جدول جو
جدول جو

معنی خسنده - جستجوی لغت در جدول جو

خسنده
(خَ سَ دَ / دِ)
هوام و خشنده مانند مگس و پشه و جز آن و این طایفه از جانوران کوچک را که بزبان علمی فرنگ ’انسکت’ می گویند دارای فقار نیستند و نوعاً بدن آنها سه جزء دارد یکی سر و دیگری سینه و سومی شکم. (از ناظم الاطباء). هوام که مگس و پشه و امثال آن باشد. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسنده
تصویر بسنده
کافی، تمام، بس
بسنده کردن: بس کردن، تمام کردن، برای مثال به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم / به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا (عنصری - ۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسنده
تصویر پسنده
پسندیده، برای مثال آن چیست ز کردار پسنده که تو را نیست / آن چیست ز نیکویی و خوبی که نداری (فرخی - ۳۷۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
کسی که روی زمین می خزد، در علم زیست شناسی خزندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسنده
تصویر رسنده
چیزی که به چیز دیگر می رسد، کسی که به امری یا کاری رسیدگی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلنده
تصویر خلنده
آنچه در چیزی می خلد و فرومی رود، فرورونده، برای مثال بود بر دل ز مژگان خلنده / گهی تیر و گهی ناوک زننده، (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرنده
تصویر خرنده
کسی که چیزی از دیگری می خرد، خریدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرنده
تصویر خرنده
آنکه چیز ها را خرد خریدار مشتری، جمع خرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که روی زمین بخزد، جمع خزندگان. جانورانی جزو شاخه ذی فقاران که بسبب کوتاهی دست و یا پا فقدان آنها شکمشان روی زمین کشیده شود و غالبا در خشکی زیست کنند. بعضی از آنها تخم خود را در کیسه ای زیر شکم خود حفظ نمایند. خزندگان عموما بوسیله شش تنفس میکنند. رسته های آنها عبارتست از تمساحان سوسماران ماران لاک پشتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلنده
تصویر خلنده
در اندرون شونده، مجروح کننده، سوراخ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونده
تصویر خونده
خانم، بی بی، بانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسنده
تصویر خیسنده
آنچه در آب یا باران رطوبت بردارد
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفته مقبول، خوب نیکو، نوعی از کباب و آن قرصهای قیمه باشد که در روغن بریان کنند و گاهی بی روغن بریان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسنده
تصویر چسنده
آنکه چس کند کسی که فسوه دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسنده
تصویر رسنده
آنکه به کسی یا چیزی برسد واصل جمع (ذیروح) رسندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسنده
تصویر بسنده
تمام، بس، کافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
جانوری که کشان کشان راه میرود، آنکه می خزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
((خَ زَ دَ یا دِ))
جانوری که روی زمین بخزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلنده
تصویر خلنده
((خَ لَ دِ))
آن چه که در چیزی فرو رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسنده
تصویر بسنده
((بَ سَ دِ))
کافی، بس، شایسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسنده
تصویر پسنده
سلیقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسنده
تصویر بسنده
اکتفاء، کافی، کفایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
Creeping, Crawling
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
rampant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
strisciante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
คลาน , คลาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
kruipend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
reptante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
pełzający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
rastejante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
爬行的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
повзучий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
kriechend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
ползущий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
merangkak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی