جدول جو
جدول جو

معنی خرپشته - جستجوی لغت در جدول جو

خرپشته
اتاق کوچکی در پشت بام که آن را به راه پله متصل می کند، پشتۀ بزرگ، تپه، طاق، برای مثال ز خرپشتۀ آسمان برگذشت / زمین و زمان را ورق درنوشت (نظامی5 - ۷۵۱) ، خیمه، نوعی جوشن، برای مثال باسش، چو نسج عنکبوت کند روی / جوشن خرپشته را و درع مزرّد (منوچهری - ۲۳)
تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
فرهنگ فارسی عمید
خرپشته
(خَ پُ تَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در دامنۀ کوه با آب و هوای معتدل. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
خرپشته
(خَ پُ تَ / تِ)
پشتۀ بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). پشتۀ کلان. (غیاث اللغات). هر منشور مثلث القاعده ای که روی یکی از وجوه خود خوابیده باشد واین بیشتر برای ساختمان سقفها بکار میرود تا آب باران در آن دو سطح (آن دو وجه) دیگر بواسطۀ نشیب نماند و زود فرودآید. پشت ماهی. خلاف مسطح. (یادداشت بخط مؤلف). کنایه از طاق بواسطۀ مشابهت شکل آن بخرپشته. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) :
ز خرپشتۀ آسمان برگذشت
زمین و زمان را ورق درنوشت.
نظامی.
، کریوه. (غیاث اللغات) ، بلندی که بر سر گور کنند از آجر و خاک. مسنّم. مسنّمه. (یادداشت بخط مؤلف). ظاهراً این تسمیه بواسطۀ مشابهت سقف آن است به خرپشته:
ای آفتاب جان از لطف و روشنی
خرپشتۀ گلین چه شده سایبان تو؟
سنائی.
خرپشتۀ ما باز کن ای خواجه زمانی
وز صورت ما بر بر هر دوست نشانی
تا دیدۀ چون نرگس ما بینی در خاک
از خون دل ما شده چون لاله ستانی.
سنائی.
بر سر خرپشتۀ من بانگ زن ای کشتۀ من
دان که من اندرچمنم صورت من در لحدی.
مولوی (کلیات شمس ج 5 ص 205).
مرد او بر جای خرپشته نشاند
وآنک کهنه گشت هم پشته نماند.
مولوی (مثنوی).
، خیمه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری). تسمیۀ خیمه به خرپشته بواسطۀ مشابهت شکل سقف خیمه است به خرپشته: در همه لشکرگاه سه خرپشته دیدم، یکی سلطان را و دیگر امیر مودود را و سدیگر احمد عبدالصمد را (تاریخ بیهقی). در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا و آجرها کشیده و خرپشته ای زده و ایمن نشسته. (تاریخ بیهقی).
بلندی آسمان او را کم از بالای خرپشته
فراخای زمین او را کم از پهنای شادروان.
لامعی.
ستون خیمۀ غالب کنم دو دست ضعیف
چو من ز پشته خرپشته را برم بفراز.
کمال الدین اسماعیل (ازفرهنگ جهانگیری).
، ایوان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). این تسمیه بواسطۀ مشابهت شکل سقف ایوان است به خرپشته:
خلیفه فی وجهه روشن
خربشته قد ظلل العسکرا.
؟ (در صفت بینی بزرگ الطائع ﷲ عباسی، از یادداشت مؤلف).
تهنیت عید را چو سرو خرامان
ازدر خرپشته اندرآمده جانان.
مسعودسعد.
هژبر ژیان را درآرم بزیر
زنم طاق خرپشته بر پشت شیر.
نظامی.
، کازه. نشستگاه پالیزبان از چوب و گیاه کرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، چوب بست که برای بنا و نقاشی زنند تا بر آن ایستاده کار کنند و آنرا خونیز و داربست هم خوانند. (یادداشت بخط مؤلف) ، نوعی از جوشن که در روز جنگ پوشند. (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه
کز داشتنت غیبۀ جوشنت به فرکند.
عمارۀ مروزی.
بأسش چون نسج عنکبوت کندروی
جوشن خرپشته را و درع مزرد.
منوچهری.
آن روز که او جوشن خرپشته بپوشد.
منوچهری.
با جهانگیر سنان تو بجان ایمن نیست
پوست ز آن دارد چون جوشن خرپشته نهنگ.
فرخی.
زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز درازی.
فرخی.
در جوشن و خرپشته شدستندشجرها
کاین شاخ درختان همه با تیغ و سنانند.
تاج الدین علی
لغت نامه دهخدا
خرپشته
پشته بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد
تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
فرهنگ لغت هوشیار
خرپشته
((~. پُ تِ))
پشته بزرگ، خیمه، طاق، ایوان، نوعی جوشن
تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
فرهنگ فارسی معین
خرپشته
پشته بزرگ، تپه، تل بزرگ، فلات، نجد، خیمه، چادر، ایوان، طاق، نوعی جوشن، زره
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درهشته
تصویر درهشته
جود، عطا، کرم، داد و دهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارپشت
تصویر خارپشت
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریشته
تصویر فریشته
فرشته، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، امشاسپند، امهراسپند، فروهنده، طایر قدس، ملک، طایر فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگشته
تصویر سرگشته
سرگردان، حیران، آواره، در به در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگشته
تصویر برگشته
برگردیده، سرنگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخشته
تصویر فرخشته
فرخشه، نوعی شیرینی که از آرد سفید، شکر، روغن و مغز بادام یا پسته تهیه می کردند، لوزینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سررشته
تصویر سررشته
سرنخ، کنایه از راه کار، کنایه از مهارت در کاری، دفتر حساب
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ)
تسنیم کردن. خلاف تسطیح کردن. خرپشته کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ پَ کَ دَ)
تسنیم کردن. خلاف تسطیح کردن. رجوع به خرپشته ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ تَ / تِ)
نوعی از سلاح، سقف هلالی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ پُ)
دهی است از بخش حومه شهرستان نایین واقع در جلگه با آب و هوای معتدل. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خَ پَ شَ یا شِ)
مگس و خرمگس. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَیْ یُ)
تباه کردن کتاب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ بُ تَ / تِ)
معرب خرپشته. (یادداشت بخط مؤلف) :
خلیفه فی وجهه روشن
خربشته قد ظلل العسکرا.
ابن الحجاج (در ذم بینی الطائعﷲ عباسی از فوات الوفیات)
لغت نامه دهخدا
نوعی شیرینی که آن را با آرد شکر روغن و مغز بادام سازند قطائف لوزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریشته
تصویر فریشته
فرشته ملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سررشته
تصویر سررشته
راه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگشته
تصویر سرگشته
شوریده، سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرجسته
تصویر خرجسته
جنگ و ستیز، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری معروف، گویند مار و افعی را میگیرد و سر خود فرو میکشد و مار خود را چندان بر خارهای پشت او میزند که هلاک شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند، جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درهشته
تصویر درهشته
عطا، کرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگشته
تصویر برگشته
((~. گَ تِ))
نابود شده، زیر و زبر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خارپشت
تصویر خارپشت
((پُ))
جوجه تیغی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سررشته
تصویر سررشته
((~. رِ تِ یا تَ))
سرنخ، اطلاع، آگاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگشته
تصویر سرگشته
((~. گَ تَ))
سرگردان، آواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشته
تصویر فراشته
((فَ تِ))
افراشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریشته
تصویر فریشته
((فِ تِ))
فرشته، ملک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگشته
تصویر سرگشته
Bewildered, Dazed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سیاه کولی که نوعی ماهی است
فرهنگ گویش مازندرانی