جدول جو
جدول جو

معنی خزعل - جستجوی لغت در جدول جو

خزعل(خَ عَ)
کفتار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خزعل
کفتار
تصویری از خزعل
تصویر خزعل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خزل
تصویر خزل
اخزل، در علم عروض شعری که در آن متفاعلن به مفتعلن تغییر یافته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزعبل
تصویر خزعبل
سخن های بیهوده، باطل و خنده دار
فرهنگ فارسی عمید
(خَ عَ لی یَ)
دهی است از دهستان ام الفخر بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 20 هزارگزی شمال شادگان و دو هزارگزی باختری راه فرعی اتومبیل رو اهواز به شادکان، دشت، گرمسیر، آب از رود خانه جراحی، محصول آن خرما و غلات و برنج، شغل اهالی آنجا زراعت و تربیت نخل و حشم داری، صنایع دستی عباو حصیربافی، راه در تابستان اتومبیل رو، ساکنین از طایفۀ خنافره اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ قُ)
نشاط کردن. (زوزنی). نشاطی شدن. (تاج المصادر بیهقی). شادمان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شادمان و خرم گردیدن. (ناظم الاطباء) ، برجستن وتوسنی کردن اسب بر غیر سوار خود. (از منتهی الارب). (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ عَ)
شوق. نشاط. (ناظم الاطباء) ، کسالت و اندوه. ناگواری و عدم رضایت. اضطراب. خستگی و درماندگی. (از دزی ج 1 ص 593)
لغت نامه دهخدا
(زَ عِ)
سخت گرسنه و درپیچان از گرسنگی، شادان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
واپس ایستادن. (از تاج المصادر بیهقی). تخلف کردن از یاران. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، بریدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بخش بخش کردن چیزی را. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضُ)
بازداشتن کسی را از حاجتش. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، بریدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ عاض ض)
شکسته پشت گردیدن. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نزد عروضیان اجتماع اضمار و طی است پس متفاعلن به اضمار مستفعلن و بطی مفتعلن گردد چنانکه در بعضی از رسائل عروضی عربی دیده شده و در جامعالصنایع و عنوان الشرف نیز چنین تعریف کرده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
از بلوکات ولایت نهاوند و عده قرای آن 47 قریه است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
نوعی از رفتار به گران باری و درماندگی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ ذِ)
شادمان شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنشط. (اقرب الموارد) (المنجد). شاد شدن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
پوستین، جامۀ نادوخته فرجین، پیراهن که یک جانب وی دوخته و جانب دیگر نادوخته باشد و آنرا زنان پوشند، پیراهن بی آستین، گرگ، خلیع، غول. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
لنگی. یقال: ناقه بها خز عال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ بَ)
سخن های طرفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ عِ)
نام یکی از ولایت های بغداد است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
لنگ گردیدن کفتار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، افشاندن چارپا پاها را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ بِ)
باطل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). ج، خزعبلات
لغت نامه دهخدا
(خَ گُ)
قسمی گیاه طبی است در بم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ عِ)
زن گول. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، فوطۀ چرمین که زنان حائض و دختران پوشند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ عَ)
پاره ای از گوشت. (منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ عَ)
مردی که در تعویق افکند مردم را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
لنگی در یکی از دو پا. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خزل
تصویر خزل
بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعل
تصویر زعل
نشاط کردن، شادمان شدن، برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیعل
تصویر خیعل
پوستین، جامه نادوخته ، پیراهن بی آستین، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزعبل
تصویر خزعبل
سخنهای بیهوده و باطل و خنده دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزعه
تصویر خزعه
لنگی پاره گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذعل
تصویر خذعل
زن گول، لنگ چرمین: زن دشتان پوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزعلیه
تصویر خزعلیه
خرم کوشک نام جایی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزعل آباد
تصویر خزعل آباد
خسرو آباد نام جایی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزعبل
تصویر خزعبل
((خَ یا خُ زَ عْ بَ))
سخن بیهوده و مضحک، جمع خزعبلات
فرهنگ فارسی معین