سست گردیدن عضو و بخواب رفتن آن. (از منتهی الارب). یقال: خدر العضو خدراً. (منتهی الارب). سست شدن اندامها و در خواب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، سست و گران شدن چشم از خاشاکی که در آن افتاده باشد. (از منتهی الارب). یقال: خدرت العین. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، خشک کردن درخت. (از دزی ج 1 ص 353) ، کسل و کاهل گردیدن. (از منتهی الارب). منه: خدر جسمه او خدرت یده او رجله. (از معجم الوسیط) ، پرده تاریکی برمکانی درافتادن اعم از جهت شب یا چیز دیگر. (از معجم الوسیط) ، سخت شدن گرما و سرما. (از منتهی الارب). منه: خدر الحرو البرد، بدان حد رسیدن گرما که باد نیز نوزد. (از متن اللغه)