جدول جو
جدول جو

معنی خذول - جستجوی لغت در جدول جو

خذول
(خَ)
شرمنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) ، بی بهره. (غیاث اللغات) ، کثیرالخذلان. (یادداشت مؤلف) :
عاد را باد است حمال خذول
همچو بره در کف مرد اکول.
مثنوی.
، ماده آهویی که از آهوان دیگر بازمانده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ماده اسبی که از درد زه لازم گیرد جای خود را و نگذارد آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قاموس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خذول
شرمنده، بی بهره
تصویری از خذول
تصویر خذول
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیول
تصویر خیول
خیل ها، گروه ها، گروه سواران ها، قبیله ها، طایفه ها، جمع واژۀ خیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمول
تصویر خمول
گمنام شدن، بی نام ونشان شدن، گمنامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخذول
تصویر مخذول
سرافکنده، خوار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
گمنام و بیقدر گردیدن، نهان گردیدن صوت و ذکر کسی. منه: خمل ذکره و صوته، مبتلا گردیدن به درد خمال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب). این فعل بصیغۀ مجهول استعمال میشود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سخی و بخشنده. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بذّال. بسیارعطا. باذل. (یادداشت مؤلف) : صدر کبیر نظام الدوله خواجه ای بود دانا و زیرک و صاحب مروت و بذول و خورنده و بخشنده. (المضاف الی بدایعالازمان ص 7)
لغت نامه دهخدا
نام کوتلی است واقع در 49 هزارگزی شرق خیرآباد حکومت بدخشان، واقع بین خط 71 درجه و 30 دقیقه و 56 ثانیۀ طول شرقی و 37 درجۀ عرض شمالی. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
مورچه را گویند که از موذیات است. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 372) (ناظم الاطباء) :
از آرزوی قد چو سروت براستی
بر من زمانه تنگ تر از چشم خاول است.
ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به خاور شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گرگ مکار و حیله باز و فریبنده و گستاخ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، حیله گر. مکار. خادع. (متن اللغه) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شرمگین. شرمگن. شرمسار. آنکه بسیار شرم آورد. شرمناک
لغت نامه دهخدا
(خِ عِ)
زن گول. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، فوطۀ چرمین که زنان حائض و دختران پوشند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
این کلمه خبل است و آن تباهی اعضاء و فلج دستها و پاها باشد. (از آنندراج). رجوع به خبل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
برنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). سیف خذوم، شمشیر که زود برد، شتابنده. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). (از آنندراج). منه: ظلیم خذوم، شترمرغ شتابنده
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ماده خر تیزرو، ماده خری که از فربهی ناف آن بزمین برسد. (از منتهی الارب) (تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، ماده خری که از تیزروی وی سنگریزه بجهد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
فروتنی کردن. رجوع به خذء در این لغت نامه شود، منقاد شدن. (از منتهی الارب). رجوع به خذء در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خوارکرده شده. (غیاث) (آنندراج). خوار شده و ذلیل و منکوب. (ناظم الاطباء) : شغل این مخذول کفایت کرده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367). به زودی بروم تا آن مخذول برانداخته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413). و هارون عاصی مخذول پسر خوارزمشاه می ساخته بود که به مرو آید با لشکر بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 472).
نشگفت که مقهور شدآن لشکر مخذول
مقهور شود لشکر سلطان ستمکار.
معزی (دیوان ص 202).
گر من از چشم همه خلق بیفتم سهل است
تو مپندار که مخذول ترا ناصر نیست.
سعدی (کلیات چ مصفاص 392).
، گذاشته شده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فرومایه و ترک شده. (ناظم الاطباء) ، روگردان کرده شده و ناامید و نامراد و محروم و بی بهره. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خل. (منتهی الارب). رجوع به خل شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
گمنامی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : ماسزا داریم که منزلتی.... و بدین خمول و انحطاط راضی نباشیم. (کلیله و دمنه). آنکه بخمول راضی گردد نزدیک اهل مروت وزنی ندارد. (کلیله و دمنه). نشاید پادشاهان را که هنرمندان را بخمول اسلاف فروگذارند. (کلیله و دمنه). از خزائن اموال و کرایم خمول و طرفی... ممالک خویش به او بازگذاردند. (ترجمه تاریخ یمینی).
زآنکه خوشخو آن بود کو در خمول
باشد از بدخوی و بدطبعان حمول.
مولوی.
، حقارت. مذلت، تاریکی. ظلمت. (از ناظم الاطباء).
- کنج خمول، گوشۀ تنهایی و تاریکی و عزلت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیول
تصویر خیول
جمع خیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمول
تصویر خمول
گمنام و بیقدر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلول
تصویر خلول
کم گوشت لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجول
تصویر خجول
در تازی خجلان: شوره ور چکسا شرمین شرمگین شرم زده شرمسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذعل
تصویر خذعل
زن گول، لنگ چرمین: زن دشتان پوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذول
تصویر جذول
اصل، بیخ درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذول
تصویر رذول
جمع رذل، ناکسان فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذول
تصویر بذول
سخی وبخشنده، عطا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخذول
تصویر مخذول
خوار شده و ذلیل و منکوب، سر افکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیول
تصویر خیول
((خُ))
جمع خیل، گروه اسبان، گروه سواران، لشکرها، سپاه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عذول
تصویر عذول
((عَ))
عیب جو و سرزنش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجول
تصویر خجول
((خَ))
شرمگین، شرمنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخذول
تصویر مخذول
((مَ))
بی بهره، خوار شده، کسی که از یاری کردن به او خودداری کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمول
تصویر خمول
((خُ))
گمنام شدن، بی نام گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجول
تصویر خجول
شرمسار
فرهنگ واژه فارسی سره
ریشه کن، منکوب، خوار، زبون، سرافکنده، سرشکسته، ذلیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد