جدول جو
جدول جو

معنی خساء - جستجوی لغت در جدول جو

خساء
(تَ قُ)
مخاساه. (منتهی الارب). رجوع به مخاساه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خسار
تصویر خسار
زیان بردن، زیان کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نساء
تصویر نساء
چهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۷۶ آیه، زنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
جای خالی، جایی که در آن کسی نباشد، خلوت، در علم فیزیک فضایی که ماده ای در آن نباشد، جای خالی از هوا
فرهنگ فارسی عمید
(اَ خِسْ سا)
جمع واژۀ خسیس. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
رجوع به بس ء شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
معرب فساست. (مرآت البلدان ج 1). و رجوع به بسا و فسا شود، سفرۀ چرمین. (غیاث) (ناظم الاطباء). سفرۀ چرمین هم اراده می توان کرد که در وقت طعام کشیدن می گسترند. (آنندراج) :
پرویز به هر خوانی زرین تره گستردی
کردی ز بساطزر زرین تره را بستان.
خاقانی.
پیرامن آن بساط دو سماط از ممالیک و غلامان ترک با زینتی کامل بداشتند. (ترجمه تاریخ یمینی).
می سرخ از بساط سبزه میخورد
چنین تا پشت بنمود این گل زرد.
نظامی.
بساط عمر مرا گو فرونورد زمانه
که من حکایت دیدار دوست درننوردم.
سعدی (غزلیات).
در آن بساط که منظورمیزبان باشد
شکم پرست کند التفات بر مأکول.
سعدی (طیبات).
هر کرا بر بساط بنشانی
واجب آمد بخدمتش برخاست.
سعدی (گلستان).
- بساط افکندن، بساط اوکندن. سفره گستردن. خوان نهادن:
بساطی بیفکند پیکر بزر
زبرجد درو بافته سربسر.
فردوسی.
- بساطالرحمه، سفره. (مهذب الاسماء).
- بساط کشیدن، سفره گستردن:
عشق چو آن حقه و آن مهره دید
بلعجبی کرد و بساطی کشید.
نظامی.
- بساط گستردن، سفره گستردن: چون به نیشابور رسید، بساط عدل و انصاف و رأفت و رحمت بگسترد. (ترجمه تاریخ یمینی).
- بساط گشودن،سفره گستردن:... و این زمین را بساطی بگشود از آسمان باران آید و از زمین نبات روید. (ترجمه طبری بلعمی).
- امثال:
آه در بساط نداشتن، کنایه از فقیر بودن. (از فرهنگ نظام).
بساطک مدّ رجلیک، خرجت را باندازۀ دخلت کن. (از دزی ج 1). و در فارسی در این مورد گویند: پایت را به اندازۀ گلیمت دراز کن.
، نطعی که جوهری جوهر را بر آن ریخته در نظر مشتری عرض دهد یا برشته کشد و این محاوره است. (آنندراج) ، رخت و قماش. (آنندراج) : بساط خانه را برای منتقل شدن به خانه دیگر جمع کردیم. (فرهنگ نظام) ، اسباب فروختنی و غیر آن که بر جایی پهن کنند: دکاندار عصر که شد بساط جلو دکان خود را برمی چیند.
- بساط انداز، شخص کم مایه که قادر بر دکانداری نیست و بر یک سو یا زمین مال خود را ریخته میفروشد.
- بساطاندازی، عمل بساطانداز: فلان مفلس شده بساطاندازی میکند. (فرهنگ نظام).
- بساط برچیدن، جمع کردن بساط: بدرویش گفتند بساط برچین دست بر دهان گذاشت.
- بساط چیدن، بساط پهن کردن. بساطگستردن. بساط انداختن. بساط افکندن. و رجوع به بساطبرچیدن و همین ترکیب در ردیف خود شود.
، عرصۀ شطرنج. (غیاث). تختۀ مربعی که در روی آن مهره های شطرنج را میچینند. (ناظم الاطباء) : آنکه حزمی داشت... و بر بساطخرد و تجربت ثابت قدم شده سبک رو بکار آورد. (کلیله ودمنه).
ملک توران مهره کردار است بر روی بساط
رأی ملک آرای تو بر مهر، ماهرمهره باز.
سوزنی.
بر یک نمطنماند کار بساط ملکت
مهره بدست ماند چون خانه گشت ششدر.
خاقانی.
با حریفان درد مهرۀ مهر
بر بساط قلندر اندازیم.
خاقانی.
- بساط لهو، مجلس عیش و عشرت و لهو و لعب:
بساط لهو بینداز و برگ عیش بنه
بزیر سایۀ رز بر کنار شادروان.
سعدی (قصاید).
، دستگاه. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمجاز، شادروان. (مهذب الاسماء) (دهار) :
بر بازی توان دیدن بساط بارگاه او
اگر داری سر آن سر درآ کان بارگاه اینک.
خاقانی.
پیش مقام محمود اعنی بساط عالی
گوهرفروش من به محمود محمدت خر.
خاقانی.
بسا بساطخداوند ملک دولت را
که آب دیدۀ مظلوم در نورداند.
سعدی (قطعات).
گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست
بندۀ شاه شماییم و ثناخوان شما.
حافظ.
، برگ درخت سمر که زیر آن چادری گسترده برگرفته باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پارچه ای که زیر درخت سمر گسترانند و بر درخت زنند تا میوه بر آن فروریزد. (از اقرب الموارد) ، ج، بسط و بسط و بسط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به بس ء شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
طاق یا جفت بازیدن به گردکان
لغت نامه دهخدا
تصویری از حساء
تصویر حساء
نوشاک، شوربا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساء
تصویر اساء
درامن کردن، راست کردن کارمردم ریشه دارویی، دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کساء
تصویر کساء
عبا، جامه، لباس، گلیم، گلیم که آنرا پوشند عباءجمع اکسیه
فرهنگ لغت هوشیار
پنهانی، پوشیدگی، بطور مخفیانه، پوشیده شدن، نهفته گشتن، پوشیدگی نهانی نهفتگی مقابل ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عساء
تصویر عساء
کلانسال گردیدن، خشک شدن، ستبرگشتن، تاریک شدن، منغر (قدح بزرگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جساء
تصویر جساء
مفصل های خشک شده که از جای حرکت نکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذاء
تصویر خذاء
فروتنی نمودن، سبکی و سستی شنوائی
فرهنگ لغت هوشیار
جوانمردی و کرم و بخشش، تره شاهتره از گیاهان، بخشش دهش، شاهترگان از گیاهان (سخاء، جمع سخاء ه) نرمی سستی بخشش داشتن کرم داشتن، بخشش کرم، آسان بودن، انفاق اموال و غیره بر شخص تا چنانکه باید و شاید بمصب استحقاق رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصاء
تصویر خصاء
اخته کردن، خایه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاء
تصویر خطاء
گناهی غیر عمدی، سهو اشتباه نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرساء
تصویر خرساء
زن گنگ، بلا، سختی زمانه، مونث اخرس گنگ، جمع خرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسار
تصویر خسار
گمراهی، هلاکی، زیانکاری، بدبختی، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساء
تصویر قساء
سخت شدن، تاریک شدن، نبهره شدن ناسره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسان
تصویر خسان
فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسال
تصویر خسال
مردمان رذل و فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خساق
تصویر خساق
دروغگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
((خَ))
جای خلوت، مستراح، فضا، فضای خالی از هوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفاء
تصویر خفاء
((خَ))
پوشیدگی، نهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسار
تصویر خسار
((خَ))
گمراه گشتن، زیان بردن، هلاک شدن، زیان، گمراهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخاء
تصویر سخاء
((سَ))
بخشش، کرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کساء
تصویر کساء
((کِ))
جامه، لباس، گلیم، جمع اکسیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساء
تصویر مساء
((مَ))
شبانگاه، اوّل شب، جمع امسیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نساء
تصویر نساء
((نِ))
زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطاء
تصویر خطاء
((خَ))
سهو، گناه غیرعمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
پوچی، تهیگی
فرهنگ واژه فارسی سره
فضا
دیکشنری اردو به فارسی