جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مشخته

مشخته

مشخته
نوعی حلوای صافی و درشت مشاش چین در چین توبر تو: آری کودک مواجر آید کورا زود بیاموزیش بمغز و مشخته. (کسائی)
فرهنگ لغت هوشیار

مشخته

مشخته
حلوایی بود صافی و درشت و به تازی آن را مشاش خوانند، چین در چین بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال 458). حلوای صابونی باشد و به تازی آن را مشاش خوانند چین در چین بود. (صحاح الفرس). نوعی حلوای صافی و درشت. مشاش چین در چین، تو بر تو. (فرهنگ فارسی معین) :
آری کودک مؤاجر آید کو را
زود بیاموزیش به مغز و مشخته.
کسائی (ازلغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا

مشخصه

مشخصه
مشخصه در فارسی مونث مشخص یو تار ویچار ده نشاخته مشخصه در فارسی: مونث مشخص ویچار تار نشاگذار مونث مشخص، جمع مشخصات مونث مشخص، جمع مشخصات
فرهنگ لغت هوشیار

مشخنه

مشخنه
نوعی از حلوا باشد. (فرهنگ جهانگیری). در فرهنگ جهانگیری نوعی حلوا نوشته اند و در جای دیگر به فتح اول و بجای نون تای قرشت بر وزن شلخته آمده است به معنی حلوائی که آن را توبرتو گویند. (برهان). نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء). نامی از حلوا باشد. (آنندراج) (انجمن آرا). ظاهراً مصحف مشخته، حلوائی بود... (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به ’مشخته’ شود
لغت نامه دهخدا

مشخله

مشخله
مصفاه. یمانیه است. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). مِشخَل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مشخل و مصفاه شود
لغت نامه دهخدا

مشته

مشته
دسته هر چیز را گویند، آلت فلزی که در مشت جا میگیرد و در صحافی و کفشدوزی بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار