جدول جو
جدول جو

معنی خردخری - جستجوی لغت در جدول جو

خردخری
(خُ خَ)
خرده خری. مقابل عمده خری. خرید عمده و بمقدار معتنی به نکردن از کالایی بلکه کم کم خریدن از آن کالا. مقابل خرده فروشی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خریداری
تصویر خریداری
خریدار بودن، عمل خریدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرد خرد
تصویر خرد خرد
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، پلّه پلّه، کم کم، کیچ کیچ، آرام آرام، رفته رفته، نرم نرمک، جسته جسته، نرم نرم، متدرّج، خوش خوشک، خوش خوش، آهسته آهسته، اندک اندک، تدرّج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودخوری
تصویر خودخوری
خودخور بودن، حالت خودخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
خودسر بودن، سرپیچی از اطاعت، سرکشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرداری
تصویر سرداری
سپهسالاری، فرماندهی سپاه، کنایه از ریاست ایل و طایفه
نوعی یقه، نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چین دار بود و روی لباس های دیگر می پوشیدند
فرهنگ فارسی عمید
(خِ رَدْ وَ)
عقل. دانش. احساس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ خِ ری ی)
ضعیف، منه: ساق خرخری، ای ساق ضعیف و ناتوان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
حالت و رفتار خر گرفتن. حالت نفهمیدگی ولی غیرواقعی. حالت کودنی غیرحقیقی:
از پی رد و قبول عامه خود را خر مساز
زآنکه نبود کار عامه جز خری یا خرخری.
سنائی.
- خود را بخرخری زدن، کنایه از تجاهل کردن. خود را بنفهمیدگی زدن
لغت نامه دهخدا
(خُ خُ)
کوچک کوچک. (یادداشت بخط مؤلف) ، کم کم. رفته رفته. بتدریج. تدریجاً. بمرور. متدرجاً. آهسته آهسته. (یادداشت بخط مؤلف) :
تیر و بهار دهر جفا پیشه خردخرد
بر تو همی شمرد و تو خود خفته چون خمیر.
ناصرخسرو.
بارانکی خردخرد می بارید، چنانکه زمین ترگونه می کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض چ دانشگاه مشهد ص 340)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خریداری
تصویر خریداری
خرید ابتیاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریاری
تصویر خریاری
خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرداری
تصویر کرداری
منسوب به کردار مقرون به کردار عمل کننده عامل: (چون قوت این سلطان وین دولت و این همت این مخبر کردار وین منظر دیدار ی. ) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
((~. سَ))
خودرایی، تمرد، گستاخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرداری
تصویر سرداری
سالاری، مهتری
فرهنگ فارسی معین
نوعی لباس بلند مردانه که پشتش چین داشته روی لباس های دیگر می پوشیدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خریداری
تصویر خریداری
خرید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خردورزی
تصویر خردورزی
منطق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خردورز
تصویر خردورز
منطقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
Vigilantism
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
justice personnelle
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کسی که خر و پف می کند
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
justicia por mano propia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
सतर्कता का उपयोग
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
main hakim sendiri
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
การเฝ้าระวังเอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
eigenrichting
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
义务警察行为
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
giustizia fai da te
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
justiça pelas próprias mãos
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
samosąd
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
самосуд
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
Selbstjustiz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
самосуд
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
עֲשָׂיַת צֶדֶק עַצְמִי
دیکشنری فارسی به عبری