جدول جو
جدول جو

معنی خشب - جستجوی لغت در جدول جو

خشب
چوب، قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار می رود
تصویری از خشب
تصویر خشب
فرهنگ فارسی عمید
خشب
(تَ وُ)
آمیختن به چیزی، برگزیده و جدا کردن از چیزی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، زدودن و صیقل دادن روی شمشیررا چندان که تاه از وی دور شود و روشن و تیز گردد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، ساختن شمشیر را و هنوز صیقل و تیز نکردن آن را. (از لغات اضداد است) ، شعر گفتن چنانکه بدون فکر بسیار و تصنع شعر آید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، ساختن چوب کمان را بساختن نخستین
لغت نامه دهخدا
خشب
(خَ شَ)
از فرودگاههای یمن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
خشب
(خِ)
رجل قشب خشب، یعنی مرد بی خیر. خشب از اتباع قشب است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خشب
(خُ شُ)
جمع واژۀ خشب. رجوع به خشب شود: و اذا رایتهم تعجبک اجسامهم و ان یقولوا تسمع لقولهم کانهم خشب مسنده یحسبون کل صیحهعلیهم هم العدو فاحذرهم قاتلهم اﷲ انی یؤفکون. (قرآن 4/63) ، جمع واژۀ خشیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خشب
(خَ شَ)
چوب درشت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خشب، خشبان، خشب:
در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود
تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 163).
مایه و تخم همه خیرت یکسر راستی است
راستی قیمت پدید آرد خشب را بر خشب.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 37)
لغت نامه دهخدا
خشب
(خَ شَ)
شتران و گوسفندان لاغر. (منتهی الارب). منه: مال خشب
لغت نامه دهخدا
خشب
(خَ شِ)
عیش ناخوش آیندۀ ناپسند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، دراز درشت اندام برهنه استخوان در کمال سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خشب
(خُ)
ج خشب. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به خشب شود، جمع واژۀ اخشب و خشباء. (منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به اخشب و خشباء شود
لغت نامه دهخدا
خشب
(خُ شُ)
وادیی است بر یکشبه راه از مدینۀ منوره. این نقطه را ذوخشب نیز می گویند. (از منتهی الارب)
وادیی است بر یمامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خشب
چوب درست
تصویری از خشب
تصویر خشب
فرهنگ لغت هوشیار
خشب
((خَ شَ))
چوب، چوب خشک
تصویری از خشب
تصویر خشب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ شِ بَ)
مؤنث خشب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کوههای درشت نه کلان و نه خرد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، جمع واژۀ خشب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ بَ رَ)
از ریاحین دشتی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ بی یَ)
خشبیه یا سرخابیه اصحاب سرخاب طبری از فرق زیدیه اند که به کمک مختار بن ابی عبید ثقفی خروج کردند و چون سلاحی جز چوب (خشب) نداشتند به این اسم خوانده شده اند و بعضی گفته اند که چون ایشان چوبۀ داری را که زید بن علی بر آن آویخته شد حفظ کرده بودند به این اسم خوانده شده اند. (از خاندان نوبختی ص 255). در بیان الادیان راجع به به این قوم چنین آمده است: خشبیه یکی از پنج فرقۀ شیعۀ اولی باشند. برای اطلاع بیشتر درباره این قوم به مفاتیح العلوم ص 21 وبحارالانوار ج 11 ص 228 و منهاج ج 1 ص 8 رجوع شود
قومی است از جهمیه. (منتهی الارب). ظاهراً این همان خشبیه است که فرقه ای از زیدیه می باشند که به کمک مختار بن ابی عبید ثقفی برخاستند و صاحب منتهی الارب آنها را به جهمیه نسبت داده است. در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است. ’قومی از تازیان’. رجوع به خشبیه سرخابیه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ بی یَ)
نام کوهی است در نزدیکی مصیصه در مرز. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
شهری به بخارا که جغرافی نویسان اسلامی آن را ’نسف’هم نامیده اند. این شهر در درۀ کشکه دریا قرار داشته است، نخشب در جادۀ بخارا به بلخ، به مسافت چهارروزه راه از بخارا و هشت روزه از بلخ، واقع بوده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام شهری است از ترکستان که آن را به ترکی قرشی گویند. (برهان قاطع). شهری است به صغد. (دمشقی). نسف. (دمشقی) (منتهی الارب). شهری است (به ماوراءالنهر) ، بسیارنعمت و آبادان و با کشت و برز بسیار و او را یک رود است که اندر میان شهر بگذرد. (حدود العالم). شهری نزدیک بخارا. (ابن بطوطه). شهری است به ماوراءالنهر معروف که از آنجاتا شهر کش دوروزه راه باشد و تا بخارا و سمرقند سه روزه راه، و آن را نسف نیز گویند و همانا نسف معرب نخشب است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). از بلاد ماورأالنهر و مابین جیحون و سمرقند و تاشکند، در 150هزارگزی بخارا واقع است، شهری بزرگ و پرجمعیت است و دهات بسیاری دارد، و آن بزرگترین و معمورترین و زیباترین بلاد ماوراءالنهر است. نام دیگر آن نسف است و در این اواخر به قارشی معروف گشته به مناسبت نهر قارشی که ازوسط آن می گذرد. (ریحانهالادب ج 4 ص 179) :
چونزدیک شهر بخارا رسید
همه دشت نخشب سپه گسترید.
