جدول جو
جدول جو

معنی خرباش - جستجوی لغت در جدول جو

خرباش
(خِ)
تنگی و حیص و بیص. (منتهی الارب) (از لسان العرب). تنگی و اغتشاش. (ناظم الاطباء).
- فقعه خرباش، سماروق کلان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خراش
تصویر خراش
اثری که از ناخن یا آلتی نوک تیز بر روی چیزی پیدا می شود، زخم کوچک و سطحی بر روی پوست، کنایه از هر چیز بی فایده و دورریختنی، بن مضارع خراشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای خراشنده مثلاً آسمان خراش، جگرخراش، دل خراش، گوش خراش
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
نام مردیست سلمی که بخدمت پیغمبر رسید. در صحیح مسلم آمده است که عمران بن حصین گفت: روزی پیغمبر نماز خود را در رکعت سوم سلام گفت و بمنزل او وارد شد و مردی بنام خرباق در این وقت بخدمت او ایستاد. (از اصابه قسم 1 ج 1 ص 107)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ رَمْ)
گیاهی دارویی که مرو نیز گویند. (از ناظم الاطباء). نوعی از رستنی باشد که بفارسی مروخوش گویند و بعربی ریحان الشیوخ خوانند، محلل و مسکن ریاح باشد و سدۀ بلعمی بگشاید. (برهان قاطع). مرماخور و آن گیاهی باشد چون مرو با برگهای ریز و گل سفید و آن بهترین اقسام مرو باشدو در داروها بکار است و بوی خوش دارد. (یادداشت بخطمؤلف). مرماخور که مرو کوهی باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ظاهراً بمعنی گفتگوست:
گفت هر شش را بگیرید ای دو خصم
من شوم آزاد بی خرخاش و وصم.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گوش که نرمۀ آن شکافته باشد، بز شکافته گوش که شکاف گوش آن نه درازا باشد نه پهنا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
جمع واژۀ خربه و خربه. (از منتهی الارب). رجوع به خربه و خربه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
جمع واژۀ خربه. رجوع به خربه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بار بزرگ، خروار. (ناظم الاطباء). تنگ. (یادداشت مؤلف). در اصطلاح مردم اصفهان، مقدارخربار 16 من است بمن تبریز. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مخفف دورباش، و آن نیزۀ کوچک دو شاخه ای است که پیش سواری ملوک برند تا مردم آنرا دیده، از راه دور شوند. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به دورباش شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
صاحب خر. رانندۀ خر. (ناظم الاطباء). خرچران. نگاهبان خر. خرکچی. (یادداشت بخط مؤلف) :
چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی
گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خرب. رجوع به خرب در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رَ)
مرد بددل. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
برگ برآوردن و شکافته شدن درخت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خربان
تصویر خربان
صاحب خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراش
تصویر خراش
هر چیز شکافته و دریده، خدشه، اثر خراشیدن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباش
تصویر خباش
گرد آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباش
تصویر ارباش
برگ آوری (درختان)، شکافیدن نیام نیام گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرباق
تصویر خرباق
زن دراز، تیز رفتار پلخم زرد از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربات
تصویر خربات
جای خراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراش
تصویر خراش
((خَ))
بریدگی زخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرخاش
تصویر خرخاش
((خَ))
نگرانی، اضطراب، غوغا، جنجال، خرخشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراش
تصویر خراش
((خَ))
پریشانی، آشفتگی، گراش، کراش، غراش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراش
تصویر خراش
خدشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خراش
تصویر خراش
Creakiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نوعی نفرین به معنی: سیاه زخم گرفته، سیاه زخم
فرهنگ گویش مازندرانی
نامی برای سگ، نوعی بیماری که از مصرف آب آلوده پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
خروار، واحد وزن که در نقاط مختلف شمال ایران به تفاوت، ۰،،
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خراش
تصویر خراش
скрипучесть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خراش
تصویر خراش
Quietschen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خراش
تصویر خراش
скрип
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خراش
تصویر خراش
skrzypienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خراش
تصویر خراش
吱吱声
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خراش
تصویر خراش
rangido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خراش
تصویر خراش
scricchiolio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی