نام شهر و مدینه ای است. (از شرفنامۀ منیری) (از برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع چ معین آمده است: این کلمه در حدود العالم و معجم البلدان نیامده است و ظاهراً تصحیف خزر باید باشد
نام شهر و مدینه ای است. (از شرفنامۀ منیری) (از برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع چ معین آمده است: این کلمه در حدود العالم و معجم البلدان نیامده است و ظاهراً تصحیف خزر باید باشد
دوختن درز موزه و جز آن. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) : برای آنکه خرازان گه خرز کنند از سبلت روباه درزن. خاقانی. ریسمان و سوزنی نی وقت خرز آنچنان دوزد که پیدا نیست درز. مولوی (مثنوی)
دوختن درز موزه و جز آن. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) : برای آنکه خرازان گه خرز کنند از سبلت روباه درزن. خاقانی. ریسمان و سوزنی نی وقت خرز آنچنان دوزد که پیدا نیست درز. مولوی (مثنوی)
سیاه درخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه انگور، آش انگور، اشنگور، کلی کک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرن، نرپرون
سیاه دِرَخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه اَنگور، آش اَنگور، اَشَنگور، کُلی کَک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرُن، نرپرون
مهره. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (زمخشری) (حبیش تفلیسی). ج، خرزات، آنچه در رشته کشیده میشود. (تاج العروس) (منتهی الارب). ج، خرزات، گیاهی است شورمزه که دانه های مدور آن از سر تا قدم وی منظوم است. (از تاج العروس) (منتهی الارب). ج، خرزات، مهرۀ پشت. فقرۀ پشت. (یادداشت بخط مؤلف)
مهره. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (زمخشری) (حبیش تفلیسی). ج، خرزات، آنچه در رشته کشیده میشود. (تاج العروس) (منتهی الارب). ج، خرزات، گیاهی است شورمزه که دانه های مدور آن از سر تا قدم وی منظوم است. (از تاج العروس) (منتهی الارب). ج، خرزات، مهرۀ پشت. فقرۀ پشت. (یادداشت بخط مؤلف)
زهرۀ خر. زهرۀ بزرگ باشد. (از برهان قاطع). به این معنی از خر (بزرگ) + زهره تشکیل شده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، درختی است که برگ آن ببرگ بید شبیه است لیکن از برگ بید سطبرتر و گنده تر بود و گل سرخ و سفید کند و بت پرستان برگ آنرا بکار برند و حیوانات اگربرگ آنرا بخورند هلاک شوند و آنرا بعربی سم ّالحمار خوانند و معرب آن خرزهرج باشد. (از برهان قاطع). گیاهی سمی و بتازی سم الحمار گویند. (از ناظم الاطباء). خواص گیاه شناسی خرزهره: خرزهره از تیره زیتونیان است دارای ساقۀبسیار و برگهای سه تائی و گلهای رنگین که در نقاط گرم و خشک میروید و همه آن بواسطۀ ترکیبات ’سیانوژن’سمی است. وحشی این درختچه در جنوب ایران ازجمله در حوالی جهرم و جزائر خلیج فارس و میان عباسی و سیرجان دیده شده است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 251). ابن البیطار آنرا خورزهره با ’واو’ آورده است. سم الحمار. وردالحمار. آغو. جبن. جبین. پهی. پی خوره. شبرنگ. گیش (در بندرعباس). جار (در بلوچستان). کیش (در جزیره کیش). (یادداشت بخط مؤلف) : خربنگ خورد گویی و دیوانه شد به شعر خرزهره خورده بودی باری بجای بنگ. سوزنی (دیوان، هزلیات ص 60). بگفتم ای خر شاعر چو هجو تو خوهم گفتن زمین خرزهره رویاند چو ازبهر تو جو کارم. سوزنی. که پیرامون آن وادی بخروار همه خرزهره بد چون زهرۀ مار. نظامی. رطب ناورد چوب خرزهره بار چو تخم افکنی بر همان چشم دار. سعدی. منه دل در این باغ مردم فریب که خرزهره برداشته نام سیب. امیرخسرو.
زهرۀ خر. زهرۀ بزرگ باشد. (از برهان قاطع). به این معنی از خر (بزرگ) + زهره تشکیل شده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، درختی است که برگ آن ببرگ بید شبیه است لیکن از برگ بید سطبرتر و گنده تر بود و گل سرخ و سفید کند و بت پرستان برگ آنرا بکار برند و حیوانات اگربرگ آنرا بخورند هلاک شوند و آنرا بعربی سَم ّالحمار خوانند و معرب آن خرزهرج باشد. (از برهان قاطع). گیاهی سمی و بتازی سم الحمار گویند. (از ناظم الاطباء). خواص گیاه شناسی خرزهره: خرزهره از تیره زیتونیان است دارای ساقۀبسیار و برگهای سه تائی و گلهای رنگین که در نقاط گرم و خشک میروید و همه آن بواسطۀ ترکیبات ’سیانوژن’سمی است. وحشی این درختچه در جنوب ایران ازجمله در حوالی جهرم و جزائر خلیج فارس و میان عباسی و سیرجان دیده شده است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 251). ابن البیطار آنرا خورزهره با ’واو’ آورده است. سم الحمار. وَردالحمار. آغو. جَبَن. جبین. پهی. پی خوره. شبرنگ. گیش (در بندرعباس). جار (در بلوچستان). کیش (در جزیره کیش). (یادداشت بخط مؤلف) : خربنگ خورد گویی و دیوانه شد به شعر خرزهره خورده بودی باری بجای بنگ. سوزنی (دیوان، هزلیات ص 60). بگفتم ای خر شاعر چو هجو تو خوهم گفتن زمین خرزهره رویاند چو ازبهر تو جو کارم. سوزنی. که پیرامون آن وادی بخروار همه خرزهره بد چون زهرۀ مار. نظامی. رطب ناورد چوب خرزهره بار چو تخم افکنی بر همان چشم دار. سعدی. منه دل در این باغ مردم فریب که خرزهره برداشته نام سیب. امیرخسرو.
چوبی باشد دراز که در طویله ها نصب کنند و زینها و یراق اسبها را بر بالای آن نهند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) : وآن سوار است که بر گردون ماه پیش او چون زین بر خرزین اسب. ابوالفرج رونی. در روم کند رکاب سالارش زین را ز صلیب رومیان خرزین. امیرمعزی. خیمه ها را میخ فرماید ز رمح رومیان زین ها را از صلیب کافران خرزین کند. امیرمعزی. از پی احیای دین چو ابر بهاری بر سر خرزین ندیده خنگ تو زین را. انوری. ، سه پایه ای که زین اسب را بر بالای آن گذارند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، تخت گاهی که بر گوشۀ صفه ها سازند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) ، نوعی پالان. (از انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) ، رف. (ناظم الاطباء)
چوبی باشد دراز که در طویله ها نصب کنند و زینها و یراق اسبها را بر بالای آن نهند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) : وآن سوار است که بر گردون ماه پیش او چون زین بر خرزین اسب. ابوالفرج رونی. در روم کند رکاب سالارش زین را ز صلیب رومیان خرزین. امیرمعزی. خیمه ها را میخ فرماید ز رمح رومیان زین ها را از صلیب کافران خرزین کند. امیرمعزی. از پی احیای دین چو ابر بهاری بر سر خرزین ندیده خنگ تو زین را. انوری. ، سه پایه ای که زین اسب را بر بالای آن گذارند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، تخت گاهی که بر گوشۀ صفه ها سازند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) ، نوعی پالان. (از انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) ، رف. (ناظم الاطباء)
تازیانه که بدان خر را رانند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : شیر غران هیزمش را می کشید بر سرهیزم نشسته آن سعید تازیانه ش مار نر بود از شرف مار را بگرفته چون خرزن بکف. مولوی (مثنوی، در مدح شیخ ابوالحسن خرقانی)
تازیانه که بدان خر را رانند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : شیر غران هیزمش را می کشید بر سرهیزم نشسته آن سعید تازیانه ش مار نر بود از شرف مار را بگرفته چون خرزن بکف. مولوی (مثنوی، در مدح شیخ ابوالحسن خرقانی)
نام آبی مر طایفۀ فرازه را که بین زمین آنان و زمین بنی اسد قرار دارد. (از معجم البلدان) آنرا نام جایگاهی از نواحی نجد و یمامه گفته اند. (از معجم البلدان)
نام آبی مر طایفۀ فرازه را که بین زمین آنان و زمین بنی اسد قرار دارد. (از معجم البلدان) آنرا نام جایگاهی از نواحی نجد و یمامه گفته اند. (از معجم البلدان)
آلت تناسل که آن سطبرو دراز و گنده و ناتراشیده باشد. (از برهان قاطع). قضیب. نره. (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). شرم مرد. (یادداشت بخط مؤلف) : زین سان که... تو میخورد خرزه سیرش نکندخیار کاونجک. منجیک. بر سیریت کبار کند طنز و مسخره آن از صغاره خوره بی خرزۀ کبار. سوزنی. گفت از این خرزه گرچه در بندم آنچنان خر نیم خردمندم. سنائی غزنوی (از فرهنگ خطی). زندگانّی خرزۀ قاضی باد چندانکه دو شود راضی. انوری
آلت تناسل که آن سطبرو دراز و گنده و ناتراشیده باشد. (از برهان قاطع). قضیب. نره. (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). شرم مرد. (یادداشت بخط مؤلف) : زین سان که... تو میخورد خرزه سیرش نکندخیار کاونجک. منجیک. بر سیریت کبار کند طنز و مسخره آن از صغاره خوره بی خرزۀ کبار. سوزنی. گفت از این خرزه گرچه در بندم آنچنان خر نیَم خردمندم. سنائی غزنوی (از فرهنگ خطی). زندگانّی خرزۀ قاضی باد چندانکه دو شود راضی. انوری
خرده فروش. (برهان قاطع). خراز. (از ناظم الاطباء). پلچی فروش. (یادداشت بخط مؤلف) : خزمک. مهره ای بوده که کودکان را ازبهر چشم بد بندند و خرزیان فروشند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
خرده فروش. (برهان قاطع). خراز. (از ناظم الاطباء). پلچی فروش. (یادداشت بخط مؤلف) : خزمک. مهره ای بوده که کودکان را ازبهر چشم بد بندند و خرزیان فروشند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
گیاهی است بوته مانند از تیره های نزدیک تیره زیتونیان دارای شاخه های باریک با گلهای سرخ و سفید و برگهای دراز شبیه ببرگ بیدوسه تایی و تلخ و سمی از گیاهان زینتی است دفلی
گیاهی است بوته مانند از تیره های نزدیک تیره زیتونیان دارای شاخه های باریک با گلهای سرخ و سفید و برگهای دراز شبیه ببرگ بیدوسه تایی و تلخ و سمی از گیاهان زینتی است دفلی