جدول جو
جدول جو

معنی خرجو - جستجوی لغت در جدول جو

خرجو
جوی خودرو، آزادی عمل موقت در برخی بازی های محلی، گیاهی وحشی شبیه هویج
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرجی
تصویر خرجی
هزینۀ روزانه، پولی که برای هزینۀ خاصی لازم است، مقابل خاصّه، معمولی، متعارف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجو
تصویر مرجو
عدس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، مژو، نسک، نرسک، نرسنگ، مرجمک، بنوسرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجو
تصویر مرجو
مایۀ امید داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروج
تصویر خروج
خارج شدن، بیرون آمدن، بیرون رفتن، در علوم ادبی از حروف قافیه که پس از حرف وصل قرار دارد، چنان که در «کشتیم» و «رشتیم»، «ی» حرف وصل و «م» خروج است، بیرون شدن از اطاعت، طغیان، عصیان
خروج کردن: طغیان کردن، قیام کردن، یاغی شدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ رَ جَ)
نام آبی است و فراءآنرا در ’باب خاء’ آورده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
قدری از مال که اخراجات ضروری را بر آن موقوف باشد. (آنندراج) :
دو استر پر ز گوهرهای غلطان
که کس قیمت نداند هر یکی زآن
که تا هر جا که خرجی سهل ماند
بیک در دخل اقلیمی ستاند.
امیرخسرو (از آنندراج).
بزربفت خلعت مرا مرحمت شد
هزاری چهارم پی خرجی ره.
بدر چاچی (از آنندراج).
، لوازم لباس غیر از پارچه مانند قیطان و نخ و غیره، پولی که جهت معاش و گذران صرف نمایند. (ناظم الاطباء). وجه برای معاش. نفقه. در تداول عامه، نقد برای اعاشۀ روزانه. (یادداشت بخط مؤلف) ، مقابل خاصگی. (از آنندراج). مقابل خاصه. (یادداشت بخط مؤلف). معمولی.
- کرباس خرجی، نام نوعی کرباس بوده است:
یکی کرباس خرجی داد کآن را...
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ جَ)
جمع واژۀ خرج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ جَ)
جمع واژۀ خرج. خرجین ها. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ)
بیرون شدکننده بسیار. منه: رجل خرجه ولجه، مردی که بیرون شد و آمد کند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان حسن آباد در بخش حومه شهرستان سنندج. کوهستانی و سردسیر است و 1400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
نوعی از مرغ باشد که شیرازیان کورکور گویندش، یک نوع ملخ بی بال است که آنرا گرفته با نمک پزند و خورند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ جی ی)
منسوب به خرجه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ظاهراً نام گیاهی است و مؤلف لغت نامه آنرا شکل غلط ’خربق’ تشخیص داده اند. در ذخیرۀ خوارزمشاهی بچند جا این کلمه آمده است ولی در فرهنگهای دیگر این نام یافت نشد: این همه را گر (یعنی یا) بعضی را اندر شراب خرتو یا اندر سکنگبین حل کنند و بدان غرغره کنند (در بیماری خناق) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندر همه انواع خناق نخست غرغره بچیزی کنند که اندر وی قبضی باشد و خون را بازنشاند چون شراب خرتو و افشرۀ جوز و آب عنب الثعلب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون آب گشنیز تر و شراب خرتو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ملازه را بصندل و گلنار و گل و کافور بشراب خرتو بردارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هر وقت که ملازه بخواهند برید اقراص کهربا و افیون و شراب گوزو شراب خرتو حاضر باید داشت تا پس از بریدن بدان غرغره کنند تا خون بسیار نرود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی از دهستان بیرم بخش گاوبندی لار واقع در 59هزارگزی شمال خاوری گاوبندی. جلگه، گرمسیر. آب از چاه و باران و محصول آن غلات و لبنیات و خرما. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آتش و شعلۀ آن (از لغت گنابادیان) ، خروش. بانگ بلند. (ناظم الاطباء) ، کلمه ای است در خروس. (فرهنگ جهانگیری) :
سگالیدۀ جنگ مانند قوج
تبر برده بر سر چو تاج خروج.
