جدول جو
جدول جو

معنی خرموج - جستجوی لغت در جدول جو

خرموج
(خُ)
ناحیتی است از بلوکات دشتستان. طول آن 18هزارگز. مرکز آن خرموج و دارای چهارصد خانوار است. (یادداشت بخط مؤلف). برای اطلاع بیشتر به خورموج رجوع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمنج
تصویر خرمنج
خرمگس، مگس بزرگ، زنبور درشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروج
تصویر خروج
خارج شدن، بیرون آمدن، بیرون رفتن، در علوم ادبی از حروف قافیه که پس از حرف وصل قرار دارد، چنان که در «کشتیم» و «رشتیم»، «ی» حرف وصل و «م» خروج است، بیرون شدن از اطاعت، طغیان، عصیان
خروج کردن: طغیان کردن، قیام کردن، یاغی شدن
فرهنگ فارسی عمید
(زُ)
پاپوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شاید معرب سرموزۀ فارسی است. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد و سرموزه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ظَهَْ هَُ)
بیرون شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (لسان العرب) (از اقرب الموارد). مقابل داخل شدن. مقابل ولوج. بیرون رفتن. (یادداشت بخط مؤلف). بیرون آمدن. (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 45) (دهار) : فهل الی خروج من سبیل. (قرآن 11/40). کذلک الخروج. (قرآن 11/50). فاستأذنوک للخروج. (قرآن 83/9). و لو ارادوا الخروج. (قرآن 46/9). خروج الامیر مسعود... من بلخ الی غزنین. (تاریخ بیهقی).
گر خبر خواهی از این دیگر خروج
سوره برخوان و السماوات البروج.
مولوی (مثنوی).
نشسته بودم و خاطر بخویشتن مشغول
در سرای بهم کرده از خروج و دخول.
سعدی (طیبات).
- سفر خروج، اسم کتاب دوم از کتب مقدسه ای است که موسی تصنیف نمود. مبنی است بر ذکر کوچ اسرائیلیان از مصر و بالاستمرار تاریخ متعجب و مهمی را که سفر پیدایش آغاز نموده است تألیف می نماید. ظاهراً بتوسط شاهد عینی نوشته شده و زمانی که در آن مذکور گفته تخمیناً 145 سال مینمود. مطالب متعدد این کتاب از قرار ذیل است: 1- تعدی بر اسرائیلیان در زمان تجدید سلسلۀ سلطنتی که بعد از وفات یوسف در مصر واقع شد. 2- جوانی و تأدیب و تعلیم و وطن پرستی و فرار موسی. 3- گماشتگی موسی و تمرد فرعون و نزول بلاهای عشره. 4- اختراع عید فصح و کوچ فوری اسرائیلیان و عبور از دریای قلزم. 5- تحریر معجزات مختلفه که درباره قوم در هنگام مسافرت ایشان بسوی کوه سینا بجا آورده شده. 6- اشتهار شریعت در کوه سینا و این محتویست بر مستعد شدن قوم بتوسط موسی و اشتهار شریعت اخلاقی. (از قاموس کتاب مقدس) ، برخاستن بر دشمنی و خصومت پادشاه پس از آنکه در تحت اطاعت وی بودن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) : یوسف بن عمرو از زید همی ترسید که خروج کند کس فرستاد که باید از این شهربروی. (ترجمه طبری بلعمی). زید را طاقت برسید از جور بنی امیه وی خروج کرد. (تاریخ بیهقی). بیم بود دو لشکر از ضرورت بی علفی خروجی کردی و کار از دست بشدی. (تاریخ بیهقی). قصۀ این خروج زید دراز است. (تاریخ بیهقی). و دشمنان او از اطراف جهان برمی غالیدند تا از همه جوانب خروج کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی). من می شنوم که جماعتی از اهل حشو و ضلال نزد تو می آیند ومی خواهند که تو بر ما خروج کنی. (کتاب النقض). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و بمعاندان آن دولت التجاء ساختند و بتشویش وفتنه و تفریق کلمه گرائیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). پس همان ترکان بر او خروج کردند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، ظاهر شدن نجابت وی و متوجه گشتن به ابرام امور. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، روز قیامت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، عید. (یادداشت از مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آتش و شعلۀ آن (از لغت گنابادیان) ، خروش. بانگ بلند. (ناظم الاطباء) ، کلمه ای است در خروس. (فرهنگ جهانگیری) :
سگالیدۀ جنگ مانند قوج
تبر برده بر سر چو تاج خروج.
رودکی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از موزه. چارق. پاتاوه. گتر. (دزی ج 1 ص 650)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهی است از دهستان و بخش کردیان شهرستان جهرم واقع در 14 هزارگزی جنوب خاوری قطب آباد و کنار راه مالرو عمومی دهستان. دامنه ای است گرمسیر و دارای 180 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، برنج، خرما و مرکبات است. شغل اهالی زراعت و باغداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی است از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر بحدود و مشخصات زیر: شمال بخش اهرم، باختر ارتفاعات مند و تنگستان، خاور ارتفاعات دهستان خاویز و ارتفاعات لاور، رئیس غلام، جنوب دهستان چغاپور. این دهستان در شمال باختری بخش واقع و هوای آن گرم و آب مشروب آن از قنات و چاه و زراعت آن دیمی است. محصولات خورموج عبارتند از: غلات و خرما و تنباکو. شغل اهالی زراعت و باغبانی و کسب از صنایع دستی عبابافی است. این بخش خورموج از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و تعداد نفوس آن در حدود 16000 تن و قراءمهم عبارت از خردرازی، فقیه حسنان، کلل، حیدری و لاور و رئیس غلام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ مُ)
خرمگس، چه منج بمعنی مگس باشد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
ای تو تبتی مشک و حسودت زرغنج
با بور تو رخش پور دستان خرمنج.
حکیم ازرقی (از آنندراج).
، مردم مفلوج را نیز گفته اند یعنی شخصی که فلج داشته باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، رنگی هم هست از رنگهای اسب. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از موش است که اندکی از خرگوش کوچکتر باشد و گربه آنرا نتواند گرفت بلکه بسیار باشد که با گربه جنگ کند و غالب آید. آنرا بهندی کهوس گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
یابویی هست مرا خرد و خبزدوک صفت
کش ز خرگوش نمونه ست وز خرموش نژاد.
مطهر (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرموج
تصویر زرموج
پاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروج
تصویر خروج
بیرون شدن، بیرون رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرموش
تصویر خرموش
نوعی موش بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرموج
تصویر جرموج
ثعلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرموش
تصویر خرموش
((خَ))
نوعی موش بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروج
تصویر خروج
((خُ))
بیرون شدن، طغیان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروج
تصویر خروج
برون رفت، برونروی
فرهنگ واژه فارسی سره
برون شد، بیرون رفت، برون رفت، سرکشی، قیام، طغیان، عصیان، بیرون آمدن، بیرون شدن، خارج شدن، در آمدن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن
متضاد: دخول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
حیله گر
فرهنگ گویش مازندرانی
از اجزا پوسته ی شالی که خوراک دام است
فرهنگ گویش مازندرانی