آنچه روی چیزی را می پوشاند، هرچه که با آن روی کسی یا چیزی را می پوشانند، بالاپوش، پرده، جامۀ ساده و بلندی که بر روی لباس های دیگر بر تن می کنند مثلاً روپوش پزشکان، روپوش پرستاران، روپوش شاگردان مدرسه
آنچه روی چیزی را می پوشاند، هرچه که با آن روی کسی یا چیزی را می پوشانند، بالاپوش، پرده، جامۀ ساده و بلندی که بر روی لباس های دیگر بر تن می کنند مثلاً روپوش پزشکان، روپوش پرستاران، روپوش شاگردان مدرسه
نام کوچه ای بوده به نیشابور و معرب آن خرجوش است. از آنجاست ابوسعید عبدالملک بن ابی عثمان خرگوشی که از فقیهان معروف به وده است. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به عبدالملک ’ابوسعید’ و ’خرجوش’ و ’خرجوشی’ شود
نام کوچه ای بوده به نیشابور و معرب آن خرجوش است. از آنجاست ابوسعید عبدالملک بن ابی عثمان خرگوشی که از فقیهان معروف به وده است. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به عبدالملک ’ابوسعید’ و ’خرجوش’ و ’خرجوشی’ شود
نوعی از موش است که اندکی از خرگوش کوچکتر باشد و گربه آنرا نتواند گرفت بلکه بسیار باشد که با گربه جنگ کند و غالب آید. آنرا بهندی کهوس گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : یابویی هست مرا خرد و خبزدوک صفت کش ز خرگوش نمونه ست وز خرموش نژاد. مطهر (از فرهنگ جهانگیری)
نوعی از موش است که اندکی از خرگوش کوچکتر باشد و گربه آنرا نتواند گرفت بلکه بسیار باشد که با گربه جنگ کند و غالب آید. آنرا بهندی کهوس گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : یابویی هست مرا خرد و خبزدوک صفت کش ز خرگوش نمونه ست وز خرموش نژاد. مطهر (از فرهنگ جهانگیری)
معرب خرگوش است و آن رستنی است. در ترجمه صیدنه آمده است: بپارسی خرگوش گویند و در بلاد فرغانه گوش یندودس گویند. او را در بلاد عرب السنهالغنم گویند و بعضی اورا هفت سو گویند و منبت او در بستانها و مرغزارها و زمینهای نمناک باشد و در شورستانها نیز بود و آن دو نوع بود، یک نوع برگ او خرد بود و تنک و نبات او را پیوندها بسیار بود و بر روی زمین گسترده بود و نوع دیگر را برگ پهن بوده و نبات او بزرگتر باشد و رنگ شاخ او سرخ بوده بر او پیوندها بود و از میانۀ قصب اوتا سر او تخم پر باشد و لون تخم او سرخ بوده و بیخ او نرم باشد و آگنده و جرم او متخلخل نباشد و سطبری او به اندازۀ انگشت باشد. بعربی لسان الحمل گویند
معرب خرگوش است و آن رستنی است. در ترجمه صیدنه آمده است: بپارسی خرگوش گویند و در بلاد فرغانه گوش یندودس گویند. او را در بلاد عرب السنهالغنم گویند و بعضی اورا هفت سو گویند و منبت او در بستانها و مرغزارها و زمینهای نمناک باشد و در شورستانها نیز بود و آن دو نوع بود، یک نوع برگ او خرد بود و تنک و نبات او را پیوندها بسیار بود و بر روی زمین گسترده بود و نوع دیگر را برگ پهن بوده و نبات او بزرگتر باشد و رنگ شاخ او سرخ بوده بر او پیوندها بود و از میانۀ قصب اوتا سر او تخم پر باشد و لون تخم او سرخ بوده و بیخ او نرم باشد و آگنده و جرم او متخلخل نباشد و سطبری او به اندازۀ انگشت باشد. بعربی لسان الحمل گویند
برونوس. (برهان) (آنندراج). رجوع به برنوس شود، به مجاز، در سوز و گداز شدن. سخت غمگین و متأثر گشتن: به ایرانیان زار و گریان شدم ز ساسانیان نیز بریان شدم. فردوسی. - جان و تن به مهر کسی بریان شدن، در مهر کسی سوختن و زار و ناتوان گشتن در آتش عشق وی: مر مرا بفریفت از آغاز کار تا شدم بریان به مهرش جان و تن. ناصرخسرو. - دل بریان شدن بر کسی، در سوز و گداز شدن: دل من همی بر تو بریان شود دو چشمم شب و روز گریان شود. فردوسی. - روان بریان شدن، سخت غمگین و در سوز و گداز شدن: همانا که آن خاک گریان شود روانش بدین سوک بریان شود. فردوسی. - سینه بریان شدن، سخت متأثر و غمگین و در سوز و گداز شدن: ز درد تو خورشید گریان شود همان ماه را سینه بریان شود. فردوسی