رودکی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ ظَهَْ هَُ)
بیرون شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (لسان العرب) (از اقرب الموارد). مقابل داخل شدن. مقابل ولوج. بیرون رفتن. (یادداشت بخط مؤلف). بیرون آمدن. (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 45) (دهار) : فهل الی خروج من سبیل. (قرآن 11/40). کذلک الخروج. (قرآن 11/50). فاستأذنوک للخروج. (قرآن 83/9). و لو ارادوا الخروج. (قرآن 46/9). خروج الامیر مسعود... من بلخ الی غزنین. (تاریخ بیهقی).
گر خبر خواهی از این دیگر خروج
سوره برخوان و السماوات البروج.
مولوی (مثنوی).
نشسته بودم و خاطر بخویشتن مشغول
در سرای بهم کرده از خروج و دخول.
سعدی (طیبات).
- سفر خروج، اسم کتاب دوم از کتب مقدسه ای است که موسی تصنیف نمود. مبنی است بر ذکر کوچ اسرائیلیان از مصر و بالاستمرار تاریخ متعجب و مهمی را که سفر پیدایش آغاز نموده است تألیف می نماید. ظاهراً بتوسط شاهد عینی نوشته شده و زمانی که در آن مذکور گفته تخمیناً 145 سال مینمود. مطالب متعدد این کتاب از قرار ذیل است: 1- تعدی بر اسرائیلیان در زمان تجدید سلسلۀ سلطنتی که بعد از وفات یوسف در مصر واقع شد. 2- جوانی و تأدیب و تعلیم و وطن پرستی و فرار موسی. 3- گماشتگی موسی و تمرد فرعون و نزول بلاهای عشره. 4- اختراع عید فصح و کوچ فوری اسرائیلیان و عبور از دریای قلزم. 5- تحریر معجزات مختلفه که درباره قوم در هنگام مسافرت ایشان بسوی کوه سینا بجا آورده شده. 6- اشتهار شریعت در کوه سینا و این محتویست بر مستعد شدن قوم بتوسط موسی و اشتهار شریعت اخلاقی. (از قاموس کتاب مقدس) ، برخاستن بر دشمنی و خصومت پادشاه پس از آنکه در تحت اطاعت وی بودن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) : یوسف بن عمرو از زید همی ترسید که خروج کند کس فرستاد که باید از این شهربروی. (ترجمه طبری بلعمی). زید را طاقت برسید از جور بنی امیه وی خروج کرد. (تاریخ بیهقی). بیم بود دو لشکر از ضرورت بی علفی خروجی کردی و کار از دست بشدی. (تاریخ بیهقی). قصۀ این خروج زید دراز است. (تاریخ بیهقی). و دشمنان او از اطراف جهان برمی غالیدند تا از همه جوانب خروج کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی). من می شنوم که جماعتی از اهل حشو و ضلال نزد تو می آیند ومی خواهند که تو بر ما خروج کنی. (کتاب النقض). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و بمعاندان آن دولت التجاء ساختند و بتشویش وفتنه و تفریق کلمه گرائیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). پس همان ترکان بر او خروج کردند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، ظاهر شدن نجابت وی و متوجه گشتن به ابرام امور. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، روز قیامت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، عید. (یادداشت از مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نوعی از کرم است که به درخت آسیب فراوان می رساند و همواره بصورت دسته جمعی حرکت می کند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
طایفه ای از طوایف ناحیۀ سراوان کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 97)
لغت نامه دهخدا
(خُ جی ی)
عمر بن احمد بن خرجه، ملقب به خرجی. فقیهی عالم بود و از ابوالحسن احمد بن حسن ایلی حدیث کرد و قاضی ابوالعباس احمد بن حسین بن احمد بن زنبیل نهاوندی از وی حدیث دارد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
امیدوارم. (مؤید الفضلاء). امید دارم:
قاف تا قاف همه ملک جهان زان تو باد
خود همین دان که بود ارجو ان شاء اﷲ.
منوچهری.
تکیه بر همت و مروت توست
طمع من وفا شود ارجو.
سوزنی.
- ارجو که، امیدوارم که:
نوعاشقم و از همه خوبان زمانه
دخشم بتو است ارجو کم نیک بود فال.
فرالاوی.
نام تو چو خضر است بهرجای رسیده
ارجو که چنان باشی تو نیز بقادار.
فرخی.
فرخنده و فرخ بر میر منی امروز
ارجو که همایون و مبارک بود این فال.
فرخی.
ارجو که ترا تاابدالدهر بهر کار
توفیق بود ز ایزد و از دولت یاری.
فرخی.
ارجو که فرخی بود و فرخجستگی
و ایزد بکار ملک مر او را بود معین.
فرخی.
ارجو که مردی بود مبارز
کز پیل نندیشد و ز ضرغام.
فرخی.
من چنین دانم و ارجو که چنین باشد کو
نامه ناخوانده خرامد به بهشت از محشر.
فرخی.
فال نیکو زدم ارجو که چنین باشد راست
تا زنم زینسان هر روزه یکی فال دگر.
فرخی.
ارجو که بسعی و اهتمام تو
زین غم بدهد خلاص دادارم.
مسعودسعد.
ارجو که چو دیدار تو بینم
بر روی تو زین گوهران فشانم.
مسعودسعد.
ارجو که ضعف تن نکند خاطر مرا
در مدح تو بعجز و بتقصیر متهم.
مسعودسعد.
بر مجلس تو بنده را سوءالی است
ارجو که جوابش نعم فرستی.
سوزنی.
ارجو که جزع شوخ تو از ناز نغنود
تا بهره یابد از خوشی لعل تو لعل ّ.
سوزنی.
ارجو که رهی شود ز سعیت
بر اغلب مادحان مقدم.
انوری
لغت نامه دهخدا
(خِ جُ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در سی هزارگزی جنوب خاوری مراغه و دوهزارگزی شمال جادۀ ارابه رو مراغه به قره آغاج و سراسکند. این ناحیه کوهستانی است با آن و هوا معتدل و دارای 766 تن سکنه که ترک زبانند. آب آن از رود خانه لیلان و چشمه است و محصولاتش: غلات و چغندر و توتون و بادام و نخود می باشد. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و از صنایع دستی جاجیم می بافند. راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ دَ / دِ)
جویندۀ خبر. آنکه کسب خبر کند، خبرگیر برای جاسوسی. جاسوس
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام دیگر خرجوش است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام کوچه ای است به نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
معرب خرگوش است و آن رستنی است. در ترجمه صیدنه آمده است: بپارسی خرگوش گویند و در بلاد فرغانه گوش یندودس گویند. او را در بلاد عرب السنهالغنم گویند و بعضی اورا هفت سو گویند و منبت او در بستانها و مرغزارها و زمینهای نمناک باشد و در شورستانها نیز بود و آن دو نوع بود، یک نوع برگ او خرد بود و تنک و نبات او را پیوندها بسیار بود و بر روی زمین گسترده بود و نوع دیگر را برگ پهن بوده و نبات او بزرگتر باشد و رنگ شاخ او سرخ بوده بر او پیوندها بود و از میانۀ قصب اوتا سر او تخم پر باشد و لون تخم او سرخ بوده و بیخ او نرم باشد و آگنده و جرم او متخلخل نباشد و سطبری او به اندازۀ انگشت باشد. بعربی لسان الحمل گویند
لغت نامه دهخدا
امید داشته شده عدس: ... تا بیرون آرد برای ما از آنچه برویاند زمین از تره اش و سیرش و مرجویش و پیازش... امید داشته شده: مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرجی
تصویر خرجی
هزینه روزانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروج
تصویر خروج
بیرون شدن، بیرون رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجو
تصویر ارجو
امیدوارم متکلم وحده مضارع از مصدر (رجا) امید دارم امیدوارم: (تکیه برهمت و مرت تست طمع من وفا شود ارجو) (سوزنی) توضیح: عالبا پس از آن (که) آید: فرخنده و فرخ بر میر منی امروز ارجو که همایون و مبارک بود ای فال. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجو
تصویر مرجو
((مَ جُ وّ))
امید داشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجو
تصویر مرجو
((مَ))
عدس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروج
تصویر خروج
((خُ))
بیرون شدن، طغیان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرجی
تصویر خرجی
((خَ))
هزینه، هزینه زندگی
خاصه خرجی: ول خرجی تبعیض آمیز، بذل و بخشش اسراف آمیز و معمولاً غیرعادلانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروج
تصویر خروج
برون رفت، برونروی
فرهنگ واژه فارسی سره