جدول جو
جدول جو

معنی خدفر - جستجوی لغت در جدول جو

خدفر
(خَ فَ)
مفرد خدافر بمعنی جامۀ کهنه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خدور
تصویر خدور
خدرها، پرده ها، جمع واژۀ خدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدر
تصویر خدر
پرده، پرده یا چیزی که برای جلوگیری از نور جلو پنجره یا در نصب می کند، روپوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدر
تصویر خدر
سستی اندام، در پزشکی به خواب رفتن عضوی از بدن
ویژگی عضوی از بدن که دچار خواب رفتگی یا سستی شده باشد، بی حس
فرهنگ فارسی عمید
(مِ فَ)
جیش مدفر، لشکرقوی سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
نیک شرم. شرمگینی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سست گردیدن عضو و بخواب رفتن آن. (از منتهی الارب). یقال: خدر العضو خدراً. (منتهی الارب). سست شدن اندامها و در خواب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، سست و گران شدن چشم از خاشاکی که در آن افتاده باشد. (از منتهی الارب). یقال: خدرت العین. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، خشک کردن درخت. (از دزی ج 1 ص 353) ، کسل و کاهل گردیدن. (از منتهی الارب). منه: خدر جسمه او خدرت یده او رجله. (از معجم الوسیط) ، پرده تاریکی برمکانی درافتادن اعم از جهت شب یا چیز دیگر. (از معجم الوسیط) ، سخت شدن گرما و سرما. (از منتهی الارب). منه: خدر الحرو البرد، بدان حد رسیدن گرما که باد نیز نوزد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ)
سست و بخواب رفته که قادر بر حرکت نباشد. (منتهی الارب). منه: عضو خدر. (منتهی الارب). رجل خدر، پایی خفته. (زمخشری). پایی خواب رفته:
ور تو نشناسی شکر را از صبر
بیگمان شد حس ذوق تو خدر.
مولوی.
، شب تاریک. (منتهی الارب). منه: لیل خدر. (از معجم الوسیط) ، آهو سست استخوان، تاریکی آخر شب. (از متن اللغه) ، روز نمناک. (منتهی الارب). منه: یوم خدر، تاریکی شدید. (از متن اللغه) ، تاریکی شب، باران. (از منتهی الارب). باران و ابر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ اخدر و خدراء. رجوع به اخدر در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
پرده برای دختران درگوشۀ خانه. (از منتهی الارب). ج، اخدار، خدور، اخادیر. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، جایگاهی که زن در آن باشد. (از متن اللغه) ، پرده. (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه). اخص ّ موالید را که از خدر غیب و مجرا بصحرا آورد. (از سنائی در مقدمۀ حدیقه) ، هر آنچه بدیدن نیاید از خانه و جز آن. ج، اخدار، خدور، اخادیر. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، چوب که بجامه درکشیده بر پالان شتر نصب کنند. (منتهی الارب). ج، اخدار، خدور، اخادیر. (از متن اللغه) ، بیشۀ شیر. (منتهی الارب). ج، اخدار، خدور، اخادیر. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(خِ دِ)
از نامهای مردان است.
