خدمت کاری. حالت خدمتگر. عمل خدمتگر: ولیکن بخدمتگری هفت سال کمربسته باید بفرخنده حال. شمسی (از یوسف و زلیخا). سرای ملک بخدمتگریست بر درگاه. سوزنی. تو به همه کویها فرودویدی از مقامری و قلاشی و خدمتگری. (کتاب المعارف). کنون کآمدی وین خبر شد عیان بخدمتگری چون نبندم میان. نظامی. خدمتش آرد فلک چنبری بازرهد ز آفت خدمتگری. نظامی. همان خان خانان بخدمتگری جریده بهمراهی و رهبری. نظامی. کنیزان چابک غلامان چست بهنگام خدمتگری تندرست. نظامی