دهی است از دهستان چولائی خانه بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 65هزارگزی باختر راه مشهد به کلات. این دهکده در دامنۀ کوه واقعاست با آب و هوای سردسیری. آب آن از چشمه و محصولات آن غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان چولائی خانه بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 65هزارگزی باختر راه مشهد به کلات. این دهکده در دامنۀ کوه واقعاست با آب و هوای سردسیری. آب آن از چشمه و محصولات آن غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، چادر خیمۀ بزرگ مدور و سراپردۀ بزرگ. (از برهان قاطع) : منیژه بیامد گرفتش ببر گشاد از میانش کیانی کمر نشستنگه رود و می ساختند ز بیگانه خرگه بپرداختند. فردوسی. ندارم درنگ امشب آید ز کین مگر سوی افغان و خرگه زمین. فردوسی. همه دشت پر خرگه و خیمه گشت از انبوه آهو سراسیمه گشت. فردوسی. نه خیمه نه خرگه نه بار و بنه چنین چند باشد سپه گرسنه. فردوسی. مقاتوره از پیش خاقان برفت بیامد سوی خرگه خویش تفت. فردوسی. بنشین در بزم بر سریر به ایوان خرگه برتر زن از سرادق کیوان. منوچهری. لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده ست خیمۀ آن سبزگون خرگه این آتشین. منوچهری. یکی چون خیمۀ خاقان دوم چون خرگه خاتون سیم چون مجرۀ قیصر چهارم قبۀ کسری. منوچهری. هر کجا پویی ز مینا خرمنی است هر کجاپویی ز دیبا خرگهی. منوچهری. روز باشد بخیمۀ قاقم شب درآید بخرگه سنجاب. سوزنی. چو بیرون خرگه نهی لاکعا لهم باشد آن لالکالالکا. ؟ (از صحاح الفرس). هر هفت کرده پردگی زر بخرگه آر تا هفت پردۀ خرد ما برافکند. خاقانی. یکی خرگه از شوشۀسرخ بید در آن خرگه افشانده خاک سپید. نظامی. کین مه زرین که دراین خرگه است غول ره عشق خلیل اللّه است. نظامی. بر خرگه من گذر کن از راه وز دور بمن نمود خرگاه. نظامی. حجاب دیدۀ ادراک شد شعاع جمال بیا و خرگه خورشید را منور کن. حافظ. این چه خرگه چه تتق این چه خیامست اینجا چتر مه رایت خور ظل غمامست اینجا. نظام قاری. حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون که ظل دولت خرگه فتاده بر سر ما. نظام قاری. ، آلاچیق بزرگ، چادر مدور بزرگ. (ناظم الاطباء) ، خرمن ماه. هاله. (یادداشت بخط مؤلف)
مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، چادر خیمۀ بزرگ مدور و سراپردۀ بزرگ. (از برهان قاطع) : منیژه بیامد گرفتش ببر گشاد از میانش کیانی کمر نشستنگه رود و می ساختند ز بیگانه خرگه بپرداختند. فردوسی. ندارم درنگ امشب آید ز کین مگر سوی افغان و خرگه زمین. فردوسی. همه دشت پر خرگه و خیمه گشت از انبوه آهو سراسیمه گشت. فردوسی. نه خیمه نه خرگه نه بار و بنه چنین چند باشد سپه گرسنه. فردوسی. مقاتوره از پیش خاقان برفت بیامد سوی خرگه خویش تفت. فردوسی. بنشین در بزم بر سریر به ایوان خرگه برتر زن از سرادق کیوان. منوچهری. لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده ست خیمۀ آن سبزگون خرگه این آتشین. منوچهری. یکی چون خیمۀ خاقان دوم چون خرگه خاتون سیم چون مجرۀ قیصر چهارم قبۀ کسری. منوچهری. هر کجا پویی ز مینا خرمنی است هر کجاپویی ز دیبا خرگهی. منوچهری. روز باشد بخیمۀ قاقم شب درآید بخرگه سنجاب. سوزنی. چو بیرون خرگه نهی لاکعا لهم باشد آن لالکالالکا. ؟ (از صحاح الفرس). هر هفت کرده پردگی زر بخرگه آر تا هفت پردۀ خرد ما برافکند. خاقانی. یکی خرگه از شوشۀسرخ بید در آن خرگه افشانده خاک سپید. نظامی. کین مه زرین که دراین خرگه است غول ره عشق خلیل اللَّه است. نظامی. بر خرگه من گذر کن از راه وز دور بمن نمود خرگاه. نظامی. حجاب دیدۀ ادراک شد شعاع جمال بیا و خرگه خورشید را منور کن. حافظ. این چه خرگه چه تتق این چه خیامست اینجا چتر مه رایت خور ظل غمامست اینجا. نظام قاری. حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون که ظل دولت خرگه فتاده بر سر ما. نظام قاری. ، آلاچیق بزرگ، چادر مدور بزرگ. (ناظم الاطباء) ، خرمن ماه. هاله. (یادداشت بخط مؤلف)
دهی از دهستان بیرم بخش گاوبندی لار واقع در 59هزارگزی شمال خاوری گاوبندی. جلگه، گرمسیر. آب از چاه و باران و محصول آن غلات و لبنیات و خرما. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان بیرم بخش گاوبندی لار واقع در 59هزارگزی شمال خاوری گاوبندی. جلگه، گرمسیر. آب از چاه و باران و محصول آن غلات و لبنیات و خرما. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان چنارود بخش آخورۀ شهرستان فریدن واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری اخوره. آب از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
ده کوچکی است از دهستان چنارود بخش آخورۀ شهرستان فریدن واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری اخوره. آب از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
قاز و بط بزرگ. (ناظم الاطباء). خربط. قلولا. سیقا. اوّز. (یادداشت بخط مؤلف) : باز رز را گفت ای دختر بی دولت این شکم چیست چو پشت و شکم خربت. منوچهری. ، نادان. احمق، ظریف. شوخ. مسخره، مفسده. بی دیانت. (ناظم الاطباء)
قاز و بط بزرگ. (ناظم الاطباء). خَربَط. قلولا. سیقا. اِوَّز. (یادداشت بخط مؤلف) : باز رز را گفت ای دختر بی دولت این شکم چیست چو پشت و شکم خربت. منوچهری. ، نادان. احمق، ظریف. شوخ. مسخره، مفسده. بی دیانت. (ناظم الاطباء)
ابن راشد ناجی در کتاب فتوح سیف بن عمر از او نام برده است و از طریق زید بن اسلم آورده که خریت بن راشد رسول خدا را بین مکه و مدینه دروفد بنی سلمه بن لوی ملاقات کرد و پیغمبر به کلام آنها گوش داد و سپس به قریش گفت اینان قوم شدیدالخصومتی اند. سیف می گوید در جنگ جمل خریت به مضر بود و عبدالله بن عامر او را عاملی کوره ای از کوره های فارس داد. زبیر بن بکار می گوید خریت با علی علیه السلام بود تا آنکه حکمین حکم خود را دادند پس او علی را ترک کرد و بفارس رفت و علم مخالفت برافراشت و علی علیه السلام معقل بن قیس را با لشکری بسوی او فرستاد او نیز از عرب و نصاری مردم گرد کرد و بعرب دستور منع صدقه داد و بنصاری منع جزیه پس کثیری از نصاری که مسلمان شده بودند مرتد گشتند تا آنکه معقل به جنگ آنان رفت و رایتی برانگیخت و گفت هر که بزیر این رایت آید ایمن است پس کثیری از قوم خریت بزیر رایت او رفتند و از جان تأمین یافتند و بقیه شکست خوردند و در این واقعه خریت کشته شد. (از اصابه قسم اول ص 109). او را خریت الناجی نیز می گویند. رجوع شود به اعلام زرکلی چ 2 ج 2 ص 348
ابن راشد ناجی در کتاب فتوح سیف بن عمر از او نام برده است و از طریق زید بن اسلم آورده که خریت بن راشد رسول خدا را بین مکه و مدینه دروفد بنی سلمه بن لوی ملاقات کرد و پیغمبر به کلام آنها گوش داد و سپس به قریش گفت اینان قوم شدیدالخصومتی اند. سیف می گوید در جنگ جمل خریت به مضر بود و عبدالله بن عامر او را عاملی کوره ای از کوره های فارس داد. زبیر بن بکار می گوید خریت با علی علیه السلام بود تا آنکه حکمین حکم خود را دادند پس او علی را ترک کرد و بفارس رفت و علم مخالفت برافراشت و علی علیه السلام معقل بن قیس را با لشکری بسوی او فرستاد او نیز از عرب و نصاری مردم گرد کرد و بعرب دستور منع صدقه داد و بنصاری منع جزیه پس کثیری از نصاری که مسلمان شده بودند مرتد گشتند تا آنکه معقل به جنگ آنان رفت و رایتی برانگیخت و گفت هر که بزیر این رایت آید ایمن است پس کثیری از قوم خریت بزیر رایت او رفتند و از جان تأمین یافتند و بقیه شکست خوردند و در این واقعه خریت کشته شد. (از اصابه قسم اول ص 109). او را خریت الناجی نیز می گویند. رجوع شود به اعلام زرکلی چ 2 ج 2 ص 348
سوراخ سوزن و سوراخ گوش و تیر و مانند آنها. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ج، خروت، اخرات. رجوع به خرت شود، استخوانی است خرد نزدیک سینه. (منتهی الارب). رجوع به خرت شود
سوراخ سوزن و سوراخ گوش و تیر و مانند آنها. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ج، خُروت، اخرات. رجوع به خُرت شود، استخوانی است خرد نزدیک سینه. (منتهی الارب). رجوع به خُرت شود
ده مخروبه ای از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 15هزارگزی خاور کیاسر واقع است و سابقاً ده آباد و بزرگی بوده و فعلاً مخروبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ده مخروبه ای از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 15هزارگزی خاور کیاسر واقع است و سابقاً ده آباد و بزرگی بوده و فعلاً مخروبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)