان. مسعودسعد. هژبر ژیان را درآرم بزیر زنم طاق خرپشته بر پشت شیر. نظامی. ، کازه. نشستگاه پالیزبان از چوب و گیاه کرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، چوب بست که برای بنا و نقاشی زنند تا بر آن ایستاده کار کنند و آنرا خونیز و داربست هم خوانند. (یادداشت بخط مؤلف) ، نوعی از جوشن که در روز جنگ پوشند. (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه کز داشتنت غیبۀ جوشنت به فرکند. عمارۀ مروزی. بأسش چون نسج عنکبوت کندروی جوشن خرپشته را و درع مزرد. منوچهری. آن روز که او جوشن خرپشته بپوشد. منوچهری. با جهانگیر سنان تو بجان ایمن نیست پوست ز آن دارد چون جوشن خرپشته نهنگ. فرخی. زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی. فرخی. در جوشن و خرپشته شدستندشجرها کاین شاخ درختان همه با تیغ و سنانند. تاج الدین علی
پشتۀ بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). پشتۀ کلان. (غیاث اللغات). هر منشور مثلث القاعده ای که روی یکی از وجوه خود خوابیده باشد واین بیشتر برای ساختمان سقفها بکار میرود تا آب باران در آن دو سطح (آن دو وجه) دیگر بواسطۀ نشیب نماند و زود فرودآید. پشت ماهی. خلاف مسطح. (یادداشت بخط مؤلف). کنایه از طاق بواسطۀ مشابهت شکل آن بخرپشته. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) : ز خرپشتۀ آسمان برگذشت زمین و زمان را ورق درنوشت. نظامی. ، کریوه. (غیاث اللغات) ، بلندی که بر سر گور کنند از آجر و خاک. مسنَّم. مسنَّمه. (یادداشت بخط مؤلف). ظاهراً این تسمیه بواسطۀ مشابهت سقف آن است به خرپشته: ای آفتاب جان از لطف و روشنی خرپشتۀ گلین چه شده سایبان تو؟ سنائی. خرپشتۀ ما باز کن ای خواجه زمانی وز صورت ما بر بر هر دوست نشانی تا دیدۀ چون نرگس ما بینی در خاک از خون دل ما شده چون لاله ستانی. سنائی. بر سر خرپشتۀ من بانگ زن ای کشتۀ من دان که من اندرچمنم صورت من در لحدی. مولوی (کلیات شمس ج 5 ص 205). مرد او بر جای خرپشته نشاند وآنک کهنه گشت هم پشته نماند. مولوی (مثنوی). ، خیمه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری). تسمیۀ خیمه به خرپشته بواسطۀ مشابهت شکل سقف خیمه است به خرپشته: در همه لشکرگاه سه خرپشته دیدم، یکی سلطان را و دیگر امیر مودود را و سدیگر احمد عبدالصمد را (تاریخ بیهقی). در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا و آجرها کشیده و خرپشته ای زده و ایمن نشسته. (تاریخ بیهقی). بلندی آسمان او را کم از بالای خرپشته فراخای زمین او را کم از پهنای شادروان. لامعی. ستون خیمۀ غالب کنم دو دست ضعیف چو من ز پشته خرپشته را برم بفراز. کمال الدین اسماعیل (ازفرهنگ جهانگیری). ، ایوان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). این تسمیه بواسطۀ مشابهت شکل سقف ایوان است به خرپشته: خلیفه فی وجهه روشن خربشته قد ظلل العسکرا. ؟ (در صفت بینی بزرگ الطائع ﷲ عباسی، از یادداشت مؤلف). تهنیت عید را چو سرو خرامان ازدر خرپشته اندرآمده جانان. مسعودسعد. هژبر ژیان را درآرم بزیر زنم طاق خرپشته بر پشت شیر. نظامی. ، کازه. نشستگاه پالیزبان از چوب و گیاه کرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، چوب بست که برای بنا و نقاشی زنند تا بر آن ایستاده کار کنند و آنرا خونیز و داربست هم خوانند. (یادداشت بخط مؤلف) ، نوعی از جوشن که در روز جنگ پوشند. (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه کز داشتنت غیبۀ جوشنْت به فرکند. عمارۀ مروزی. بأسش چون نسج عنکبوت کندروی جوشن خرپشته را و درع مزرد. منوچهری. آن روز که او جوشن خرپشته بپوشد. منوچهری. با جهانگیر سنان تو بجان ایمن نیست پوست ز آن دارد چون جوشن خرپشته نهنگ. فرخی. زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی. فرخی. در جوشن و خرپشته شدستندشجرها کاین شاخ درختان همه با تیغ و سنانند. تاج الدین علی
در ترکی بائوچن، شهری بخطۀ ساکس در کشور آلمان در 52 هزارگزی شمال شرقی درسد، در کنار سپره، دارای 40000 تن سکنه ناپلئون اول در آنجا بر پروسیان و روسها در 1813 میلادی غلبه کرد
در ترکی بائُوچِن، شهری بخطۀ ساکس در کشور آلمان در 52 هزارگزی شمال شرقی درسد، در کنار سپرِه، دارای 40000 تن سکنه ناپلئون اول در آنجا بر پروسیان و روسها در 1813 میلادی غلبه کرد