جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خرخره

خرخره

خرخره
خرخر خرو پف آوای ناصاف گوشخراش مانند صدایی که از کشیدن قطعه ای سنگچوب یا آهن در روی زمین یا چیزی دیگر شنیده شود. گلو قصبه الریه نای گلو
فرهنگ لغت هوشیار

خرخره

خرخره
گلو، قسمت عقب دهان که از بالا به دهان و از طرف پایین به مری و قصبه الریه اتصال دارد، حلق
خرخره
فرهنگ فارسی عمید

خرخره

خرخره
گلو، حنجره
تا خرخره زیر قرض بودن: کنایه از بسیار مقروض بودن
خرخره
فرهنگ فارسی معین

خرخره

خرخره
نام یکی از دو نفر رسولی است که ملک یمن خدمت جناب نبوی فرستاد بجهت امتثال امر خسرو و خبر دادن رسول صلی اﷲعلیه وآله قتل خسرو را. رجوع شود به حبیب السیر چ 1 تهران ص 130 و 170
لغت نامه دهخدا

خرخره

خرخره
حلق. حلقوم. نای. گلو. قصبهالریه در تداول عوام. (یادداشت بخط مؤلف).
- تا خرخره در قرض بودن، بسیار قرض داشتن
لغت نامه دهخدا

خرخره

خرخره
نام تیره ای است از ایل کلهر به کردستان. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 162)
لغت نامه دهخدا

خرخره

خرخره
دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در سه هزارگزی شمال آبادان کنار خاوری رود بهمن شیر. آب و هوای آنجا گرم و جمعیت آن ناحیه پانصد تن و آب این دهکده از رود بهمن شیر و محصول آن خرما می باشد. ساکنان از طایفۀ دریس اند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

خرخره

خرخره
آواز کردن گلوی خفته و خبه کرده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آواز کردن خفته و مختنق. (دهار) ، آواز کردن پلنگ در خواب، آوا کردن گربه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا