خیمۀ کوچکی که در درون خیمۀ بزرگی برپا کنند. (ناظم الاطباء) ، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بزمین رسد ومانند کف پای او باشد. (ناظم الاطباء). پینه گاه شکم شتر، سم چارپا که چدار را بر آن بندند. بندگاه دست و پای ستور. (ناظم الاطباء) : برون کند خرد از خردگاه آهوشکل فروکشد طرب از طره جای عیش لگام. ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری). سنع، خردگاه دست. فدع، کجی خردگاه دست و پای چندان که کف دست و پا چپ رو به برگردد. انفداع، کج گردیدن خردگاه دست و پای ستور. هجار، رسن که در خردگاه پای شتر بسته بر تهیگاه یا به تنگ آن بندند. وظیف ممصوص، خردگاه باریک دست و پای ستور. (از منتهی الارب)
خیمۀ کوچکی که در درون خیمۀ بزرگی برپا کنند. (ناظم الاطباء) ، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بزمین رسد ومانند کف پای او باشد. (ناظم الاطباء). پینه گاه شکم شتر، سم چارپا که چدار را بر آن بندند. بندگاه دست و پای ستور. (ناظم الاطباء) : برون کند خرد از خردگاه آهوشکل فروکشد طرب از طره جای عیش لگام. ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری). سِنْع، خردگاه دست. فدع، کجی خردگاه دست و پای چندان که کف دست و پا چپ رو به برگردد. انفداع، کج گردیدن خردگاه دست و پای ستور. هجار، رسن که در خردگاه پای شتر بسته بر تهیگاه یا به تنگ آن بندند. وظیف ممصوص، خردگاه باریک دست و پای ستور. (از منتهی الارب)
قسمی از کافور. و ابن بطوطه گوید: به مل جاوه باشد، یک درهم آن بعلت بسیاری برودت بکشد و گوید بپای نی آن خون آدمی یا فیلی خرد ریزند تا کافور در آن نی گرد شود. (ترجمه سفرنامۀ ابن بطوطه ص 655)
قسمی از کافور. و ابن بطوطه گوید: به مُل جاوه باشد، یک درهم آن بعلت بسیاری برودت بکشد و گوید بپای نی آن خون آدمی یا فیلی خرد ریزند تا کافور در آن نی گرد شود. (ترجمه سفرنامۀ ابن بطوطه ص 655)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک غنامجۀ) بخش مرکزی اهواز واقع در 7هزارگزی شمال اهواز و دوهزارگزی خاور راه آهن، کنار رود کارون، دشت، گرمسیر. سکنه 600 تن. آب از رود خانه کارون. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک غنامجۀ) بخش مرکزی اهواز واقع در 7هزارگزی شمال اهواز و دوهزارگزی خاور راه آهن، کنار رود کارون، دشت، گرمسیر. سکنه 600 تن. آب از رود خانه کارون. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 19هزارگزی باختر شوسۀ بوگان به میاندوآب. این ناحیه کوهستانی و مالاریایی و دارای 62 تن سکنه می باشد که کردزبانند. آب آنجا از چشمه و محصولاتش: غلات، حبوبات، توتون و چغندر است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند و از صنایع دستی جاجیم می بافند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 19هزارگزی باختر شوسۀ بوگان به میاندوآب. این ناحیه کوهستانی و مالاریایی و دارای 62 تن سکنه می باشد که کردزبانند. آب آنجا از چشمه و محصولاتش: غلات، حبوبات، توتون و چغندر است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند و از صنایع دستی جاجیم می بافند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
طعامی است مانند کاچی که در ایام قحط از آرد پزند و او را تاله و ارتاله و ارداله نیز گویند و بعربی سخینه گویند. بیشتر مردم فقیر میخورند. (شمس اللغات). آردهاله. آردوله. اردوله
طعامی است مانند کاچی که در ایام قحط از آرد پزند و او را تاله و ارتاله و ارداله نیز گویند و بعربی سخینه گویند. بیشتر مردم فقیر میخورند. (شمس اللغات). آردهاله. آردوله. اردوله
کم سال. جوان. طفل. (ناظم الاطباء). مقابل سالخورده. (آنندراج). صغیر. مقابل کلانسال و کهن سال. (یادداشت بخط مؤلف) : که دانست کاین کودک خردسال شود با بزرگان چنین بدسگال ؟ نظامی. هنوز از نی سواران بود حسن خردسال او که آهوی حرم بود از نظربازان فتراکش. صائب (از آنندراج). بمکتب خانه درسم دهد عشق که پیر عقل طفل خردسالی است. مخلص کاشی (از آنندراج). ولیکن خردسالانند و پیران شفاعت می کند بخت جوانم. ؟
کم سال. جوان. طفل. (ناظم الاطباء). مقابل سالخورده. (آنندراج). صغیر. مقابل کلانسال و کهن سال. (یادداشت بخط مؤلف) : که دانست کاین کودک خردسال شود با بزرگان چنین بدسگال ؟ نظامی. هنوز از نی سواران بود حسن خردسال او که آهوی حرم بود از نظربازان فتراکش. صائب (از آنندراج). بمکتب خانه درسم دهد عشق که پیر عقل طفل خردسالی است. مخلص کاشی (از آنندراج). ولیکن خردسالانند و پیران شفاعت می کند بخت جوانم. ؟
نامۀ خرد. کتاب فلسفی. کتاب حکمت: چو پرداخت زین درج درخامه را پذیرفت شاه آن خردنامه را. نظامی. خردنامه ها را ز لفظ دری به یونان زبان کرد کسوتگری. نظامی. نویسدخردنامۀ ارجمند ز هر نوع دانش ز هر گونه پند. نظامی
نامۀ خرد. کتاب فلسفی. کتاب حکمت: چو پرداخت زین درج درخامه را پذیرفت شاه آن خردنامه را. نظامی. خردنامه ها را ز لفظ دری به یونان زبان کرد کسوتگری. نظامی. نویسدخردنامۀ ارجمند ز هر نوع دانش ز هر گونه پند. نظامی