جدول جو
جدول جو

معنی خراشیده - جستجوی لغت در جدول جو

خراشیده
(خَ دَ / دِ)
شخوده. (یادداشت بخط مؤلف). خشوده. (صحاح الفرس). آنچه خراش برداشته. خراش خورده:
ز بس که کآورد درد چشمش به افغان
گلوی خراشیده ز افغان نماید.
خاقانی.
چو شه دید کز سنگ پولادسای
خراشیده می شد سم چارپای.
نظامی.
جلفه، پارۀ خراشیده از پوست. (منتهی الارب).
- روی خراشیده،صورت خراش برداشته:
بیامد چو سودابه را دید روی
خراشیده و کاخ پرگفتگوی
ز هر کس بپرسید و شد تنگدل
ندانست کردار آن سنگدل.
فردوسی.
ز بس خون که هر جای پاشیده بود
زمین همچو روی خراشیده بود.
اسدی (گرشاسب نامه).
هر اشک روان، روان گردد و هر روی خراشیده. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
خراشیده
خراش داده شده، ریش زخم
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
خراشیده
خدشه دار، مخدوش
متضاد: سالم، بی عیب، زخم، تراشیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خراشیده
خدشٌ
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به عربی
خراشیده
Grating, Scratched
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خراشیده
grinçant, éraflé
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خراشیده
ざらざらした , 引っかき傷の
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خراشیده
estridente, arranhado
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خراشیده
скрипучий , поцарапанный
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به روسی
خراشیده
kratzend, zerkratzt
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به آلمانی
خراشیده
скрипучий , подряпаний
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خراشیده
skrzypiący, porysowany
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به لهستانی
خراشیده
เสียงขีดข่วน , ขีดข่วน
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به تایلندی
خراشیده
刺耳的 , 刮伤的
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به چینی
خراشیده
mengganggu, tergores
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خراشیده
fastidioso, graffiato
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خراشیده
צורם , שרוט
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به عبری
خراشیده
खुरदुरा , खरोंच
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به هندی
خراشیده
chirriante, arañado
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خراشیده
schurend, gekrast
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به هلندی
خراشیده
کھردرا , خراشیدہ
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به اردو
خراشیده
খসখসে , আঁচড়ানো
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به بنگالی
خراشیده
sauti ya ukali, lililochafuliwa
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خراشیده
tüyler ürperten, çizilmiş
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خراشیده
귀에 거슬리는 , 긁힌
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخراشیده
تصویر نخراشیده
خراشیده نشده، خشن و ناهموار
فرهنگ فارسی عمید
خراشیده ناشده. مقابل خراشیده. رجوع به خراشیده شود، ناخار. ناخراشیده و ناتراشیده. ناهموار. ناملایم. خشن. بی ادب. رجوع به ناخراشیده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خراشنده
تصویر خراشنده
خراش دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
خراش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامیده
تصویر خرامیده
بناز و تکبر و زیبایی و وقار رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریشیده
تصویر خریشیده
خراش برداشته خراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
خراشیده نشده مقابل خراشیده، ناهموار، خشن بی ادب. یانتراشیده ونخراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراشیده
تصویر تراشیده
هر چیزی که آنرا تراش داده باشند مانند چوب تخته و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخراشیده
تصویر نخراشیده
((نَ خَ دِ))
کنایه از بدشکل، ناهموار، خشن، بی ادب
فرهنگ فارسی معین
بی ادب، خشن، ناصاف، ناهموار
فرهنگ واژه مترادف متضاد