جدول جو
جدول جو

معنی مخذول

مخذول
(مَ)
خوارکرده شده. (غیاث) (آنندراج). خوار شده و ذلیل و منکوب. (ناظم الاطباء) : شغل این مخذول کفایت کرده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367). به زودی بروم تا آن مخذول برانداخته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413). و هارون عاصی مخذول پسر خوارزمشاه می ساخته بود که به مرو آید با لشکر بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 472).
نشگفت که مقهور شدآن لشکر مخذول
مقهور شود لشکر سلطان ستمکار.
معزی (دیوان ص 202).
گر من از چشم همه خلق بیفتم سهل است
تو مپندار که مخذول ترا ناصر نیست.
سعدی (کلیات چ مصفاص 392).
، گذاشته شده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فرومایه و ترک شده. (ناظم الاطباء) ، روگردان کرده شده و ناامید و نامراد و محروم و بی بهره. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا