- خراف
- بر چینگاه هنگام میوه چینی
معنی خراف - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
موهوم، افسانه ای
سخن بیهوده و یاوه
سخن بیهوده حدیث باطل، افسانه اسطوره، جمع خرافات
هر یک از خرافات
تباه خردی در پیری، درآمدن، آشکار کردن، بره آوردن بره زادن در پاییز
پر چونه، پر گفتار
شتابان
ناسازگار، نایکسان، وارونه
ویران، نابسامان
خدشه
آس عصاری
جمع رخف، مسکه های تنک مسکه های شل، جمع رخیفه، خازهای تنک (خاز خمیر) خازهای شل
تند رو
سیلی که همه چیز را ببرد
واتگر زبان آور پر چانه حراف از ساخته های فارسی گویان است. پر گوی پر چانه، ناطق زبان آور. توضیح این کلمه در کتب لغت عربی نیامده
خرما بان نگهبان خرماستان
چرمدوز، در فارسی: مهره فروش دوزنده در زموزه و جزآن، مشکدوز، آنکه مهره و آینه و گردن بند و مانند آن فروشد مهره فروش
یونانی تازی گشته خراشگر
مرد بسیار زیرک و خرج کننده باج، مالیات، جزیه باج، مالیات، جزیه
ویران شدن، ویرانی
دیو اسپست از گیاهان
جمع خف، موزه ها (تک خف) سبکینه ها هوشیار خرده سنج کفشگر کفش فروش کفش دوز موزه دوز
دزد، شیطان
تیز دادن، خوردن
کوزه گر
پائیز، خزان
بره نر گوسفند
پلیدی انداختن ریدن ریستن
دراز و طویل
مطیع و فرمانبردار و رام