جدول جو
جدول جو

معنی خرابابه - جستجوی لغت در جدول جو

خرابابه
(خُ بِ)
آبی که آهسته از میان خندق و یا ساحل و یاپشته جاری گردد و قطره قطره درآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربابه
تصویر ربابه
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خراباتی
تصویر خراباتی
کسی که پیوسته در خرابات است، در تصوف ویژگی انسان کاملی که به معارف الهی دست یافته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرابات
تصویر خرابات
جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیش و عشرت و محل باده پیمایی و عشق ورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیش و نوش سرگرم می شدند، ویرانه ها،
در تصوف مقام و مرتبۀ خرابی و نابودی عادات نفسانی و خوی حیوانی و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند، برای مثال قدم منه به خرابات جز به شرط ادب / که ساکنان درش محرمان پادشهاند (حافظ - ۴۰۸)، شرح اسرار خرابات نداند همه کس / هم مگر پیر مغان حل کند این مسئلهها (جامی - ۹)، اسرار خرابات به جز مست نداند / هشیار چه داند که در این کوی چه راز است؟ (عراقی - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
جای ویران، ویرانه
فرهنگ فارسی عمید
(خِ بَ)
طرف بینی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
نامی است از رب، کشور. (از اقرب الموارد) ، ملک و سلطنت. (ناظم الاطباء). ملک. سلطنت، یقال: طالب ربابته، ای مملکته. (منتهی الارب). سلطنت. (از آنندراج) ، عهد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عهد و میثاق. ج، اربّه. (از متن اللغه) ، نخی که با آن تیرها را محکم بندند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جعبۀ تیرهای قمار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پوست تنک که بر دست برآرندۀ تیرهای قمار پیچند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، پارچه ای که در آن تیرها را پیچند. (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) ، دستۀ تیرهای قمار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَ مُ)
دزدیدن شتر کسی را. (از منتهی الارب). رجوع به ’خرب’ و ’خروب’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ / بِ)
ویرانه. جای آباد که ویران شده باشد. (از ناظم الاطباء) :
از مدرسه برنخاست یک اهل دلی
ویران شود این خرابه دارالجهل است.
(منسوب به خیام).
ز بی حرزی در آن خاک خرابه
مسلمان پخته کافر خورده تابه.
نظامی.
گر اهل معرفتی دل در آخرت بندی
نه در خرابه دنیا که محنت آباد است.
سعدی.
کیمیاگر ز غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج.
سعدی.
رخت خود در خرابه ای بردم
زآن دل افسردگان بیفسردم
نسختم را در اوج نبود
وز خرابی بر اوخراج نبود.
اوحدی مراغه ای.
، آثار و نشانه هایی که علامت آبادانی جایی بوده است. (ناظم الاطباء) ، ملک غنیم. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ)
دهی است از بخش بستان شهرستان دشت میشان. واقع در هشت هزارگزی باختری بستان و سه هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بستان به نکه. خراب ناحیه ای است واقع در دشت که گرمسیر و دارای 1500 تن سکنه عربی زبانست. دهکدۀ مزبور از رود خانه کرخه و نهر هوفل مشروب میشود و محصولاتش: غلات، برنج و لبنیات می باشد. اهالی بکشاورزی و صید ماهی و طیورو گله داری گذران می کنند و از صنایع دستی حصیر می بافند. این ده یک دبستان دارد و ساکنین آن از طایفۀ عشایر سواعد هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را بَ)
مغاکچۀ سرین. (از منتهی الارب) ، سوراخ سوزن. (از ناظم الاطباء) ، ج ، خارب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
رسن از پوست درخت، مغاکچۀ سرین. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، سنگی پهن که در آن سوراخ کرده رسن استوارکنند، سوراخ سوزن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ / بِ)
آبی که از استخر و تالاب تراوش کند، جویی که از استخر بجهت زراعت کنند، نام بیخی است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِرْ را بَ)
طرف بینی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از ’ر ب و’، مدارا کردن با کسی. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، پول به ربا دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شرابخانه. بوزخانه. (از برهان قاطع). میخانه. (شرفنامۀ منیری) (از غیاث اللغات) (آنندراج) (مأخوذ از زمخشری). میکده:
دفتر به دبستان بود و نقل به بازار
وین نرد بجایی که خرابات خراب است.
منوچهری.
میفروش اندر خرابات ایمن است امروزو من
پیش محراب اندرم با بیم و با ترس و هرب.
ناصرخسرو.
نازم به خرابات که اهلش اهل است
گر نیک نظر کنی بدش هم سهل است.
(منسوب به خیام).
منان را خرابات کهف صفاران
در آن کهف بهر صفا می گریزم.
خاقانی.
کو خرابات کهف شیردلان
تاسگ آستان نشین باشم.
خاقانی.
در خراباتی که صاحب درد او جانهای ماست
مایی ما نیست گشت و اویی او ناپدید.
خاقانی.
بانگ برآمد ز خرابات من
کی سحر این است مکافات من.
نظامی.
عشق که در پرده کرامات شد
چون بدرآمد به خرابات شد.
نظامی.
هم از قبله سخن گوید هم از لات
همش کعبه خزینه هم خرابات.
نظامی.
در خرابات خراب عشق تو
یک حریف باب دندان کس ندید.
عطار.
آنچه لایق اردو بود با حرم فرستادند... و چند را به خرابات. (جهانگشای جوینی).
و اگر بخرابات رود از برای نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن. (گلستان سعدی).
ندیدم کسی سرگران از شراب
مگر هم خرابات دیدم خراب.
سعدی (بوستان).
هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جو است.
سعدی (طیبات).
به خرابات چه حاجت که یکی مست شود
که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت.
سعدی.
من خراباتیم و باده پرست
در خرابات مغان بیخود و مست.
همام تبریزی.
شست و شویی کن و آنگه بخرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده.
حافظ.
ساقی بیار آبی از چشمۀ خرابات
تا خرقه ها بشوییم از عجب خانقاهی.
حافظ.
بی پیر مرو تو در خرابات
هرچند سکندر زمانی.
؟
- پیر خرابات، آن پیری که خراباتیان را برسر است:
به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم.
حافظ.
- خرابات نشین، آنکه در میکده ملازم باشد. مست و جویای باده:
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد.
حافظ.
، محل فسّاق اعم از قحبه خانه و قمارخانه و میخانه. جائی که اراذل و اوباش برای طرب در آن میگذرانند. عشرتکده. (یادداشت بخط مؤلف). طربخانه. (شرفنامۀ منیری) :
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ)
نام یکی ازچهار قریه است در مغان در سه فرسخی جنوبی چشمه علی و این چهار قریه با هم در یک جا قرار دارند و اسامی آنها عبارت است از کشه که اکنون به خراب ده معروف است چون در اثر زلزله ویران شده، زردوان و رزن و قلعه. (ازمازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 219)
لغت نامه دهخدا
(خُ نِ)
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 19هزارگزی باختر شوسۀ بوگان به میاندوآب. این ناحیه کوهستانی و مالاریایی و دارای 62 تن سکنه می باشد که کردزبانند. آب آنجا از چشمه و محصولاتش: غلات، حبوبات، توتون و چغندر است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند و از صنایع دستی جاجیم می بافند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کسی که در خرابات و می خانه تردد کند و اهل خرابات باشد. (از ناظم الاطباء) :
خراباتیان را صلایی زنم.
نظامی.
چون خراباتی نباشد زاهدی
کش به شب از درد آید شاهدی.
سعدی.
گمان بردم که طفلانند ز پیری من سخن گفتم
مرا پیری خراباتی جوابی داد مردانه.
سعدی.
من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست
بیشتر زین چه حکایت بکند غمازم.
سعدی.
من خراباتیم و باده پرست
در خرابات مغان بیخود و مست.
همام تبریزی.
خراباتی شدن از خود جدایی است
خودی کفر است اگر خود پارسایی است.
شبستری
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پرهیز کردن و ترسیدن از کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، نگریستن کسی را. (از منتهی الارب). مراقبت کردن. پاییدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، نگاه داشتن و نگاهبانی کسی کردن. (از منتهی الارب). حراست کردن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان سنخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 60هزارگزی باختر اسفراین وپنج هزارگزی شمال مالرو عمومی میان آباد به جاجرم. این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل و 123 تن سکنۀکردی و ترکی زبان می باشد. آب آن از رودخانه و قنات و محصولاتش غلات است. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام ناحیتی بوده است از رستاق انار طسوج جات. (از تاریخ قم ص 131)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
یکی رباب. (منتهی الارب). واحد رباب، یعنی یک ابر سپید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). یکی رباب، یعنی ابری که در پارۀ ابر دیگر آویخته بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربابه
تصویر ربابه
خدا گشتن، شاهی فرمانروای، پیمان، کیش تیردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاببه
تصویر خطاببه
مونث خطابی، جمع خطابیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابات
تصویر خرابات
شرابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راباجه
تصویر راباجه
گولی، سستی، کندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراسانه
تصویر خراسانه
پارسی تازی گشته خراشانه (بتون)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
((خَ بِ))
ویرانه، ویرانه به جا مانده از آبادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرابات
تصویر خرابات
((خَ))
جمع خرابه، ویرانه ها، میخانه، میکده، قمارخانه، در عرفان، مقام و مرتبه ویرانی عادات نفسانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
ویرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
باده پرست، باده فروش، خمار، میخوار، می فروش، میگسار، خراباتی، عیاش، لوطی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شراب خانه، میخانه، میکده، عشرتکده، خرابه ها، ویرانه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواب زدگی
فرهنگ گویش مازندرانی