دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. واقع در یازده هزارگزی شمال باختری مرزبانی و سه هزارگزی شمال راه فرعی مرزبانی به کرمانشاه. این ناحیه در دامنه واقع، سردسیر و دارای 145 تن سکنه می باشد که کردی و فارسی زبانند. آب آن از چشمه و محصولاتش: غلات، حبوبات، دیمی و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گلیم وجاجیم بافی گذران می کنند و در فصل خشکی می توان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. واقع در یازده هزارگزی شمال باختری مرزبانی و سه هزارگزی شمال راه فرعی مرزبانی به کرمانشاه. این ناحیه در دامنه واقع، سردسیر و دارای 145 تن سکنه می باشد که کردی و فارسی زبانند. آب آن از چشمه و محصولاتش: غلات، حبوبات، دیمی و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گلیم وجاجیم بافی گذران می کنند و در فصل خشکی می توان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
هر چیز که لایق و شایان کرده شدن وبجا آورده شدن باشد. (ناظم الاطباء). درخور کردن. (یادداشت مؤلف). قابل اجرا. انجام دادنی. مقابل ناکردنی و نکردنی. (فرهنگ فارسی معین)، که کردن آن ضرور و واجب است. (یادداشت مؤلف) : همان کردنیها چو آمد پدید به گیتی جز از خویشتن کس ندید. فردوسی. کنون کردنی کرد جادوپرست (ضحاک) مرا برد باید بشمشیر دست. فردوسی. چو آن کردنی کارها کرد راست ز سالار آخور خری ده بخواست. فردوسی. هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است. (تاریخ بیهقی ص 85). فرمان تو کردنی است دانم خواهم که کنم نمی توانم. نظامی. ، ممکن. (ناظم الاطباء). - ناکردنی، غیرضرور. غیرواجب: چرا از پی سنگ ناخوردنی کنی داوریهای ناکردنی. نظامی
هر چیز که لایق و شایان کرده شدن وبجا آورده شدن باشد. (ناظم الاطباء). درخور کردن. (یادداشت مؤلف). قابل اجرا. انجام دادنی. مقابل ناکردنی و نکردنی. (فرهنگ فارسی معین)، که کردن آن ضرور و واجب است. (یادداشت مؤلف) : همان کردنیها چو آمد پدید به گیتی جز از خویشتن کس ندید. فردوسی. کنون کردنی کرد جادوپرست (ضحاک) مرا برد باید بشمشیر دست. فردوسی. چو آن کردنی کارها کرد راست ز سالار آخور خری ده بخواست. فردوسی. هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است. (تاریخ بیهقی ص 85). فرمان تو کردنی است دانم خواهم که کنم نمی توانم. نظامی. ، ممکن. (ناظم الاطباء). - ناکردنی، غیرضرور. غیرواجب: چرا از پی سنگ ناخوردنی کنی داوریهای ناکردنی. نظامی
محمد بن حمویه خرکنی نیشابوری، مکنی به ابوعبدالله. از محمد بن صالح اشج حدیث شنید و از او ابوسعید بن ابی بکر بن عثمان حیری حدیث نقل کرد. (از انساب سمعانی)
محمد بن حمویه خرکنی نیشابوری، مکنی به ابوعبدالله. از محمد بن صالح اشج حدیث شنید و از او ابوسعید بن ابی بکر بن عثمان حیری حدیث نقل کرد. (از انساب سمعانی)
خردی. کوچکی: من از خردگی رانده ام با سپاه که ویران کنم دودۀ ساوه شاه. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2252). زمین زینهاری بود ننگ تو بدین خردگی کردن آهنگ تو. فردوسی. نگاه کن که بقا را چگونه می کوشد بخردگی منگر دانۀ سپندان را. ناصرخسرو. گندم سخت از جگر افسردگی است خردی او مایۀ بی خردگی است. نظامی
خردی. کوچکی: من از خردگی رانده ام با سپاه که ویران کنم دودۀ ساوه شاه. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2252). زمین زینهاری بود ننگ تو بدین خردگی کردن آهنگ تو. فردوسی. نگاه کن که بقا را چگونه می کوشد بخردگی منگر دانۀ سپندان را. ناصرخسرو. گندم سخت از جگر افسردگی است خردی او مایۀ بی خردگی است. نظامی
قابل بردن. قابل حمل: شتروار سیصد ز گستردنی ز چیزی که بد شاه را بردنی. فردوسی. ز چیزی که در گنج بد بردنی ز پوشیدنیها و گستردنی. فردوسی. به اندازۀ هریکی چیز داد بپوشیدشان بردنی نیز داد. نظامی
قابل بردن. قابل حمل: شتروار سیصد ز گستردنی ز چیزی که بد شاه را بردنی. فردوسی. ز چیزی که در گنج بد بردنی ز پوشیدنیها و گستردنی. فردوسی. به اندازۀ هریکی چیز داد بپوشیدشان بردنی نیز داد. نظامی