جدول جو
جدول جو

معنی خذاریم - جستجوی لغت در جدول جو

خذاریم
(خَ)
کهنه. پاره پاره. منه: ثوب خذاریم، جامه های کهنه و پاره پاره. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خذاریم
کهنه و پاره پاره
تصویری از خذاریم
تصویر خذاریم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خداکریم
تصویر خداکریم
(پسرانه)
خدا (فارسی) + مراد (عربی) نام یکی از سرداران کریمخان زند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خیاشیم
تصویر خیاشیم
خیشوم ها، مجراها یا قسمتهای درونی بینی، جمع واژۀ خیشوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراطیم
تصویر خراطیم
خرطوم ها، بینی های بلند، جمع واژۀ خرطوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواتیم
تصویر خواتیم
خاتمه ها، پایان یافتن ها، قسمتهای پایانی چیزی، جمع واژۀ خاتمه
فرهنگ فارسی عمید
مخاضات، سفر اعداد 27:12 و 33:47 سفر تثنیه 32:49 کتاب ارمیا 22:2 اسم سلسله کوههایی است که از شمال به جنوب شرقی اردن که سلسله قله های موآب شمالی است واقع است از جمله قله های این سلسله در سفر اعداد 21:1 عییی عباریم یعنی کومۀ عباریم خوانده شده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خاتم. انگشتری ها. خواتم، خاتمه ها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خواتم: که عواقب آن وخیم و خواتیم آن دمیم باشد. (سندبادنامه). پس در خواتیم کارها نظر عاقلانه واجب دید. (ترجمه تاریخ یمینی). و صاحبنظر را که بدیدۀ فکرت در خواتیم و سرانجام امور تأملی باشد معلوم و مقرر شود که... (جهانگشای جوینی).
- امثال:
الاعمال بخواتیمها، نظیر: جوجه را آخر پائیز می شمرند.
، جمع واژۀ خاتم و آن نزد اهل جفر حروف هفتگانه می باشند که پیوسته جدا بکار برده میشوند و هیچگاه با حروف دیگر پیوستگی پیدا نکنند در نوشتن و آن حروف عبارتند از: الف، دال، ذال، راء، زاء، واو، لا، چنانچه در پاره ای از رسائل جفر دیده شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، جمع واژۀ خاتام. خواتم، جمع واژۀ ختم. خواتم، جمع واژۀ خاتیام. (ناظم الاطباء). خواتم
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خوران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رَ)
که بنامهای خوراسمیه و خوراسمیا نیز آمده است، نام ناحیتی است که در سفلای جیحون قرار داشته و از ایام بسیار قدیم مهد قوم آریا بوده است. لسترنج در جغرافیای تاریخی خود درباره این ناحیه چنین می آورد: ایالت خوارزم در اوائل قرون وسطی دو کرسی داشت: یکی در جانب باختری یعنی جانب ایرانی رود جیحون موسوم به جرجانیه یا ارگنج و دیگری در جانب خاوری یعنی جانب ترکی آن رود موسوم به کاث و این کرسی اخیر در قرن چهارم هجری از ارگنج آبادتر شد. شهر کاث هنوز هم موجود است ولی ظاهراً کاث قرون وسطی شهری عظیم و در چندمیلی جنوب خاوری کاث نو جای داشته است - در اوایل قرن چهارم طغیان رود جیحون قسمتی از کاث را ویران ساخت. پهنای رود در این نقطه بدو فرسخ میرسید و شهر بفاصله کمی در ساحل راست جیحون کنار نهری موسوم به جردور که از میان شهر می گذشت قرار داشت. بازار شهر بطول یک میل در دو طرف این نهر واقع بود. در آن زمان قلعه ای در کاث بوده که طغیان رود یکسره آنرا خراب کرده و مسجد جامع و زندان پشت قهندز و همچنین قصر پادشاه آن ایالت ملقب به خوارزم شاه را آب برد بطوری که در زمان ابن حوقل اثری از آنها باقی نبود و مردم شهر جدیدی در خاور شهر کهنه ساختند که با جیحون مسافت زیادی داشت و وسعت آن به اندازۀ نیشابور در خراسان بود. مسجدشهر در وسط بازار قرار داشت و ستونهایش به اندازۀ قامت یک مرد از سنگ سیاه بود و مقر فرمانروا در وسط شهر جای داشت. و بقول مقدسی مردم کاث را عادت بر این بود که در کوچه قضاء حاجت کنند و با پای آلوده به مسجد آیند ولی با این همه کاث شهر پر ثروت بود و بازارهای پر داد و ستد داشت. اما بر اثر طغیانهای متعدد جیحون این شهر رو بویرانی گذارد و از اعتبار افتاد. مغولان به این شهر خرابی وارد نکردند و حتی ابن بطوطه که از این شهر دیدن کرد آنرا شهرک زیبائی یاد می کند، تیمور گرچه به آن خرابی رساند ولی باز آنرا تعمیر کرد و شرف الدین علی یزدی نیز از کاث یاد کرده است. کرسی دوم خوارزم که پس از خراب شدن کاث مهمترین شهر آن ایالت گردیده گرگانج است که اعراب آنرا جرجانیه نام دادند و بعدها به اورگنج معروف شد، سابقاً شهر منصور مقابل جرجانیه بود ولی بعدها بر اثر طغیان رود جیحون این شهر از بین رفت و اورگنج جای آن را گرفت. جرجانیه در قرن چهاردهم میلادی هرچند دومین کرسی ایالت خوارزم بوده ولی کاث بازار و محل داد و ستد عمده آن ایالت و مرکز تجمع کاروانانی بوده که از بلاد غز می آمدند و از آنجا به اکناف خراسان می رفتند. در سال 616 هجری قمری کمی قبل از هجوم چنگیز بدان شهر یاقوت جرجانیه را دیده و آن را گرگانج خوانده است. وی گوید: شهری از آن مهمتر و پرثروت تر و نیکوتر ندیده ام. این وضع با هجوم و حملۀ مغول به آن شهر یکباره دگرگون شد. سدها و بندهای رودخانه شکافته شد و آب جیحون از مجرای خود بمجرای جدید وارد گردید که تمام شهر در زیر آب رفت و چون لشکریان مغول از آنجا رفتند بگفتۀ یاقوت اثری از آبادی در آن باقی نماند و هم او گوید مغولها تمام ساکنان شهر را کشتند. با اینهمه پس از چند سال در مجاورت آن شهر نقطۀ دیگری رو به آبادی نهاد و کرسی خوارزم گردید و بگفتۀ ابن اثیر در سال 728 هجری قمری شهری نو در مجاورت خوارزم کهنه ایجاد شد، پیش از حملۀ مغول در سه فرسخی کرسی قدیم خوارزم شهری وجود داشت موسوم به گرگانج کوچک که ایرانیان آنرا گرگانچک می نامند و ظاهراً خوارزم جدید در محل همین گرگانج کوچک ساخته شد. بهر حال مدتی طول نکشید که خوارزم نو مرکز و کرسی ایالت گردید و این خوارزم است که حمداﷲ مستوفی و ابن بطوطه در قرن هشتم هجری از آن گفتگو کرده اند. قزوینی که در نیمۀ دوم قرن هفتم هجری کتاب خود را تألیف کرده است می گوید گرگانج (گرگانج نو) از جهت داشتن آهنگران و نجاران زبردست و کاسه های عاج و آبنوس و اسباب و لوازم دیگر که بدست هنرمندان ورزیده ساخته میشود شهرت فراوان یافته است. خربزۀ خوارزم چنانکه قزوینی می گوید در شیرینی و خوشمزگی بی نظیر است و این مطلب را ابن بطوطه هم تأیید کرده. حمداﷲ مستوفی که آن شهر را بنام معمولی آن ارگنج و خوارزم جدید نامیده گوید آن شهر در ده فرسخی ارگنج کهنه است. ابن بطوطه گوید خوارزم شهری نیکوست دارای بارویی محکم و کوچه های وسیع و جمعیتی بسیار و بازاری باشکوه مثل یک کاروانسرا که نزدیک مسجد جامع و مدرسه واقع است. خوارزم در زمانی که ابن بطوطه از آنجا عبور کرده یک بیمارستان عمومی داشته که در آن پزشکی شامی موسوم به صهیونی بمعالجۀ بیماران می پرداخته. تقریباً در قرن هشتم هجری این شهر پس از محاصره ای که سه ماه طول کشید بدست لشکریان امیر تیمور خراب شد ولی بعدها امیر تیمور آن را تجدید عمارت کرد و در سال 790 هجری قمری بنای جدید آن پایان یافت. اولین نهر بزرگ خوارزم از ساحل جیحون یعنی از سمت مشرق آن در نقطه ای روبروی درغان جدا می گردید و آنرا گاوخواره می گفتند، روی این نهر کشتی ها آمد و رفت می کرد و بطور کلی شهرهای خوارزم همگی شعبه ای از رود جیحون داشته اند، حمداﷲ مستوفی می گوید بعضی از این نهرها در بحیرۀ خوارزم (یعنی دریاچۀ آرال) منتهی میشود و عموماً آب جیحون از خوارزم گذشته و از عقبه حلم که بترکی گوردلای گویند فرومیریزد و یک فرسنگ بلکه سه فرسنگ آوازش می رود و بعد از آن به بحر خزر می افتد، سرزمینی که آنرا خلخال گویند.
صادرات عمده خوارزم در قدیم خواربار و غلات و میوه بود، از آنجا که خوارزم زمینی بسیار حاصلخیز داشت و محصول پنبه و فرآورده های پشم گوسفند آن نیز فراوان بود صادرات دیگر طبیعی و مصنوعی خوارزم عبارت بود از موم و پوست درختی که توز نامیده میشد و برای جلد سپر بکار میرفت و ابریشم و ماهی و دندان ماهی و عنبر و چوب شمشاد و عسل فندق و شمشیر و بازهای شکاری نیز از صادرات آنجاست. (نقل از سرزمینهای خلافت شرقی از صص 474- 488) : ناحیتی است ازحدود ماوراءالنهر و کاژ قصبۀ خوارزم است و در ترکستان غور است و بارگاه ترکستان و ماوراءالنهر است و خزرانست و جای بازرگانانست، پادشاهی وی از ملوک اطراف و او را خوارزم شاه خوانند و مردمان وی مردمانی غازی پیشه و جنگی اند و شهری با خواستۀ بسیار است و از وی روی، مخده و قزاکند، کرباس، نمد، ترف و رخبین خیزد. (حدود العالم). و لسانهم (لسان اهل خوارزم) لسان مفرد و لیس بخراسان بلد علی لسانهم. (صورالاقالیم اصطخری). و اما اهل خوارزم و ان کانو اغصناً من دوحه الفرس و نبعه من سرحتهم فقد کانوا مقتدین باهل السغد فی اول السنه و موضع الحاق الزوائد. (الآثار الباقیه عن القرون الخالیه). خوارزم که از هر سو بیابان به وی احاطه دارد و عاصمۀ او شهر منصوره بود و آنرا جیحون غرق کرده و بجای او گرگانج را پی افکندند و او به اول دیهی بوده سپس شهری گشت و بنام جرجانیه خوانده شد، بعد از جرجانیه غالباً قافله ها بدانجا نزول کردندی و چون تتار بر وی دست یافت راهی از جیحون بدان گشودند و جیحون بر او مستولی گشت و غرق کرد چنانکه گویی نبود و از شهرهای خوارزم بود اوخشمین و خیوه و هزاراسب و کردر و زمخشر و از آنجاست دانشمند معروف زمخشری و شادکان و درغان و غیرذلک و گویند عمل خوارزم مشتمل بر شصت هزار قریه بود. (از نخبهالدهر).
این تحفۀطبعی را بطراز و بدریا ده
باشد که بخوارزمش دریا بدراندازد.
خاقانی.
از خوارزم آر مهر این تب
وز جیحون سازنوش این سم.
خاقانی.
در هر ناحیتی و ولایتی چیزی بود بدان ناحیت و ولایت منسوب. گویند: حکمای یونان و زرگران شهر حیران و جولاهگان یمن و دبیران سواد بغداد و کاغذیان سمرقند و صباغان بجستان و عیاران طوس و گربزان مرو و ملیح صورتان بخارا و زیرکان و نقاشان چین و تیراندازان ترک و دهاه بلخ و اصحاب ناموس غزنین و جادوان و مشعبذان هند و ضعفای کرمان و اکراد فارس و ترکمانان حدود قونیه و انگوریه از طرق روم و صوفیان دینور و دزدان و سواریان نواحی ری و طعام خورندگان و پارسایان خوارزم و ادبای بیهق، و غرض از این نسبت ها آن بوده که در هیچ موضع دیگر بیش از این چیزها که یاد کرده آمد نبوده مگر در این نواحی و ولایت. (تاریخ بیهق). در خوارزم گرما و سرما، مفرط بوده و قولنج و جوع کلبی. (تاریخ بیهق).
شکارستان او ابخاز و دربند
شبیخونش بخوارزم و سمرقند.
نظامی.
- بحیرۀ خوارزم، دریاچۀ خوارزم. دریاچۀ آرال. رجوع به دریاچۀ خوارزم شود.
- دریاچۀ خوارزم، از خوارزم بر مقدار چهل فرسنگ اندر میان مغرب و شمال و از گرد او همه جای غوریانست و گردبرگرد این دریا سیصد فرسنگ است. (حدودالعالم).
- دریای خوارزم، دریاچۀ خوارزم. دریاچۀ آرال. رجوع به دریاچۀ خوارزم شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خیشوم و آن پرده های بینی و بن بینی است. (ناظم الاطباء) ، غضروفها که میان بینی و دماغ و رگهای درون بینی می باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). غضاریفی در اقصای بینی: و از بساتین انس صدور و حظایر قدس قلوب نسیم عرف آن بخیاشیم میرسد. (تاریخ بیهق ص 9).
- خیاشیم الجبال، دماغه های کوه. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خیاربالنگ و خیارشنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مذارع. رجوع به مذارع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قذروف. (منتهی الارب). به معنی عیب. (آنندراج). رجوع به قذروف شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
حذاریک زیداً، دور دار خود را از زید. (منتهی الارب) ، بپرهیز از زید. حذر کن از زید
لغت نامه دهخدا
سیاه پوشان، . کاهنان خدایان دروغ بودند، و گاهی این لفظرا به کهنه ترجمه کرده اند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
تثنیۀ عذار. مذکور است در شعر ذوالرمه، دو کوه دراز از ریگ و یا دو دره. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به معنی خراب، سفر داوران 1:17 و آن شهری میباشد در طرف جنوبی کنعان که یوشع بر آن دست یافت و در سابق آنرا صفاه میگفتند. بعضی بر آنند که شهر مذکور در تنگه ای که تخمیناً 40 میل بطرف شرقی بئر شبع مسافت دارد واقع است و آنرا صفا گویند. و اما حرمت در قسمت سبط شمعون واقع بود. (سفر یوشع 19:4). و بلجر و دریک بر آنندکه موقعش همان سبیطه میباشد که مسافت 20 میل به چشمۀ قادش مانده واقع است و دارای آثار کنیسه ها و برجها و حوض و کوچه ها میباشد و بعد از آنکه در وقت مفتوح گشتن انهدام پذیرفت مجدداً آباد گشت. (اول سموئل 30:30 و اول تواریخ أیام 4:30). (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
صاحب قاموس کتاب مقدس می نویسد: محتمل است که به معنی قله ها و شکافها باشد و محلش معلوم نیست
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محرّم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
بمعنی دو حفره، یکی از شهرهای عساکر که در نزدیکی شونم بود. (یوش 19:19). یوسیبیوس و جرم گمان میبرند که شهر مرقوم بمسافت 6 میل بشمال شرقی لیجیو واقع بود و تخمیناً 6 میل بشمال شرقی لجون و دو میل بمغرب سولم (شونم) مانده دهی واقع است که آنرا فوله گویند و دور نیست که همان حفاریم باشد لکن کاندر گمان میبرد که همان العزیه حالیه میباشد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(خُ یَ)
نسبت است مر گوش را. اذن خذاویه، گوش سبک و سست شنوا. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خرطوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرطومها. (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- خراطیم القوم، مهتران قوم. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ یَ)
سطبر. چابک. چالاک. (دهار) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). جمل خذانیه، شتر ستبر و چابک. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خرّوب و خروبها. رجوع به خروب در این لغت نامه شود، وزنی بوده است. (یادداشت بخط مؤلف). وزنها معادل یک خروب: مقدار الشربه منه (من جوز الکوثل) سته خراریب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خرّیت. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خریت در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ ری یَ)
سوداء. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط). یقال: عقاب خداریه،ناقه خداریه. (از معجم الوسیط) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صرم. (منتهی الارب). رجوع به صرم شود، جمع واژۀ صب ّ. (قطر المحیط). رجوع به صب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خذروف. رجوع به خذروف در این لغت نامه شود. منه: ترکت السیوف رأسه خذاریف، پاره پاره کرد شمشیر سر او را که هر پاره ای چون خذروف بود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس).
- خذاریف الهودج، تخته ها و چوبها که هودج را بدان مربع گردانند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قذاریف
تصویر قذاریف
جمع قذروف، آک ها، آهوک ها، عیب ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواتیم
تصویر خواتیم
جمع خاتمه، پایان ها، جمع خاتم، انگشتری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواجیم
تصویر خواجیم
خواجه برگ سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطیم
تصویر خراطیم
جمع خرطوم، بمعنی بینی فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذاریف
تصویر خذاریف
جمع خذروف، باد فرها بازیچه ای است از چرم باد ریسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطیم
تصویر خراطیم
((خَ))
جمع خرطوم، مجازاً به معنی بزرگان، مهتران
فرهنگ فارسی معین