جدول جو
جدول جو

معنی خرباء - جستجوی لغت در جدول جو

خرباء
(خَ)
گوش که نرمۀ آن شکافته باشد، بز شکافته گوش که شکاف گوش آن نه درازا باشد نه پهنا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
صاحب خر. رانندۀ خر. (ناظم الاطباء). خرچران. نگاهبان خر. خرکچی. (یادداشت بخط مؤلف) :
چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی
گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ربو. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ربو شود، فربه نمودن گوسپند و مانند آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
توشه دان بزرگ. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از البستان) (از اقرب الموارد). ج، خبراوات، خباری ̍، خباری، خبار، اشتری که به زیادی شیر امتحان شده است. (از متن اللغه) ، زمینی که آب در آن جمع میشود. غدیر. آبگیر. (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، درخت زاری که در درون باغی باشد. و در آن تا ماههای گرم تابستان آب باقی بماند. (از متن اللغه) (معجم البلدان یاقوت) ، منبع آب در حول ریشه سدر. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخدب است و بمعانی زیر آمده: زن احمق، زن دراز، شتابکار، خودسر و خودرأی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نعت است سلاحی را که جای ریش آن وسیع است. (از متن اللغه).
- حربه خدباء، حربۀ بسیاربران که زخم را فراخ کند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
- ضربه خدباء، ضربه ای تا جوف رسیده باشد. (ازمنتهی الارب).
، نعت است برای زره فراخ و نرم. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از مهذب الاسماء). منه: درع خدباء، زره فراخ و زره نرم، گزنده از حیوانات. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
فربه. شاه ثرباء، گوسپند مادۀ فربه
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رَ)
مرد بددل. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خرب. رجوع به خرب در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام مردیست سلمی که بخدمت پیغمبر رسید. در صحیح مسلم آمده است که عمران بن حصین گفت: روزی پیغمبر نماز خود را در رکعت سوم سلام گفت و بمنزل او وارد شد و مردی بنام خرباق در این وقت بخدمت او ایستاد. (از اصابه قسم 1 ج 1 ص 107)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
جمع واژۀ اریب. (دهار). رجوع به اریب شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
تنگی و حیص و بیص. (منتهی الارب) (از لسان العرب). تنگی و اغتشاش. (ناظم الاطباء).
- فقعه خرباش، سماروق کلان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بار بزرگ، خروار. (ناظم الاطباء). تنگ. (یادداشت مؤلف). در اصطلاح مردم اصفهان، مقدارخربار 16 من است بمن تبریز. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
جمع واژۀ خربه. رجوع به خربه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
جمع واژۀ خربه و خربه. (از منتهی الارب). رجوع به خربه و خربه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخرج، و آن گوسفندیست که پاهایش تا تهیگاه سپید باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). آن گوسفند که پایها و روی وی سفید بود و یکی سیاه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چاه آبی است که جعفر بن سلیمان بنزدیک شبحی و بین بصره، و حفر ابی موسی، در طریق حجاج عازم از بصره، حفر کرد، و بین اخادید و این چاه یک مرحله راه است. این چاه از آنرو خرجاء نامیده شده است که در سرزمینی مرکب از سنگهای سفید و سیاه قرار گرفته است. (از معجم البلدان). رجوع به منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِبْ با)
جمع واژۀ ربیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ربیب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ شُ)
زائد گرفتن از آنچه که داده باشد.
لغت نامه دهخدا
(خِ)
مور سرخ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرباق
تصویر خرباق
زن دراز، تیز رفتار پلخم زرد از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
آسمان و ستارگان، زن گر، آسمان، نمکین دختر نمکین آسمان، ناحیه ای از آسمان که در آن فلک آفتاب و ماه میگردد (بعقیده قدما)، زمین قحط زده، دختر با نمک
فرهنگ لغت هوشیار
خور گرد آفتاب پرست از جانوران بژمره چلپاسه (گویش گیلکی) پنیرک آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبراء
تصویر خبراء
جمع خبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطباء
تصویر خطباء
جمع خطیب، جمع خطیب سخنرانان خطبه گویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرقاء
تصویر خرقاء
باد شدید، زن نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربان
تصویر خربان
صاحب خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرباء
تصویر ثرباء
پروار گوسپند فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرساء
تصویر خرساء
زن گنگ، بلا، سختی زمانه، مونث اخرس گنگ، جمع خرس
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ظربان راسوها. توضیح در فارسی مفرد استعمال شده. راسو راسو انگور خوار از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرباء
تصویر عرباء
تازی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غریب، غریبان، مسافران، بیگانگان، فافا ها نو یافته ها دور شوندگان آوارگان بیگانگان انوتکان اسم) غریب دوران از یار و دیار، بیگانگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربات
تصویر خربات
جای خراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرباء
تصویر ظرباء
((ظَ رِ بّ))
راسو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرباء
تصویر جرباء
((جَ))
آسمان، ناحیه ای از آسمان که در آن فلک ماه و آفتاب می گردد. (به باور قدما)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرباء
تصویر حرباء
((حَ))
آفتاب پرست
فرهنگ فارسی معین