فردوسی.
تا بود سیستان برابر بست
تا بود کش برابر نخشب.
فرخی.
ماه را گر خلاف او طلبد
مطلب جز به چاه نخشب باز.
فرخی.
روزی از وی طلب نه از مکسب
از فلک ماه جو نه از نخشب.
سنائی.
زنهار تا حواله به نخشب نیفکنی
کاین خواهش از تو هست نه از اهل نخشب است.
سوزنی.
ز شهر نخشب چون رو به سونخ آوردم
نسیم جود وی آمد به من ز هر فرسخ.
سوزنی.
ازاو اصیل تر از اهل خطۀ نخشب
نرانده نوک قلم بر جریدۀ دفتر.
سوزنی.
مهلب در سنۀ تسعوسبعین از هجرت به خراسان آمد و کش و نخشب بگشاد. (تاریخ بیهق ص 85).
چون ماه نخشبند مزور از آن چو من
انجم فروز گنبد هر انجمن نیند.
خاقانی.
مگزین در دونان چو بود صدر قناعت
منگر مه نخشب چو بود ماه جهانتاب.
خاقانی.
صبح برآمد ز کوه چون مه نخشب ز چاه
ماه برآمد به صبح چون دم ماهی ز آب.
خاقانی.
نه ماه آئینۀ سیماب داده
چو ماه نخشب از سیماب زاده.
نظامی.
- ماه نخشب. رجوع به همین کلمه و نیز رجوع به حکیم بن عطا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شَ)
خانه از چوب ساخته شده. (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خوردن شتران چوب یا گیاه خشک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : تتخشب الابل عیدان الشجر، ای تتناول اغصانه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
درشت.
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ بَ)
ابن خفیف تابعی است و فارسی. (منتهی الارب). تابعی در متون اسلامی به مسلمانانی گفته می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) دانش و هدایت گرفته اند. این نسل دوم مسلمانان، از مهم ترین گروه هایی هستند که باعث تثبیت آموزه های دینی شدند و با تلاش های علمی خود، علوم اسلامی را در قرون اولیه رشد دادند. تابعین عموماً دارای ویژگی هایی چون زهد، علم، تقوا و دقت در نقل حدیث بوده اند.
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ بَ)
یک چوب درشت. (منتهی الارب). ج، خشبات
لغت نامه دهخدا
(خَ بَل ل)
پشتۀ سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ بی ی)
منسوب است به خشبیه که طایفه ای از روافض اند وبه هر یک از آنان خشبی گویند. (از انساب سمعانی)
منسوب است به خشبه که موضعی است در افریقا. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَبی ی)
نام جایگاهی است در سه منزلی فسطاط در آنجا یک کاروانسرای یافت می شود و ابتدای حضر است از ناحیۀ مصر و انتهای آن از شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
هیمه راش هیمه درخت راش، هیمه زغال اخته چوب درخت راش، چوب درخت زغال اخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشب البقس
تصویر خشب البقس
هیمه گز چوب درخچه گز
فرهنگ لغت هوشیار
سنتور چوبی از ابزارهای خنیا هیمه برداران از شاخه های زیدیه به شمار می روند چون اینان در خیزش مختار ثقفی به خونخواهی حسین بن علی ع به جای زینه (سلاح) شاخه های چوب بر گرفتند این نام بر آنان نهاده شد
فرهنگ لغت هوشیار
چوب درخت کاج که از مخلوط گرد زغال آن باصمغ عربی و کمی روغن ماده ای حاطل میکردند بنام مداد که جهت نوشتن بکار می رفت و بعلاوه در پزشکی بعنوان ماده ای ضد عفونی کننده مورد استعمال داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشب القدیسین
تصویر خشب القدیسین
هیمه اشویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشب المر
تصویر خشب المر
سیا (سنا) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخشب
تصویر مخشب
خانه چوبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخشب
تصویر اخشب
گر، زمین سخت
فرهنگ لغت هوشیار