جدول جو
جدول جو

معنی خروره - جستجوی لغت در جدول جو

خروره
(خَ رو رَ)
دخت شیث پیغمبر. (از حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص از ج 1، سری اول طبری چ بریل ص 164 و 352)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرخره
تصویر خرخره
گلو، قسمت عقب دهان که از بالا به دهان و از طرف پایین به مری و قصبه الریه اتصال دارد، حلق
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای که در کنار دام می بستند تا پرندگان دیگر به هوای او بر روی دام بنشینند و به دام بیفتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروره
تصویر پروره
پرواری، پرورده، چاق، فربه، گوسفند یا جانور دیگر که او را در جای خوب بسته و خوراک خوب داده و فربه کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروسه
تصویر خروسه
تکه گوشت کوچکی میان فرج زن، چوچوله
فرهنگ فارسی عمید
(خَ خَ رَ / رِ)
شانۀ اسپ را گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ رِ)
دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری چگنه بالا. این دهستان کوهستانی با آب و هوای معتدل و 170 تن سکنه است. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دو نفر رسولی است که ملک یمن خدمت جناب نبوی فرستاد بجهت امتثال امر خسرو و خبر دادن رسول صلی اﷲعلیه وآله قتل خسرو را. رجوع شود به حبیب السیر چ 1 تهران ص 130 و 170
لغت نامه دهخدا
(خِ خِ رَ / رِ)
حلق. حلقوم. نای. گلو. قصبهالریه در تداول عوام. (یادداشت بخط مؤلف).
- تا خرخره در قرض بودن، بسیار قرض داشتن
لغت نامه دهخدا
(خُ خُ رَ)
نام تیره ای است از ایل کلهر به کردستان. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 162)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ رَ / رِ)
دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در سه هزارگزی شمال آبادان کنار خاوری رود بهمن شیر. آب و هوای آنجا گرم و جمعیت آن ناحیه پانصد تن و آب این دهکده از رود بهمن شیر و محصول آن خرما می باشد. ساکنان از طایفۀ دریس اند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
آواز کردن گلوی خفته و خبه کرده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آواز کردن خفته و مختنق. (دهار) ، آواز کردن پلنگ در خواب، آوا کردن گربه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را رَ)
نام موضعی است بقرب سیلحون از نواحی کوفه. از این نام در فتوح ذکری شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ رِ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقعدر 65هزارگزی شمال خاوری شادگان، کنار راه اتومبیل رو اهواز به شادگان. این ناحیه در دشت واقع و گرمسیری و دارای 160 تن سکنه است. آب آن از رود خانه جراحی، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و حشم داری. راه درتابستان اتومبیل رو است و ساکنین آن از آل ابوشوکه می باشند. این آبادی از دو محل بنام خرفرۀ یک و خرفرۀدو تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ کُرْ رَ / رِ)
کره خر. جحش. تولب. جحشه. عیر. عفا. خداقی ّ. عهو. لکع. مسحل. عطعط. عفوه. هنبر. (یادداشت بخط مؤلف) :
تا خرکره بودی آن میره
بودی و من از غم تو می میر
در پیر خری بمن رمیدی
وآنگه گویی که من خر میر.
سوزنی.
مگر خواهد خر شاعر که از خرکرگان وز وی
چو تیم خرفروشان می شود دیوان اشعارم.
سوزنی.
خر خمخانه را آزاد کردم
دل خرکرگان را شاد کردم.
سوزنی.
گه گه که در افادت درسی کند شروع
تا همچو خویش خرکره را درس خوان کند.
کمال الدین اسماعیل (از آنندراج).
- امثال:
شب خرکره طاووس نماید، نظیر: در شب گربه سمور است.
