جدول جو
جدول جو

معنی خسروخان - جستجوی لغت در جدول جو

خسروخان
(خُ رَ / رُو)
خسروخان و جمشیدخان هر دو یک تیره از طایفۀ بیراتوند بختیاری اند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گروخان
تصویر گروخان
(پسرانه)
نام یکی از بزرگان ایرانی در دربار کیخسرو پادشاه کیانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کروخان
تصویر کروخان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی فرزند ویسه در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سروشان
تصویر سروشان
(پسرانه)
نام جد بایزید بسطامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خسروشاد
تصویر خسروشاد
(پسرانه)
پادشاه شاد و خرم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خسروزاد
تصویر خسروزاد
(پسرانه)
زاده پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خسروداد
تصویر خسروداد
(پسرانه)
داده پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خسروانه
تصویر خسروانه
شاهانه، منسوب و مربوط به شاه، درخور شاهان مانند شاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسروانی
تصویر خسروانی
خسروی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های راست پنج گاه و ماهور
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ وَ)
مغرب. خوربران. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو نَ / نِ)
خولنجان بنقل از مخزن الادویه. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ دی دَ / دِ)
همگام با پادشاه. همراه شاه:
که بود از ندیمان خسروخرام
هنرپیشه ای ارشمیدس بنام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
یکی از سران ترک که مگنیسیا را فتح کرد، و از آن پس این منطقه و مرکز آن بنام صاروخان نامیده شد
لغت نامه دهخدا
برادر امیر اصلانخان قرقلوی افشار و عمه زادۀ نادرشاه بود: امیر اصلان خان در حوالی مراغه از ابراهیم خان (شاه شکست خورد و به کوهستان قراجه داغ پناه برد و بوسیلۀ کاظم خان قراجه داغی دستگیر و تسلیم ابراهیم خان شد. و با ساروخان به قتل رسید. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 29 شود
لغت نامه دهخدا
یکی از سنجاقهای پنجگانه ای است که تشکیل ولایت آیدین دهد و قسمت شمال شرقی آن ولایت است و از شمال و مشرق به ولایت خداوندگار و از جنوب به سنجاق دنیزلی، آیدین وازمیر و از سمت مغرب به سنجاق ازمیر محاط است و ساحل ندارد، بین 38 درجه و 2 دقیقه و 39 درجه و 2 دقیقۀ عرض شمالی و 24 درجه و 48 دقیقه و 26 درجه و 55 دقیقۀ طول شرقی امتداد یافته و مساحت سطح آن به 11815هزار گز مربّع بالغ است، و از این مقدار 6011 گز کوهستان غیرمزروع، و 3815 هزار گز مزروع و 1284 هزار گز چمنزار و 703 هزار گز جنگل است، اراضی آن مسطح نیست و کوه موسوم به ’بوزطاغ’ در حدود جنوبی دو کوه ’اوزون یابله’ و ’دمیرچی طاغی’ در حدود شمالی آن دیده میشود، دامنه های جبال شمالی آن بسمت جنوب امتداد دارد، نهر کدیز از خارج مرز سنجاق یعنی از سنجاق کوتاهیه از ولایت خداوندگار وارد این سنجاق میشود و آن را ازطرف مشرق بسوی مغرب میشکافد و همه آبها که از آن کوهها جاری است بدان متصل میشود، بدین طریق که از سمت راست نهرهای کونان و از سمت چپ رود آلاشهر بدان متصل میشود، وادیهای این انهار جلگه و ماهورهای پرطراوت و سبز و خرم دارد و شمارۀ نفوس آن به 345749 تن بالغ است، که 29146 تن آن مسلمان و ترک و 47533 تن رومی و 3882 تن ارمنی و 1839 نفر کلیمی و 935 اجنبی است، خاک این سرزمین حاصل خیز و محصولات آن گندم، جو، ذرت، ارزن، پنبه، کتان، تنباکو، افیون، انگور، خربزه است و میوه های گوناگون در آنجا فراوان به عمل می آید، خربزه های آن درخور توصیف است و دیر ماند، کوههای آن مخصوصاً جبال قسمت جنوبی از جنگل پوشیده است، حمام های طبی معدنی فراوان دارد که بیماران برای معالجه بدانجا روند، از بعض آثار و ویرانه های باستانی این ناحیه چنان معلوم میشود که این آبها از ازمنۀ بسیار قدیم مورد استفاده بوده، در این قطعه حیوانات اهلی فراوان است، مردم این سنجاق با زن و بچه به کارهای کشت و زرع مشغولند و استعداد صنعتی آنان هم نیک است، بهترین قالیچه های آناطولی در کوروز، قوله و دمیرچی بافته میشود و هرساله از آن بسیار عائد کشور میگردد، علاوه بر این منسوجات نخی یعنی الجه، کرباس، میشن و تیماج از محصولات این سنجاق است و چند دستگاه کارخانه مخصوص جدا کردن پنبه دانه، تهیۀ روغن زیتون نیز در آن موجود است، تنها راه تجارتی این منطقه اسکلۀ ازمیر میباشد، این سنجاق 11 قضا و 12 ناحیه و 966 قریه دارد، سنجاق صاروخان عبارت است از قسم اعظم شمالی خطۀ قدیم لیدیه و شهر قدیمی سارد که اکنون خرابه های آن در بین این قصبه و صالحلی هست، ساکنین آن سرزمین در قدیم الایام قومی از اقوام پلاسج بوده اند که از خطۀ قدیمۀ تراکیه یعنی از جهات ادرنه بدینجا مهاجرت کرده و رئیسی مئون نام داشته اند و لذا ایشان را مئونیان نامند و بنابر اساطیر یونان پس از انقضای فرمانروائی چند پادشاه از نسل مئون سلطنت و فرمانفرمائی به نسل قهرمان معروف یونان هرکول منتقل گردید، و چون نوبت سلطنت در سارد به قره سوس منسوب به همین نژاد رسید کوروش پادشاه ایران وی را مغلوب ولیدیه را به ممالک ایران ضمیمه کرد، سپس اسکندر بزرگ همین سرزمین را با دیگر ممالک ایران به تسخیر خود درآورد و پس از وی به دست سلوکیها افتاد و وقتی که آنطی خوس سوم از این طایفه در محاربۀ رومیان در مغنیسا مغلوب شد و صاروخان از چنگ سلوکیها بدر رفت آن را به دولت کوچک برغمه که متفق دولت روم بود دادند، طولی نکشید که تمامی دولت برغمه جزء دولت روم شد و این قطعه در موقع انقسام دولت روم بالطبع بایستی داخل قسمت امپراطوری شرق باشد، بسال 700 هجری قمری علاءالدین ثالث از سلاطین سلجوقی این منطقه را فتح کرد و ادارۀ آن را به صاروخان که یکی از امرای بزرگ سلجوقی بود واگذاشت و سپس این منطقه بنام وی مشهور شد، صاروخان در زمان سلطان اورخان و خداوندگار غازی به دولت عثمانی ملحق گشت و نام آن را تغییر ندادند، امیر تیمور پس از وقایع آنقره آن را ویران کرد، مدتی هم جنید ازمیری در صاروخان و جهات آیدین حکمرانی داشت، سپس صاروخان به ممالک عثمانی ملحق گشت و گاهی مانند ایالت و زمانی مانند سنجاق اداره میشد، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو)
نام یکی از دهستانهای بخش اسکو است. شهرستان تبریز در باختر و شمال این بخش واقع است. خسروشاه از شمال بدهستان سردرود و از خاور و جنوب به دهستان حومه اسکو و از باختر به بخش شبستر محدود میباشد. موقعیت آن جلگه و معتدل کمی مایل به سردی است، آب آن از چشمه و رودخانه های محل تأمین می گردد. خط شوسه و راه آهن مراغه و تبریز از این ده عبور می نماید. این دهستان از بیست آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. محصولات عمده خسروشاه غلات و انگور و سردرختی و قراء عمده آن خسروشاه و باویل می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو)
ابن مبادر ملک دیلم. وی معاصر صاحب بن عباد و جبرئیل بن عبیدالله بن بختیشوع بوده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 146 و ص 148 شود
ابن ملک حسام الدین سرلشکر ملک نصرهالدین احمد اتابک لرستان است. (از تاریخ گزیده چ 2 ص 548)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو نِ)
کسی که در وی نشان پادشاهی باشد. (ناظم الاطباء). درویشی که در او نشان سلطنت باشد. (شرفنامۀ منیری) ، آنکه هر که را خواهد بپادشاهی رساند. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) :
صدر جهان که خسرو شرع است بی گمان
این جا بفر خسرو خسرونشان رسید.
سوزنی.
صاحب خسرونشان کز نور رای روشنت
روشنایی وام خواهد خسرو سیارگان.
سوزنی.
آن خسرو خسرونشان که بختیش.
انوری.
چتر زرین چون هوا بگرفت گویی بر فلک
عکس شمشیر شه خسرونشان افشانده اند.
خاقانی.
مکرم دریانوال صفدر بدخواه مال
خواجۀ گیتی گشا صاحب خسرونشان.
خاقانی.
، نشان پرویز و کیخسرو باشد. (شرفنامۀمنیری)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو)
دهی است از دهستان ایتیوند بخش دلفان واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری نورآباد کنار باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه، تپه ماهور و سردسیر. آب آن از چشمه و محصول غلات ولبنیات و پشم است. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُ نَ / نِ)
منسوب به خسرو و کنایت از شاهانه. (ناظم الاطباء). شاهانه. (آنندراج) :
دو شه را درزفاف خسروانه
فراوان شرطها شد در میانه.
نظامی.
خانه دیو دیوخانه بود
گر خود ایوان خسروانه بود.
نظامی.
گرامی نزلهای خسروانه
فرستاد از ادب سوی خزانه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُ)
طیب بن محمد مکنی به ابوطاهر از شاعران خراسان به زمان آل سامان بوده و به سال 342 هجری قمری وفات یافته است حکیم ابوالقاسم فردوسی به زمان مشیب از حال خود خبر دهد و شعری از او تضمین کند و گفته:
بیاد جوانی کنون مویه دارم
برین بیت بوطاهر خسروانی
جوانی من از کودکی یاد دارم
دریغ از جوانی دریغ از جوانی.
(از انجمن آرای ناصری).
سوزنی نیز در اشعار زیر چنین از او نام می برد:
بیچاره سوزنی که بسودای غازییی
شد همچو خسروانی خسران زده تنش
چون خسروانی از غم غازی نحیف شد
زانگونه سوزنی که ندانی ز سوزنش
ای کاش خسروانی بودی در این زمان
تا بودی آستان خداوند مسکنش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
شهری است بناحیت کرمان با چاههای بسیار که آب از آن خورند و کشت و برز بر آب چاه کنند و نعمتی فراخ و هوایی معتدل دارد (حدود العالم ضمیمۀ گاهنامۀ سیدجلال الدین طهرانی)
لغت نامه دهخدا
(وِ گَ دی دَ)
بسر و چشم. با کمال رضا و خشنودی. (ناظم الاطباء). بسر و دیده
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ خُ رَ / رُو)
از شاعران قرن یازدهم هجری و خواهرزادۀ رستم خان سپهسالار گرجی بود. (فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور ص 493). در زمان شاه عباس صفوی به مناصب عالی نایل شد. (از قاموس الاعلام ترکی). با سپاه ازبک جنگهای مردانه کرد و سرانجام به منصب تفنگچی آقاسی گری نایل شد و گاه شعر می گفت. از اوست:
پیش رویش سوختم آخر دل دیوانه را
چون نگه دارد کسی از سوختن پروانه را
چاک می سازم به ناخن سینه چون بینم رخش
چون برآید مهر بگشایند روزن خانه را.
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 17).
رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُ)
دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری فرمهین. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد آب آن از قنات و زه آب رود محلی و محصول آن غلات و بن شن و ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. مزرعۀ کهنه ده و دو سه مزرعۀ کوچک دیگر جزء این ده منظور میشود و آن از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خروشان
تصویر خروشان
فریاد کنان نالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستوان
تصویر خستوان
اقرار کنندگان، اعتراف کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به خسروان. شاهانه خسروی، نوعی سرود بنثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسرو پرویز میخواند لحن سی و یکم باربدی، گوشه ای در ماهور راست پنجگاه شور، نوعی شراب اصفهانی، نوعی دینار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسروانه
تصویر خسروانه
شاهانه ملوکانه عاطفت خسروانه، همچون خسروان: (خسروانه سخن گوید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسروانی
تصویر خسروانی
((خُ رَ))
شاهانه، نوعی سرود به نثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسروپرویز می خواند، دینار شاهانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسروان
تصویر خسروان
اکاسره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سروران
تصویر سروران
مقامات
فرهنگ واژه فارسی سره
خسروی، سلطنتی، پادشاهی، شاهی، شاهنشاهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت پادشاهانه، خسروی، شاهانه، ملوکانه، خدیوانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نمونه خوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد