معنی خبرجو - لغت نامه دهخدا
معنی خبرجو
- خبرجو(بَ دَ دَ / دِ)
- جویندۀ خبر. آنکه کسب خبر کند، خبرگیر برای جاسوسی. جاسوس
لغت نامه دهخدا
واژههای مرتبط با خبرجو
خبرجوی
- خبرجوی
- آنکه کسب خبر کند. جویندۀ خبر. رجوع به خبرجو شود.
مغز نظامی که خبرجوی تست
زنده دل از غالیۀ بوی تست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خبرجل
- خبرجل
- کلنگ. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
خرجو
- خرجو
- جوی خودرو، آزادی عمل موقت در برخی بازی های محلی، گیاهی وحشی شبیه هویج
فرهنگ گویش مازندرانی