جدول جو
جدول جو

معنی خسبک - جستجوی لغت در جدول جو

خسبک
(خُ بَ)
دهی است از دهستان چهاردانگه بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری هوراند و 43هزارگزی شوسۀ اهر کلیبر. کوهستانی، معتدل مایل بگرمی، آب از چشمه، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت، راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبک
تصویر سبک
سبک سینمایی (Cinematic Style) شیوه ی استفاده از تکنیک های سینمایی مشخص که معمولا برای فیلمسازان بزرگ منحصر به فرد است و می تواند فیلم یا گروهی از فیلمهای هم شکل را پدید آورد.
سبک کارگردان یعنی روش یا نحوه ی خاصی که یک کارگردان در ساخت فیلم یا اثر هنری دیگر به کار می برد. هر کارگردان از طریق انتخاب هنری، فنی و نظریه ای خود، یک سبک منحصر به فرد برای ایجاد احساسات، تاثیرگذاری بر بیننده، و بیان موضوعات خود توسعه می دهد.
برخی از اصطلاحات معروف درباره ی سبک کارگردانی شامل موارد زیر هستند:
۱. فتوسیب (Photogénie): این اصطلاح توسط سرژی ایزنشتین مطرح شد و به معنای توانایی یک فیلم برای نمایش و برجسته سازی زیبایی های واقعیت است.
۲. نئو رئالیسم (Neorealism): این جریان در دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ در ایتالیا ظهور کرد و بیانگر نمایش واقعیت های اجتماعی و انسانی بدون استفاده از دست کاری بیش از حد به منظور تولید احساسات شدید است.
۳. بازتاب گرایی (Reflectionism): این سبک مرتبط با کارگردانانی است که از تاریخ، فرهنگ و اندیشه های خود برای نمایش دادن اتفاقات و موضوعات معاصر استفاده می کنند.
سبک کارگردانی یک کارگردان نقش بسیار مهمی در تعریف و شکل دهی به اثرات او دارد و اغلب می توان از این سبک ها برای تفکر در مورد انواع مختلف داستان ها، شخصیت ها، و موضوعات در فیلم ها و سایر آثار هنری استفاده کرد.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از سبک
تصویر سبک
مقابل گران و سنگین، خفیف، کم وزن، برای مثال هرکه را کیسه گران، سخت گرانمایه بود / هر که را کیسه سبک، سخت سبکسار بود (منوچهری - ۳۰)
چست، چالاک، چابک، کنایه از راحت، آسان، برای مثال از فراز آمدی سبک به نشیب / رنج بینی که بر شوی به فراز (مسعودسعد - ۲۵۱)
دارای وزنی کمتر از انتظار، ویژگی غذای زود هضم، مقابل سخت، ویژگی آبی که نمک دارد،
کنایه از بی اهمیت، ویژگی رفتار مخالف هنجار، بدون وقار و سنگینی، جلف،
کنایه از خوش یمن، مبارک مثلاً دست سبک، کنایه از آسان، کم زحمت،
ویژگی وسیله ای که در قیاس با انواع دیگر آن دارای وزن، گنجایش یا تجهیزات کمتری است مثلاً اسلحۀ سبک،
شتابان، برای مثال به تندی سبک دست بردن به تیغ / به دندان برد پشت دست دریغ (سعدی - ۱۴۷) خوار و خفیف
سبک سنگین کردن: سبک و سنگین کردن، چیزی را با دست تکان دادن و سبک و سنگینی آن را آزمودن، کنایه از بها و ارزش چیزی را دید زدن، کنایه از خوب و بد چیزهایی را سنجیدن و چیزهای خوب را بر گزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنبک
تصویر خنبک
خمّک، نوعی دف که چنبر آن از برنج یا روی بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسبک
تصویر اسبک
آبشار، آب جوی یا رود که از جای بلند به پایین فروریزد، در ورزش در والیبال، تنیس و پینگ پنگ، نوعی ضربۀ محکم و سریع برای حمله و سرازیر کردن توپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک
تصویر سبک
طرز، روش، شیوه، در علوم ادبی روش یا شیوۀ خاص شاعر یا نویسنده برای بیان مطالب و افکار خود مانند طرز جمله بندی، استعمال الفاظ و ترکیبات، چگونگی تعبیرات و بیان مضامین مثلاً سبک خراسانی، سبک عراقی، سبک هندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبک
تصویر خبک
خفه
خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خپه، خبه، خپک، اختناق، کیارابرای مثال تا بمیری به لهو باش و نشاط / تا نگیرد ابر تو گرم خبک (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسک
تصویر خسک
خارخسک، گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد، خنجک، حسک، سه کوهک، شکوهنج، سکوهنچ، سیالخ، جسمی
خس و خاشاک، خار فلزی سه گوشه ای که هنگام جنگ بر سر راه دشمن می ریختند، برای مثال خسک بر گذرگاه کین ریختند / نقیبان خروشیدن انگیختند (نظامی5 - ۸۳۴)، عدو را به جای خسک در بریز / که احسان کند کند دندان تیز (سعدی۱ - ۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
ستاره مشتری. (یادداشت بخط مؤلف) :
درنده چو شیران دمنده چو ثعبان
درفشان چو خسبی درخشان چو آذر.
استاد بلعمی
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
محلی که فلزاتی از قبیل آهن ریخته گری شوند و در قالب ریخته گردند. ج، مسابک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُمْ بُ)
قریتی است از بدخشان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
در فرهنگ دزی کلمه مخستک در ذیل این کلمه آمده و آن ’ناراحتی’ و ’جزئی کسالت’ معنی شده است. (دزی ج 1 ص 371). ظاهراً این کلمه باید از ’خسته’ فارسی گرفته شده باشد
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 6 هزارگزی جنوب بیرجند. دره، معتدل، آب آن از قنات و محصول آن از باغهای عناب و غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
پره. دندانه (در کلید)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
شهرکی بشمال شرقی طبس، هفت بار. (مؤید الفضلاء). طاف بالبیت اسبوعاً، هفت بار بر گرد خانه گردید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسبک
تصویر اسبک
پره و دندانه کلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبک
تصویر مسبک
کارگاه ریخته گری توپالگدازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبک
تصویر خنبک
دف و دایره کوچکی که چنبرآن از برنج یا روی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کلمات را بطرز نیکو تلفیق کردن و آراستن خلاف سنگین، کم وزن آزمایش، سیمگدازی ریخته گری در تازی با این دو آرش به کار می رود در فارسی: ، روش روال، ریخت فلز ذوب شده را در قالب ریختن، طرز روش شیوه، روشی خاص که شاعر یا نویسنده ادراک و احساس خود را بیان کند طرز بیان ما فی الضمیر. یا سبک ترکستانی. اصطلاح نادرستی است به جای سبک خراسانی. یا سبک خراسانی. سبکی است که شاعران خراسان بزرگ در عهد سامانی غرنوی سلجوقی و خوارزمشاهی تعقیب میکردند از جمله نمایندگان این سبک رودکی شهید بلخی عنصری فرخی منوچهری و انوری را باید نام برد. یا سبک عراقی. سبکی که شاعران عراق معجم از قرن ششم به بعد تعقیب کردند. از جمله نمایندگان این سبک جمال الدین اصفهانی و کمال الدین خلاق المعانی هستند. یا سبک هندی. سبکی که گویندگان فارسی زبان ایران و هند در روزگار صفویان دنبال میکردند. از نمایندگان این سبک صائب عرفی و کلیم میباشد. توضیح تقسیم سبک شعر فارسی به صور فوق جنبه علمی ندارد. کم وزن خفیف مقابل سنگین ثقیل، چست چالاک، شخص بی وقار، مجرد بی تعلق، تند زود سریع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبک
تصویر خبک
فشردن گلو، خفه کردن فشردگی گلو خفگی
فرهنگ لغت هوشیار
خار کوچک، خس خار، خارسه پهلو، خار فلزی سه گوشه که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسرک
تصویر خسرک
خسر (من باب تحبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک
تصویر سبک
((سَ بْ))
طرز، شیوه، روشی خاص که هنرمند ادراک و احساس خود را بیان می کند، فلز ذوب شده را در قالب ریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسبک
تصویر اسبک
((اَ بَ))
پره و دندانه کلید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسک
تصویر خسک
((خَ سَ))
خار کوچک، خس، خار، خار سه پهلو، خار فلزی سه گوش که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبک
تصویر خبک
((خَ بَ))
فشردگی گلو، خفگی، خپک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبک
تصویر سبک
((سَ بُ))
کم وزن، چست، چالاک، شخص بی وقار، مجرد، زود، بی درنگ، سبکبال، بی غم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبک
تصویر سبک
شیوه، سایاگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبک
تصویر سبک
سخیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبک
تصویر سبک
Light, Style
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پرخواب
فرهنگ گویش مازندرانی
سفیدک، به لکه ی سفید داخل قرنیه چشم و یا روی ناخن گفته می.، ماهی سوف، به افراد سفید پوست نیز اطلاق می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سبک
تصویر سبک
стиль
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سبک
تصویر سبک
легкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سبک
تصویر سبک
Stil
دیکشنری فارسی به آلمانی