جدول جو
جدول جو

معنی خرنجاش - جستجوی لغت در جدول جو

خرنجاش
(خِ رَ)
نام مبارزیست ایرانی. (از برهان قاطع). ظاهراً ’خرنجاس’ است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرناس
تصویر خرناس
خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید، خرخر، خره، خراخر، خرنش، غطیط
خرناس کشیدن: خرخر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنجان
تصویر ترنجان
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنگان، بادرونه، بادرویه، بادرنجبویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنجار
تصویر برنجار
برنج زار، زمینی که در آن برنج کاشته باشند، کشتزار برنج، شالیزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرنبار
تصویر خرنبار
مجرمی که برای عبرت دیگران سوار خر کرده و در شهر می گرداندند، برای مثال یکی مؤاجر بی شرم و ناخوشی که تو را / هزار بار خرنبار بیش کرده عسس (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرنجار
تصویر گرنجار
برنج زار، زمینی که در آن برنج کاشته باشند، کشتزار برنج، شالیزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرنای
تصویر خرنای
کرنا، شیپور بزرگ، نای جنگی، کرنای، کارنای، نای رویین، نای ترکی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ رِ)
دهی از دهستان جلگۀ شهرستان گلپایگان است که 395 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ / رَ)
معرب ترنگان است که بادرنجبویه باشد که آنهم بادرنگبویه است. (برهان) (آنندراج). ترنگان و بادرنجبویه. (ناظم الاطباء). در کتب طبی بادرنجبویه هم میگویند و عوام آنرا گیاه قوان نامند، رایحه ای خوش و قریب به ترنج دارد. (ازفرهنگ شعوری ج 1 ورق 308 الف) از اقسام ریحان و گیاه خوشبویی است و بادرنجبویه و بادرنبویه و بادربویه هم میگویند چنین است در اختیارات بدیعی. (شعوری ایضاً ج 1 ورق 287 ب). نوعی از بادرنجبویه است که بجای سبزی میخورند. (تحفۀ حکیم مؤمن). بقلۀ اترجیه. (تحفۀ حکیم مؤمن). نام عامیانۀ بادرنجبویه است. (لکلرک ج 1 ص 184). و رجوع به بادرنجبویه و لکلرک ج 1 ص 183 و 310 شود، کرفس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ وِ)
نام قریتی بوده است به اصفهان. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معرّب خانگاه و بمعنی خانگاه است. یاقوت در ذیل کلمه خانجاه گوید: ’لاادری این هو، الاّ اءن ّ شیرویهقال:... محمد بن عبدالله بن عبدان الصوفی، ابوبکر یعرف بالحافظ الخانجاهی روی عن ابن هلال و ابن ترکان و غیرهما ماادرکته لصغر سنی و حدثنی عنه عبدوس و کان صدوقاً احد مشایخ الصوفیه فی وقته ذکره فی الطبقه الحادیه عشره من اهل همذان فالظاهر اءنه محله بهمذان او قریه من قراها واﷲ اعلم’. مرحوم دهخدا می گوید: این کلمه را یاقوت نام محلی گمان برده و از این رو در موضعآن درمانده است. در حالی که این کلمه نام موضعی بعینه نیست بلکه کلمه ای است عام بمعنی هرجای که در آن صوفیه گرد آیند و اقامت گزینند و دیگر صوفیان را بمهمانی پذیرند و ریاضات خود را در آنجا بجای آرند و مجلس سماع آنها بدانجا باشد و معرب ’خانگاه’ فارسی است که بمعنی خانقاه میباشد. در یادداشت دیگر برای تأیید حدس خود که ’خانجاه’ معرب ’خانگاه’ و ’خانگاه’ همان ’خانقاه’ است از قول یاقوت در ذیل کلمه ’جاورسان’استفاده میکنند و می گویند: جاورسان محله بهمدان او قریه... قال: شیرویه بن شهردار حسین بن جعفر بن عبدالوهاب الکرخی الصوفی ابوالمعالی المقیم بجاورسان روی عن ابن عبدان و ابی سعد بن زیرک و ابی بکر الزادقانی و ابی ثابت بندار بن موسی بن یعقوب الابهری. سمعت منه و کان ثقه صدوقاً و کان شیخ الصوفیه فی الجبل و مقدمهم و دفن بالخانجاه. یاقوت گوید: نام محلی است برودبار همدان و بدانجاست مدفن عبدوس بن عبدالله بن محمد بن عبداﷲ عبدوس ابوالفتح الهمدانی الرودباری. (از یاقوت در معجم البلدان ذیل کلمه رودبار). رجوع بمادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ)
شبنم. (بحر الجواهر). اسم فارسی شبنم است که به عربی صقیع نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ)
مرکّب از: گرنج + جار = زار پسوند مکان، (حاشیۀ برهان چ معین)، برنج زار و شالی زار. (برهان)، شالی پایه نیز گویند. (جهانگیری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَمْ)
خرنبار. (از ناظم الاطباء). رجوع به خرنبار شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
محل شرب. (حاشیۀ جوالیقی ج 1 ص 126). در حاشیۀ جوالیقی ج 1 ص 126 آمده است: خرنقاه در معجم البلدان ’خورنقاه’ آمده و در آنجا این کلمه ’موضع اکل و شراب’ تفسیر شده است
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
محل شرب است. الخورنق کان یسمی الخرنگاه و هو موضع الشرب فاعرب. (از جوالیقی ج 1 ص 126)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خراج. رجوع به خراج در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَمْ)
گردش شخص مجرم سوار بر خر در اطراف شهر و کوی و برزن. (از ناظم الاطباء). رجوع به خرانبار شود، جمعیت و اجتماع و ازدحام. (از ناظم الاطباء). رجوع به خرانبار شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام پهلوانی تورانی است. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
نام مبارزیست ایرانی. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) :
دمور و خرنجاس با او برفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
دهی است از دهستان شیب کوه زاهدان بخش مرکزی شهرستان فسا، واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری فسا و 5هزارگزی شوسۀ فسا به جهرم. این ده در دامنه واقع و گرمسیر است. آب از قنات. محصول آن غلات، حبوبات، خرما، انار، لیمو. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی قالی بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
نام مبارزیست ایرانی، خرنجاس. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ رَمْ)
گیاهی دارویی که مرو نیز گویند. (از ناظم الاطباء). نوعی از رستنی باشد که بفارسی مروخوش گویند و بعربی ریحان الشیوخ خوانند، محلل و مسکن ریاح باشد و سدۀ بلعمی بگشاید. (برهان قاطع). مرماخور و آن گیاهی باشد چون مرو با برگهای ریز و گل سفید و آن بهترین اقسام مرو باشدو در داروها بکار است و بوی خوش دارد. (یادداشت بخطمؤلف). مرماخور که مرو کوهی باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
مخفف برنج زار است که شالی زار باشد. (برهان) (آنندراج) (از هفت قلزم). رجوع به برنج زار و شالی زار شود، تیز. حدید. بران. (یادداشت دهخدا). آلتی تند و تیز و برا: تیغ برنده. (فرهنگ فارسی معین) ، گوارا و هاضم: آب برنده، گوارنده. (از آنندراج). که زود گوارد طعام را. محلل. گوارنده، سخت سرد: آبی برنده. (از یادداشت دهخدا) ، سخت ترش: سرکۀ برنده. (از یادداشت دهخدا) ، محوکننده. زداینده. ساینده. کاهنده، چنانکه اسید و ترش و جز آنها، کاری:
ز دارا چو روی زمین پاک شد
ترا زهربرّنده تریاک شد.
فردوسی.
، پیماینده. طی کننده:
یکی دشت پیمای برنده راغ
به دیدار و رفتار زاغ و نه زاغ.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترنجان
تصویر ترنجان
پارسی تازی گشته ترنگان باد رنگبویه بالنگو از گیاهان باد رنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
سوار کردن مجرم بر خر و در اطراف شهر گردانیدن او را، جمعیت اجتماع ازدحام، فتنه آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنجار
تصویر برنجار
برنجزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرنجار
تصویر گرنجار
برنج زار شالی زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنای
تصویر خرنای
کرنای، لحن و سرودی از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرناس
تصویر خرناس
آواز خرخر خوابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرنجار
تصویر گرنجار
((گُ رِ))
برنجزار، شالیزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنجار
تصویر برنجار
محل کاشت و برداشت برنج، مزرعه کشاورزی با محصول برنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرنبار
تصویر خرنبار
مجرمی را سوار خر کردن و در اطراف شهرگردانیدن، جمعیت، ازدحام مردم
فرهنگ فارسی معین
ازدحام، اجتماع، جمعیت، فتنه، آشوب، مجرم گردانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خر خر صدا به هنگام خواب
فرهنگ گویش مازندرانی