جدول جو
جدول جو

معنی خزروان - جستجوی لغت در جدول جو

خزروان
(خَ زَ)
نام مبارزی از لشکر بهرام چوبینه که آن را خزروان خسرو نیز می گفته اند:
چو بهرام و پیروز بهرامیان
خزروان و رهام با اندمان.
فردوسی.
بگفت این و بنشست مرد دلیر
خزروان خسرو برآمد چو شیر.
فردوسی
نام دیوی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خزروان
(خَ زَ)
نام ولایتی است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتروان
تصویر آتروان
(پسرانه)
صورت دیگری از اترابان، نگهبان آتش، پیشوای دین زرتشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زروان
تصویر زروان
(پسرانه)
نام یکی از ایزدان در ایران باستان، از شخصیتهای شاهنامه، نام پرده بردار دربار انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خسروانی
تصویر خسروانی
خسروی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های راست پنج گاه و ماهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروشان
تصویر خروشان
خروشنده، در حال جوش و خروش و خروشیدن، کنایه از جوشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسروانه
تصویر خسروانه
شاهانه، منسوب و مربوط به شاه، درخور شاهان مانند شاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
خاور، مشرق، برای مثال هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر (فردوسی - ۴/۳۲۷)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
پارسی خیزران است و آن نوعی نی می باشد. (از مخزن الادویه از انجمن آرای ناصری). رجوع به خیزران شود. حمدالله مستوقی در وصف آن آرد: چوبش بوجار مانند است چوگان ازو سازند صمغش شیر خشت است. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پرده دار و حاجب نوشیروان. (از ولف). مردی که با جادو و تنبل پسران مهبود را به زهر کردن در طعام نوشیروان وادار ساخت و سپس خیانت او پیدا شد و به امر نوشیروان بر دار شد:
یکی نامور بود زروان بنام
که او رابدی بر در شاه کام
کهن بود و هم حاجب شاه بود
فروزندۀ بزم و درگاه بود
ز مهبود و از هر دو فرزند اوی
همه ساله بودی پر ازآب روی
همی ساختی تا سر پادشا
کند تیز در کار آن پارسا.
(شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 8 ص 2403).
رجوع به همین کتاب صص 2403- 2409 شود
زربان. زربان بزرگ. یکی از نامهای حضرت ابراهیم خلیل (ع). (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد و زربان بزرگ شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ)
دراوستا زروان بمعنی زمان است و بارها با کلمه (راپیثوینه) (نیمروز) آمده برای تعیین هنگام ظهر و مکرربا کلمات ’درگه’ (دیردرنگ) و ’دراجه’ (دراز) آمده بمعنی دیرزمانی و زمان دراز و بلند. (حاشیۀ برهان چ معین). دهر. روزگار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
دهی از دهستان صحرای باغ است که در بخش مرکزی شهرستان لار واقع است و 459 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ)
خربان. حمّار. (محمود بن عمر ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
نام کسانی که در ساحل دریای آسکون سکنی دارند. خزر. (از ناظم الاطباء). رجوع به خزر شود.
- دریای خزران، دریای خزر. دریای جرجان. بحر طبرستان. رجوع به دریای خزر شود. در آنندراج و انجمن آرای ناصری آمده است: دریای مازندران ورزاه اکفوده نام است و به اعتبار قرب جوار شهری مجازاً بنام آن شهر مشهور شده چنانکه آن را دریای گیلان و دریای حاجی ترخان و دریای شیروان و دریای استرآباد و دریای ابسکون و اسکون گویند:
باکو ببقاش باج خواهد
خزران و ری و زره کران را.
خاقانی.
با کویه نیز بر لب آن است. (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : شمال دیلمان دریای خزران است. (حدود العالم). غوز ناحیتی است مشرق وی بیابان غوز وشهرهای ماوراءالنهر و جنوب بعضی هم از این بیابان ودیگر دریای خزران است. (حدود العالم). بحر خزر و یکی رودی است عظیم سپیدرود خوانند میان گیلان ببرد و به دریای خزران افتد. (حدود العالم).
ز آب سنان بر آن نی چون شاخ خیزران
بازار آتل و نی خزران شکستنش.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 540)
لغت نامه دهخدا
(خِ زِ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 60 هزار و پانصدگزی شمال باختری مهاباد و 34 هزار و پانصدگزی شمال باختری شوسۀ مهاباد به سردشت. این ده کوهستانی، سردسیر، سالم، آب آن از رود خانه بادین آباد، محصول آن غلات، توتون، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بزواوند شهرستان اردستان واقع در 51 هزارگزی جنوب خاوری اردستان و 7 هزارگزی خاور راه شوسه اردستان به نائین ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و سکنۀ آن در حدود 248 تن مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از قنات و محصول آنجا غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُ)
دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری فرمهین. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد آب آن از قنات و زه آب رود محلی و محصول آن غلات و بن شن و ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. مزرعۀ کهنه ده و دو سه مزرعۀ کوچک دیگر جزء این ده منظور میشود و آن از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
محالی است در ترکستان که دشت قپچاق نیزگویند. (از ناظم الاطباء). خزر رجوع به خزر شود: ناحیتی است مشرق دیواری است میان کوه و دریا و دیگر دریاست و بعضی از رود آمل و جنوب وی سریر است و مغربش کوه است و شمالش براذاس است و نندر و این ناحیتی است بسیار نعمت و آبادان و با خواستۀ بسیار و از وی گاوو گوسپند و بره خیزد بی عدد و از شهرهای آن است آمل که قصبۀ خزران و مستقر پادشاه یعنی طرخان خاقان و بندر نحسدر و شهر خمج، بلنجر، بیضا، ساوغر، ختلع، لکن، سور، مسمدا و ناحیت طولاس و لوغر و خواستۀ ملک خزران بیشتر از باژ دریاست. (حدود العالم) :
کاروان مهرگان از خزران آمد
باز اقصای بلاد چین ستان آمد.
منوچهری.
وقت سحرگه کلنگ تعبیه یی ساخته ست
وز لب دریای هند تا خزران تاخته ست.
منوچهری.
ویک اصفهبد را با لشکر گران از صوب صین فرستاد و دیگری را از صوب خزران. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 45)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ)
چند بار زروان در ردیف دیگر ایزدان نام برده شده و از آن فرشتۀ زمانۀ بی کرانه اراده شده. اغلب زروان با صفات ’اکرانه’ (بی کرانه) و ’درغو خوذاته’ آمده که در مینو خرد پازند ’زروان درنگ خدای’ و در رسالۀ پارسی علمای اسلام به ’درنگ خدای’ تعبیر شده است. از این دو صفت پیداست که برای زمانه آغاز و انجامی تصور نشده، آنرا همیشه پایدار و یا به عبارت دیگر قدیم و جاودانی دانسته اند. در زادسپرم فصل 1 بند 24 زروان صراحت آفریدۀ اهورمزدا محسوب شده در جمله هایی از اوستا که از زروان یاد شده، او را فقط در ردیف ایزدان دیگر آورده درخور نیایش خوانده اند. از مندرجات اوستا چنین مستفاد می شود که زروان ایزد زمانۀ بیکرانه و جاودانی است. در عبارتی از گاتها (یسنا 30 بند 3) روان نیکوکار و روح شر بمنزلۀ ’دو گوهر همزاد’ معرفی شده اند. بنابراین بنظر می رسد که زرتشت به اصل و منشایی اقدم که پدردو روان مزبور باشد، عقیده داشته است، ولی معلوم نیست که زرتشت او را به چه نامی می خوانده. شک نیست که بعدها زروان بمنزلۀ پروردگاری شناخته شده. در زمان هخامنشیان، عقاید مختلفی در باب ماهیت این پروردگار وجود داشته است. بعضی او را با مکان و برخی دیگر با زمان یکی میدانستند عقیدۀ اخیر فایق آمد. در آیین مهرپرستی، عقیدۀ مربوط به زروان را پذیرفتند. مانی با اقتباس افکار زرتشتی عصر خود، نام زروان را به خدای بزرگ اطلاق کرده است. برخی از محققان مذهب معمول مزدیسنی عهد ساسانی را همان زروانیت دانسته اند. بسیاری از نویسندگان و مورخان قرنهای پنجم - هشتم میلادی اسطورۀ ذیل را راجع به آفرینش از عقاید ایرانیان عهد ساسانی نقل کرده اند و آن متعلق به آیین زروانی است: زروان خدای نخستین در مدت هزار سال قربانیها کرد تا پسری بیابد و نام او را هرمز نهد، اما عاقبت وی درباره تأثیر قربانی های خودبه شک افتاد پس دو پسر در بطن او پدید آمد: یکی اهرمزد چون وی قربانی کرده بود و دیگری اهریمن، زیرا که وی شک کرده بود. زروان وعده داد که پادشاهی جهان رابه یکی از آن دو که زود به حضور او آید عطا کند. پس اهریمن سینۀ پدر بشکافت و خود را بدو نمود. زروان پرسید: کیستی ! پاسخ داد پسر توام. زروان گفت: پسرم دارای بوی خوش و نورانی است و تو ظلمانی و بدبویی ! دراین هنگام اهورمزد با پیکری نورانی و معطر خویشتن بدو نمود زروان او را به فرزندی شناخت. اهرمن وعده پدر را بخاطر آورد. زروان پاسخ داد که سلطنت جهان را مدت نه هزار سال به اهریمن خواهد داد، اما پس از انقضای مدت مزبور اهرمزد تنها سلطان جهان خواهد بود... باید دانست که بعدها زروان را با زردشت و هر دو را باابراهیم خلیل (ع) خلط کرده اند... (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به زروان بزرگ، زروانی و زروانیان شود
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
مردم خزر. خزریها: وسیاهی حبشیان و غلظ ترکان و خزریان و دمامۀ اهل چین و این جمله را بچهار قسمت کرده اند خراسان و ایران و نیمروز و باختر. (از تاریخ سیستان ص 25). و لشکر اسلام بیشتر بقتل آمدند و خزریان بر ولایت ارال و آذربایجان و آن حدود مستولی شدند. (تاریخ گزیده ص 281)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام قریتی است به خواف و از آنجاست مظفر هروی خضروانی شاعر ایرانی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام موضعی است و گویند ظهور مهدی آخرالزمان از آنجا خواهد شد. (غیاث اللغات) (ازآنندراج). در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است، گفته اند نام قدیم شروان مولد خاقانی است با استشهاد به ابیات او اما این معنی بر اساسی نیست، بلکه چون کلمه شروان با ’شر’ شروع می شود خاقانی برای تفأل کلمه شر را به ’خیر’ بدل کرده و خیروان گفته است:
گر شرفوان بمثل شروان نیست
خیروان است شرفوان چه کنم.
خاقانی.
اهل عراق در عرقند از حدیث تو
شروان بنام تست شرف وان و خیروان.
خاقانی.
شروان بدولت تو خیروان شد اما
من خیروان ندیدم الا شری ندارم.
خاقانی.
خطۀ شروان نشود خیروان
خیربرون خطۀ شروان طلب.
خاقانی.
شروان بفر اوست شرفوان و خیروان
من شکرگوی خیر و شرف تا رسد مرا.
خاقانی.
تا نامد مهد دولت او
کس شروان خیروان ندیده ست.
خاقانی.
تا بدور دولت او گشت شروان خیروان
عرشیان فیض روان بر خیروان افشانده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَزْ)
نام یکی از قراء بخارا می باشد. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزرگان
تصویر بزرگان
اعاظم، اکابر، اشخاص مهم، سران، اعیان، اشراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
جای پرخار خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط روان
تصویر خط روان
دبیزه خوانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزرانی
تصویر خزرانی
خزری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروشان
تصویر خروشان
فریاد کنان نالان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به خسروان. شاهانه خسروی، نوعی سرود بنثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسرو پرویز میخواند لحن سی و یکم باربدی، گوشه ای در ماهور راست پنجگاه شور، نوعی شراب اصفهانی، نوعی دینار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسروانه
تصویر خسروانه
شاهانه ملوکانه عاطفت خسروانه، همچون خسروان: (خسروانه سخن گوید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستوان
تصویر خستوان
اقرار کنندگان، اعتراف کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
مغرب، مشرق، گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
((زَ یا زُ))
در اوستا چند بار زروان را در ردیف دیگر ایزدان نام برده اند و از آن فرشته زمانه بیکرانه اراده شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزرگان
تصویر بزرگان
اکابر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خسروان
تصویر خسروان
اکاسره
فرهنگ واژه فارسی سره