جدول جو
جدول جو

معنی خراش

خراش((خَ))
پریشانی، آشفتگی، گراش، کراش، غراش
تصویری از خراش
تصویر خراش
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با خراش

خراش

خراش
اثری که از ناخن یا آلتی نوک تیز بر روی چیزی پیدا می شود، زخم کوچک و سطحی بر روی پوست، کنایه از هر چیز بی فایده و دورریختنی، بن مضارعِ خراشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای خراشنده مثلاً آسمان خراش، جگرخراش، دل خراش، گوش خراش
خراش
فرهنگ فارسی عمید