آلت تناسل که آن سطبرو دراز و گنده و ناتراشیده باشد. (از برهان قاطع). قضیب. نره. (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). شرم مرد. (یادداشت بخط مؤلف) : زین سان که... تو میخورد خرزه سیرش نکندخیار کاونجک. منجیک. بر سیریت کبار کند طنز و مسخره آن از صغاره خوره بی خرزۀ کبار. سوزنی. گفت از این خرزه گرچه در بندم آنچنان خر نیَم خردمندم. سنائی غزنوی (از فرهنگ خطی). زندگانّی خرزۀ قاضی باد چندانکه دو شود راضی. انوری
مهره. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (زمخشری) (حبیش تفلیسی). ج، خرزات، آنچه در رشته کشیده میشود. (تاج العروس) (منتهی الارب). ج، خرزات، گیاهی است شورمزه که دانه های مدور آن از سر تا قدم وی منظوم است. (از تاج العروس) (منتهی الارب). ج، خرزات، مهرۀ پشت. فقرۀ پشت. (یادداشت بخط مؤلف)
نام آبی مر طایفۀ فرازه را که بین زمین آنان و زمین بنی اسد قرار دارد. (از معجم البلدان) آنرا نام جایگاهی از نواحی نجد و یمامه گفته اند. (از معجم البلدان)