برونوس. (برهان) (آنندراج). رجوع به برنوس شود، به مجاز، در سوز و گداز شدن. سخت غمگین و متأثر گشتن: به ایرانیان زار و گریان شدم ز ساسانیان نیز بریان شدم. فردوسی. - جان و تن به مهر کسی بریان شدن، در مهر کسی سوختن و زار و ناتوان گشتن در آتش عشق وی: مر مرا بفریفت از آغاز کار تا شدم بریان به مهرش جان و تن. ناصرخسرو. - دل بریان شدن بر کسی، در سوز و گداز شدن: دل من همی بر تو بریان شود دو چشمم شب و روز گریان شود. فردوسی. - روان بریان شدن، سخت غمگین و در سوز و گداز شدن: همانا که آن خاک گریان شود روانش بدین سوک بریان شود. فردوسی. - سینه بریان شدن، سخت متأثر و غمگین و در سوز و گداز شدن: ز درد تو خورشید گریان شود همان ماه را سینه بریان شود. فردوسی
دستنبو. شمامه را گویند و بعضی گویند گیاهی است که خوردن آن شیر زنان افزاید و چون از چکوک که نام گیاهی است بزرگتر است او را بدین نام خوانند و آنرا خروک نیز گویند و بعضی گفته چکوک خرفه است. (از آنندراج). گیاهی که خروک نیز گویند و زنان جهت زیاد شدن شیر خورند. (از ناظم الاطباء). شیرزا. مستعجل. بوزیدان. (یادداشت بخط مؤلف). رستنی باشد مانند خربزۀ کوچکی بغایت خوش خط و خال و الوان و خوشبوی و بعضی گویند گیاهی است که آنرا زنان بجهت زیاده شدن شیر خورند و آنرا خروک خوانند. (از برهان قاطع). خرچلوک. رجوع به خرچلوک شود
دستنبو. شمامه را گویند و بعضی گویند گیاهی است که خوردن آن شیر زنان افزاید و چون از چکوک که نام گیاهی است بزرگتر است او را بدین نام خوانند و آنرا خروک نیز گویند و بعضی گفته چکوک خرفه است. (از آنندراج). گیاهی که خروک نیز گویند و زنان جهت زیاد شدن شیر خورند. (از ناظم الاطباء). شیرزا. مستعجل. بوزیدان. (یادداشت بخط مؤلف). رستنی باشد مانند خربزۀ کوچکی بغایت خوش خط و خال و الوان و خوشبوی و بعضی گویند گیاهی است که آنرا زنان بجهت زیاده شدن شیر خورند و آنرا خروک خوانند. (از برهان قاطع). خرچلوک. رجوع به خرچلوک شود
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه، در 8500گزی شمال باختری هشتیان واقع است. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و سردسیر و سالم است. بدانجا 121 تن سکنۀ کردی زبان زندگی می کنند. آب آنجا از چشمه و محصولات آنجا: غلات و توتون است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه ارابه رو دارد و در تابستان از راه هشتیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه، در 8500گزی شمال باختری هشتیان واقع است. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و سردسیر و سالم است. بدانجا 121 تن سکنۀ کردی زبان زندگی می کنند. آب آنجا از چشمه و محصولات آنجا: غلات و توتون است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه ارابه رو دارد و در تابستان از راه هشتیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
پستانداری است علفخوار جزو راسته جوندگان باندام گربه دارای گوشهای دراز و لبهای شکافدار. دستهای وی از پاها کوتاهتر است و بسیار تند میرود و آن دارای اقسامی است ارنب
پستانداری است علفخوار جزو راسته جوندگان باندام گربه دارای گوشهای دراز و لبهای شکافدار. دستهای وی از پاها کوتاهتر است و بسیار تند میرود و آن دارای اقسامی است ارنب