- خریش
- خراشیدگی
معنی خریش - جستجوی لغت در جدول جو
- خریش
- خراش، خراشیدگی، ریشخند
- خریش ((خَ))
- خراش
- خریش
- ریشخند، استهزا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خوشه بر آوردن
اعتراض، طغیان
قیام
عاقل، زیرک، هوشیار
خدشه
بلغور، نیم کوفته
درختی است از تیره سماقیان که شبیه درخت سنجد تلخ است و در جنوب ایران (بندر عباس و چاه بهار) کشت میشود و از هندوستان وارد ایران شده است
کرگدن، هزار پا
بزرگتر خانه کد خدا، بانوی خانه کد بانو، پادشاه
آوایی که از دهان خوابیده شنیده شود
بی باک
زمین پست علفناک
پائیز، خزان
سست، ضعیف
گرسنه، سرمازده، کرانه جوی، آوای دریا
آواز کردن بهنگام خواب یا بهنگام جنگی، بانگ کردن آب
ابتیاع، عمل خریدن، بیع
دانش آموخته
واژه ساختگی و نادرست خرخری راهبر استاد دانا حماقت ابلهی: (خریتش گل کرد) توضیح (خر) فارسی را بعلامت مصدر جعلی (یت) پیوسته اند و آن غلط مشهور است
بانگ و فریاد بی گریه
هر چیز شکافته و دریده، خدشه، اثر خراشیدن بر چیزی
گل و لای، لجن
خوداو، شخص، خویشتن
پریشان، بباد داده فرو فشانده بیفشانده: زلف پریش جعد پریش، در ترکیب معنی (پریشنده) و (پریشان کننده) دهد: خاطر پریش لغو پریش خاک پریش. پریشان در حال پریشانی در حال پریشیدن، ژولیده آشفته بهم برآمده پشولیده بشوریده در هم و بر هم آشفته وژگال آلفته، پراکنده پریشیده پراشیده پریش متفرق متشتت، سر گردان سرگشته دلتنگ مضطرب متوحش بیحواسی بد حال محزون، تهی دست تنگدست بی چیز فقیر بی بضاعت. یا بخت پریشان. بخت بد طالع بد تقدیر ناسازگار. یا حدیث پریشان. داستان و کلام پراکنده و بی اساس. یا خواب پریشان. خواب آشفته و در هم و بر هم. یا سخن پریشان. سخن بیهوده کلام بی ترتیب گفتار نامربوط
گیاهی است دارای ساقه های کوتاه و نوک تیز، در بیشتر کوههای ایران میروید، ریشه آنرا پس از خشک کردن آرد کنند و برای چسباندن کاغذ و چیزهای دیگر بمصرف رسانند
یونانی تازی گشته کاسنی کاشنی از گیاهان
بانگ، فریاد، بن مضارع خروشیدن
پریشان، پراکنده، تاخت و تاز، تاراج
کسی که با شخص بستگی و نسبت دارد، خویشاوند، برای مثال چنان شرم دار از خداوند خویش / که شرمت ز بیگانگان است و «خویش» (سعدی۱ - ۱۰۶) ، ضمیر مشترک برای اول شخص، دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع، خود، خویشتن، برای مثال برادر که در بند «خویش» است، نه برادر و نه خویش است (سعدی - ۱۰۶)
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، کیوغ،
شور و غوغا، آشوب
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، کیوغ،
شور و غوغا، آشوب