، طفل نافهم. طفل احمق. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ هََ / هَِ)
گوشت پارۀ میان فرج زنان. (ازبرهان قاطع) (از آنندراج). تلاق. بظر. (از ناظم الاطباء). چوچوله. (یادداشت بخط مؤلف). خروسه. خروسک، جانوری را گویند که صیادان بر کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده در دام افتند و بعربی آنرا ملواح خوانند. (برهان قاطع). پایدام. (شرفنامۀ منیری). خورد دام. خوردنی در دام. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(خِ نِ)
نام ناحیتی بوده است در ب اسی در شبه جزیره یونان که در سال 338 قبل از میلاد جنگی بین فیلیپ پادشاه مقدونیه پدر اسکندر و آتنی ها در این نقطه اتفاق افتاد. در این نبرد فیلیپ فرماندهی جناح راست قشون خود را به اسکندر داد و معاونین ممتاز خود را هم در کنار او جا داد و فرماندهی جناح چپ را خود بعهده گرفت و باقی قشون را بمکانهایی که موافق اقتضای محل و وقت بود فرستاد. آتنی ها نیز سپاهشان را نظر بقومیت بدو قسمت (آتنی و ب اسی) تقسیم کردند. جنگ خونین از طلیعۀ صبح اتفاق افتاد، در این جنگ خونین مردان بسیاری از طرفین کشته شدند. بالاخره اسکندر با شجاعت خاص مجاهدت زیاد کرد و صف دشمن را شکافت و تلفات زیاد بمردان آتنی وارد آورد ولی از آنجاکه فیلیپ نمی خواست شاهد فتح را کسی جز او به آغوش کشد با فشار زیاد جبهۀ آتنی را بعقب نشاند و بر اثر این جنگ هزار نفر آتنی کشته و دوهزار نفر اسیر شدند و جنگ به پیروزی فیلیپ و اسکندر خاتمه یافت و نیز بواسطۀ این جنگ و شکست آتنی ها لی سیک لس سردار خود را کشتند و فیلیپ در واقع پادشاه مقدونیه و تمام یونان شد. (از تاریخ ایران باستان ص 1203 و 1204 و 1205)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
مؤنث خروف. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : خروفه، بچۀ گوسفندتا چهارماهه از میش اگر ماده باشد. (از تاریخ قم ص 178) ، خرمابن رطب چیدنی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ)
آوازی که بسبب گریۀ بسیار از گلو برآید. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، صدای آبی که از جای بلند فروریزد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ)
محکم. استوار. خبوک. خبره، خبوه. (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَلْ لُ)
این کلمه مصدر دیگر خثر است. رجوع به خثر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ طَ ثُ)
خبردادن، اخبرت اللقحه، یافتم لقحه را بسیار خیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ رَ / رِ)
پرورش یافته. پرواری. پروارکرده. فربه کرده. فربه شده. تغذیه شده. چاق کرده. مسمّن:
رو منکلوس کن تو بترف و بگوزتر
دهقان غاتفر دهدت مرغ پروره.
سوزنی.
چو مرغ پروره مغرور خصمت آگه نیست
از آنکه رمح غلامان تست بابزنش.
شهاب الدین مؤید سمرقندی.
جوز گوز و لوز بادام است و عجه خایه ریز
چون سرطرات است پالود مسمّن پروره.
فراهی (نصاب الصبیان)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ وَ طَ)
نوعی از طیور است. شاید معرب خربط باشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وروره
تصویر وروره
ورور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروره
تصویر قروره
خردوخوار درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروره
تصویر پروره
جانوری که در پروار بسته فربه کرده باشند پرواری: (چو مرغ پروره مغرور خصمت آگه نیست از آنکه رمح غلامان تست با بزنش) (شهاب الدین موید سمرقندی)
فرهنگ لغت هوشیار
خرخر خرو پف آوای ناصاف گوشخراش مانند صدایی که از کشیدن قطعه ای سنگچوب یا آهن در روی زمین یا چیزی دیگر شنیده شود. گلو قصبه الریه نای گلو
فرهنگ لغت هوشیار
خروس کوچک، گوشت پاره ای بر دم فرج زن، پوست ختنه گاه مرد (که بر دین آن سنت است)، حشره ای سرخ رنگ مانند سوسک که در گرمابه ها و جایهای نمناک زیست کند، مرضی است که غالبا کودکان بدان مبتلا شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا بطور مخصوص شبیه بصدای خروس از گلوی او خارج گردد
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری است که صیادان کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده و در دام افتند پایدام ملواح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکره
تصویر خرکره
کره خر بچه خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروهه
تصویر خروهه
((خُ هَ یا هِ))
خروسه. خروسک، جانوری است که صیادان کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده در دام افتند، پایدام، ملواح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرخره
تصویر خرخره
((خِ خِ رِ))
گلو، حنجره
تا خرخره زیر قرض بودن: کنایه از بسیار مقروض بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروره
تصویر پروره
((پَ وَ رِ))
جانوری که در پروار بسته فربه کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرخره
تصویر خرخره
حلقوم
فرهنگ واژه فارسی سره