جدول جو
جدول جو

معنی خسکدانه - جستجوی لغت در جدول جو

خسکدانه
(خَسَ نَ / نِ)
تخم کافشه که به عربی قرطم گویند. (از ناظم الاطباء). تخم کاژیره که آن را به عربی حب العصفر خوانند. (از برهان قاطع). تخم گل معصفر. (از آنندراج) (از غیاث اللغه). رجوع به کافشه شود
لغت نامه دهخدا
خسکدانه
تخم کاجیره
تصویری از خسکدانه
تصویر خسکدانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشکدانه
تصویر مشکدانه
(دخترانه)
مشک (سانسکریت) + دانه (فارسی) دانه خوشبویی که آن را سوراخ می کنند و به رشته می کشند، نام یکی از الحان باربد
فرهنگ نامهای ایرانی
خانۀ تابستانی که با بوته های خس درست می کردند و در تابستان آب بر آن می پاشیدند تا خنک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشکدانه
تصویر وشکدانه
دانۀ خشک خوردنی که از درخت به دست می آید مثل فندق و پسته، دانۀ خشک، بنه، حبهالخضرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خستوانه
تصویر خستوانه
خرقه، جامۀ درویشان، نوعی جامۀ پشمی خشن، برای مثال نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ / ز خستوانه چه مایه به است شوشتری (معروفی بلخی - شاعران بی دیوان - ۱۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسروانه
تصویر خسروانه
شاهانه، منسوب و مربوط به شاه، درخور شاهان مانند شاه
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رَ / رُ نَ / نِ)
منسوب به خسرو و کنایت از شاهانه. (ناظم الاطباء). شاهانه. (آنندراج) :
دو شه را درزفاف خسروانه
فراوان شرطها شد در میانه.
نظامی.
خانه دیو دیوخانه بود
گر خود ایوان خسروانه بود.
نظامی.
گرامی نزلهای خسروانه
فرستاد از ادب سوی خزانه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ نَ /نِ)
دانه ای خوشبو که سوراخ کرده زنان درهار یعنی گردن بند کشند. (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از جهانگیری). دانه ای باشد خوشبوی که آن را سوراخ کنند و برشته کشند. (برهان) (ناظم الاطباء). دانه های خطمی معطر که سیاه رنگ و به اندازۀ عدسی است و بسیار خوشبو میباشد. (فرهنگ فارسی معین). حبهالمسک. (یادداشت مؤلف) :
آن خال چو مشکدانه چونست
آن چشمک آهوانه چونست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دانۀ سفید رنگی از جواهر است. خایه دانه. (از الجماهر بیرونی ص 129، پاورقی). رجوع به خایه دانه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
هستۀ انگور. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 291)
لغت نامه دهخدا
(گَهَْ رَ / رِ جُمْ)
وام گرفتن. (منتهی الارب). وام خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، بسایۀ درخت شدن. (منتهی الارب). سایه گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). بسایۀ درخت رفتن، پناه گرفتن بچیزی. (منتهی الارب). پناه گرفتن بکسی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ تُ نَ/ نِ)
پشمینه ای باشد موی از او درآویخته یا کرباس پاره. (صحاح الفرس). پشمینه ای بود که بلادریان دارند و مویها در آنجا آویخته بود. (از فرهنگ اسدی نخجوانی) لباسی باشد که درویشان و فقیران پوشند و از آن پشمها و مویها آویزان باشد. (از برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) :
بجنگ دعوی داری و سخت تفته زنی
درشت گویی و پرخوار و خستوانه تنی.
ابوالعباس مروزی.
که از دیبای چین تا خستوانه.
شمس فخری.
نگر ز سنگ چه مایه بهست گوهر سرخ
ز خستوانه چه مایه بهست شوشتری.
معروفی.
، خرقه ای را نیز گویند که از پارچه های الوان دوخته شده باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
نانی را گویند که آن را بی نان خورش خورند. (برهان قاطع) :
چون روز گردد می دود از بهر نان و بهر کد
تا خشکنانۀ او شود از مشتری ترنانه ای.
مولوی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ نَ / نِ)
نوایی است از موسیقی تصنیف باربد. (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری). نام لحن بیست ودوم از سی لحن باربد. (برهان) (ناظم الاطباء). نام لحنی از لحن باربد. (فرهنگ رشیدی). بعضی فرهنگها آن را لحن بیست و دوم از سی لحن باربد دانسته ولی به ترتیبی که نظامی در خسرو و شیرین آورده، لحن دهم از سی و یک لحن باربد می شود. (فرهنگ فارسی معین) :
چو برگفتی نوای مشکدانه
ختن گشتی ز بوی مشک خانه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو نَ / نِ)
خولنجان بنقل از مخزن الادویه. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
شوران. (منتهی الارب). رجوع به شوران شود
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ نَ / نِ)
قرطم. عصفر کاجیره. کاغاله. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوکدان
تصویر خوکدان
محلی که خوکان را درد آن نگهداری کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندانه
تصویر سندانه
مونث سندان ماچه خر نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکدان
تصویر خاکدان
جائی که بر آن خاک و خاشاک اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسخانه
تصویر خسخانه
خانه تابستانی که از خس سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکخانه
تصویر سکخانه
میکده و شرابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هسک دانه
تصویر هسک دانه
خسک دانه تخم کاجیره
فرهنگ لغت هوشیار
محلی که خوکان را در آن نگهداری کنند، جایی کثیف و نامتناسب برای سکونت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستوانه
تصویر خستوانه
جامه پشمی خشن، جامه درویشان خرقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسروانه
تصویر خسروانه
شاهانه ملوکانه عاطفت خسروانه، همچون خسروان: (خسروانه سخن گوید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدانه
تصویر استدانه
وام خواست، وام خواستن، وام گرفتن وام خواستن قرض طلبیدن وام گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسک دانه
تصویر خسک دانه
تخم کاجیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیدانه
تصویر سیدانه
گرگ گله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکدانه
تصویر مشکدانه
((~. نِ))
بیست دومین و به روایتی دهمین لحن از سی لحن باربد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خستوانه
تصویر خستوانه
((خُ یا خَ تَ نِ))
جامه پشمی خشن، خرقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استدانه
تصویر استدانه
((اِ تِ نِ))
وام خواستن، قرض طلبیدن، وام گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسکخانه
تصویر نسکخانه
کتابخانه
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت پادشاهانه، خسروی، شاهانه، ملوکانه، خدیوانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد