نوکر. چاکر. (ازناظم الاطباء). خادم. پرستار. پرستنده: اینم قبول بس که بمیرم بر آستان تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست. سعدی (بدایع). چو خدمت گزاریت گردد کهن حق سالیانش فرامش مکن. سعدی (بوستان). بشستند خدمتگزاران شاه سر و تن بحمامش از گرد راه. سعدی (بوستان). ، در تداول امروز، مستخدمین جزء. خدمتکاران مرد در دستگاههای دولتی، مهربان. مشفق، حاضر و آمادۀ بخدمت. (ناظم الاطباء)
نوکر. چاکر. (ازناظم الاطباء). خادِم. پرستار. پرستنده: اینم قبول بس که بمیرم بر آستان تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست. سعدی (بدایع). چو خدمت گزاریت گردد کهن حق سالیانش فرامش مکن. سعدی (بوستان). بشستند خدمتگزاران شاه سر و تن بحمامش از گرد راه. سعدی (بوستان). ، در تداول امروز، مستخدمین جزء. خدمتکاران مرد در دستگاههای دولتی، مهربان. مشفق، حاضر و آمادۀ بخدمت. (ناظم الاطباء)
عمل خدمتکار. پرستاری. چاکری. نوکری. (ناظم الاطباء). وصافه. ایضاف. (منتهی الارب). بندگی. کنیزی. غلامی: من بنده در مراسم خدمتگاری و لوازم حق گزاری تقصیر و غفلت جایز نداشته ام. (سندبادنامه ص 280). روی را بسپیده و غازه نیاز و اخلاص بیارای و پای را بخلخال خدمتکاری آراسته گردان. (کتاب المعارف) ، وزارت. (ناظم الاطباء)
عمل خدمتکار. پرستاری. چاکری. نوکری. (ناظم الاطباء). وَصافَه. ایضاف. (منتهی الارب). بندگی. کنیزی. غلامی: من بنده در مراسم خدمتگاری و لوازم حق گزاری تقصیر و غفلت جایز نداشته ام. (سندبادنامه ص 280). روی را بسپیده و غازه نیاز و اخلاص بیارای و پای را بخلخال خدمتکاری آراسته گردان. (کتاب المعارف) ، وزارت. (ناظم الاطباء)
خدمت کاری. حالت خدمتگر. عمل خدمتگر: ولیکن بخدمتگری هفت سال کمربسته باید بفرخنده حال. شمسی (از یوسف و زلیخا). سرای ملک بخدمتگریست بر درگاه. سوزنی. تو به همه کویها فرودویدی از مقامری و قلاشی و خدمتگری. (کتاب المعارف). کنون کآمدی وین خبر شد عیان بخدمتگری چون نبندم میان. نظامی. خدمتش آرد فلک چنبری بازرهد ز آفت خدمتگری. نظامی. همان خان خانان بخدمتگری جریده بهمراهی و رهبری. نظامی. کنیزان چابک غلامان چست بهنگام خدمتگری تندرست. نظامی
خدمت کاری. حالت خدمتگر. عمل خدمتگر: ولیکن بخدمتگری هفت سال کمربسته باید بفرخنده حال. شمسی (از یوسف و زلیخا). سرای ملک بخدمتگریست بر درگاه. سوزنی. تو به همه کویها فرودویدی از مقامری و قلاشی و خدمتگری. (کتاب المعارف). کنون کآمدی وین خبر شد عیان بخدمتگری چون نبندم میان. نظامی. خدمتش آرد فلک چنبری بازرهد ز آفت خدمتگری. نظامی. همان خان خانان بخدمتگری جریده بهمراهی و رهبری. نظامی. کنیزان چابک غلامان چست بهنگام خدمتگری تندرست. نظامی