- امثال:
هرچه داری بخدر ده که خدر مرد خداست. این مثل را در مورد اشخاص عزیز بی جهت بکار برند
لغت نامه دهخدا
(تَ طَنْ نی)
بناز زیستن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قاموس) (از تاج العروس) ، برف باریدن آسمان، بریدن جامه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اختلاس کردن. ربودن. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خِ دَ)
دریدگیهای پیراهن. (از منتهی الارب). پارگی های پیراهن قبل از آنکه بهم وصل و دوخته شود. (از اقرب الموارد). ج، خدفه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لباس کهنه پوشیدن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
یکی از بلوکات ولایت خمسۀ فارس. طول آن 54هزار گز و عرض آن 24هزارگز، حد شمالی سروستان، شرقی فسا. جنوبی صیمکان، غربی خواجه و میمند. آب و هوا معتدل و جمعیت در حدود 18000 تن. مرکز آن خفر. عده قری ̍ 45. (یادداشت بخط مؤلف). حمداﷲ مستوفی آرد: خفر، شهری وسط است بزرگتر از کوار هوای معتدل دارد ودر آن حدود از آن هوا بهتر نیست. آبش گوارنده است وزمینش غله بوم. میوه های سردسیری و گرمسیری همه در اوباشد و نیکو بود و قلعه ای محکم دارد و آنرا تیرخدا خوانند و در او نخجیر کوهی و دشتی فراوان بود. (از نزهه القلوب چ لیدن ص 116). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان جهرم بحدودو مشخصات زیر: شمال بخش سروستان، باختر دهستان کوارو فیروزآباد، جنوب بخش صیمکان و کوهک، خاور بخش کردیان. این بخش در شمال شهرستان واقع و هوای آن در حوزۀ رود خانه قره آغاج، گرمسیری و مالاریائی و در قسمت کوه های سفیددار معتدل و سالم است. عمده آب آن از رود خانه قره آغاج و چشمه سارهای متعدد و احیاناً از قنات می باشد. محصولات عبارتند از: غلات، برنج، خرما، مرکبات، میوه، بادام، صیفی و شغل اهالی زراعت، کسب و باغبانی و صنعت دستی آنها قالی بافی است. این بخش از دو دهستان بنام خفر و گوکان تشکیل شده و مجموع قرا و قصبات آن 45 و تعداد نفوس آن در حدود هفده هزار نفر است. مرکز بخش قصبۀ باب انار است که در دهستان خفر و کنار راه شوسۀ شیراز به جهرم قرار گرفته. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). رجوع به فارسنامۀ ناصری شود
لغت نامه دهخدا
(خَفَ)
اسباب خانه. اثاث البیت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَفَ)
اسباب خانه. اثاث البیت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
گند. گنده. تیزبوی. تیزگند.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
برادرزاده را گویند که افدر هم مینامند و در بعضی فرهنگ ها همشیره را هم گویند. (فرهنگ شعوری). رجوع به افدر شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ)
جامه های کهنه. (از منتهی الارب). خدافل. (متن اللغه). صاحب متن اللغه می گوید: ’خدافر’ و ’خدافل’ الخلقان من الثیاب التی تبتذل لا واحد لها من لفظها
لغت نامه دهخدا
(خِ)
آلتی است که دجر را با لومه جمع میکند. (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(خِ)
قلعتی بعربستان بوده است که از آنجا تا صنعاء یک روز راه فاصله داشته بعضی آن را ’ذوالخدار’و جز آن آورده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام اسپ قتال کلابی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
یک نوع گلبنی، یک قسم نهالی. (از ناظم الاطباء). نوعی دوشکی است (رونهالی) ، نوعی پرده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ج خدر. (از ناظم الاطباء). جمع خدر. پرده برای دختران در گوشۀ خانه و هر آنچه بدیدن نیاید از خانه و مانند آن. (از آنندراج). رجوع به خدر شود:
همگان را بناز پرورده
دایۀ رنج در ستور خدور.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
حسن و خوبی، خوشدلی. خوش خلقی. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خفر
تصویر خفر
شرمگین پیمان نهادن، نگهبانی ، بدرهگی (بدرهه بدرقه)
فرهنگ لغت هوشیار
سست گردیدن عضو و بخواب رفتن آن، بی حسی پرده، چادر پرده، چادر بی حس بی حس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدف
تصویر خدف
بناز زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفر
تصویر دفر
گندیدگی، بد بویی، سختی، پتیار (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدور
تصویر خدور
کیک کک، مگس جمع خدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادفر
تصویر ادفر
بدبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدر
تصویر خدر
((خِ))
پرده، پرده ای که برای دختران و زنان در یک طرف خانه بزنند، جمع اخدار، خدور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدر
تصویر خدر
((خَ دَ))
سستی، به خواب رفتن اعضای بدن
فرهنگ فارسی معین
خودرأی، خودسر
فرهنگ گویش مازندرانی