سست گردیدن عضو و بخواب رفتن آن. (از منتهی الارب). یقال: خدر العضو خدراً. (منتهی الارب). سست شدن اندامها و در خواب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، سست و گران شدن چشم از خاشاکی که در آن افتاده باشد. (از منتهی الارب). یقال: خدرت العین. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، خشک کردن درخت. (از دزی ج 1 ص 353) ، کسل و کاهل گردیدن. (از منتهی الارب). منه: خدر جسمه او خدرت یده او رجله. (از معجم الوسیط) ، پرده تاریکی برمکانی درافتادن اعم از جهت شب یا چیز دیگر. (از معجم الوسیط) ، سخت شدن گرما و سرما. (از منتهی الارب). منه: خدر الحرو البرد، بدان حد رسیدن گرما که باد نیز نوزد. (از متن اللغه)
سست گردیدن عضو و بخواب رفتن آن. (از منتهی الارب). یقال: خدر العضو خدراً. (منتهی الارب). سست شدن اندامها و در خواب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، سست و گران شدن چشم از خاشاکی که در آن افتاده باشد. (از منتهی الارب). یقال: خدرت العین. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، خشک کردن درخت. (از دزی ج 1 ص 353) ، کسل و کاهل گردیدن. (از منتهی الارب). منه: خدر جسمه او خدرت یده او رجله. (از معجم الوسیط) ، پرده تاریکی برمکانی درافتادن اعم از جهت شب یا چیز دیگر. (از معجم الوسیط) ، سخت شدن گرما و سرما. (از منتهی الارب). منه: خدر الحرو البرد، بدان حد رسیدن گرما که باد نیز نوزد. (از متن اللغه)
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، اخگر، ابیز، آلاوه، لخشه، جرقّه، خدره، ژابیژ، آییژ، جذوه، لخچه، بلک، جمر، ایژک، جمره، ضرمه، آتش پاره، سینجر
شَرارِه، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، اَخگَر، اَبیز، آلاوِه، لَخشِه، جَرَقّه، خُدرِه، ژابیژ، آییژ، جَذوِه، لَخچِه، بِلک، جَمر، ایژَک، جَمَرِه، ضَرَمِه، آتَش پارِه، سَیَنجُر
ابن عوف بن حارث بن خزرج. یکی از اجداد جاهلی عربست و فرزندان او بطنی از بنی خزرجند که ازجمله آنهاست: ابوسعید خدری صحابی. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 288). رجوع به ’امتاع الاسماء’ ص 163 و 250 شود ابن کاهل. نام یکی از افراد قبیلۀ بلعمی است. (از منتهی الارب) نام بندۀ آزادکردۀ عبیدۀ محدّثه است. (منتهی الارب) لقب عمر بن ذهل بن شیبانست. (از منتهی الارب)
ابن عوف بن حارث بن خزرج. یکی از اجداد جاهلی عربست و فرزندان او بطنی از بنی خزرجند که ازجمله آنهاست: ابوسعید خدری صحابی. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 288). رجوع به ’امتاع الاسماء’ ص 163 و 250 شود ابن کاهل. نام یکی از افراد قبیلۀ بلعمی است. (از منتهی الارب) نام بندۀ آزادکردۀ عبیدۀ محدّثه است. (منتهی الارب) لقب عمر بن ذهل بن شیبانست. (از منتهی الارب)
بنی خدره، نام بطنی از خزرج است که بنام بنی خدره موسومند و از آنانست: مالک بن سنان که در روز احد شهید شد. (از تاریخ گزیده چ 3 ص 239) نام گروهی از انصار است. (از منتهی الارب) (از انساب سمعانی). ابوسعید خدری از این گروه است بطنی است از ذهل بن شیبان. (انساب سمعانی)
بنی خدره، نام بطنی از خزرج است که بنام بنی خدره موسومند و از آنانست: مالک بن سنان که در روز احد شهید شد. (از تاریخ گزیده چ 3 ص 239) نام گروهی از انصار است. (از منتهی الارب) (از انساب سمعانی). ابوسعید خدری از این گروه است بطنی است از ذهل بن شیبان. (انساب سمعانی)
دردیست که حس عضو باطل کند. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). خدری یا وجع خدری یکی از پانزده درد است که دارای نامند. شیخ الرئیس در قانون در اصناف اوجاع التی لها اسماء گوید: سبب الوجع الخدری، اما مزاج شدید البرد و اما انسداد مسام منافذ الروح الحساس الجاری الی العضو لعصب او امتلاءاوعیته. یکی از شارحین نصاب الصبیان گوید: دردیست که با آن درد چنان یافته شود که حس آن عضو نقصان پذیرفته یا باطل گشته و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: المی است گویی آن عضو خفته است. (یادداشت از مؤلف)
دردیست که حس عضو باطل کند. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). خدری یا وجع خدری یکی از پانزده درد است که دارای نامند. شیخ الرئیس در قانون در اصناف اوجاع التی لها اسماء گوید: سبب الوجع الخدری، اما مزاج شدید البرد و اما انسداد مسام منافذ الروح الحساس الجاری الی العضو لعصب او امتلاءاوعیته. یکی از شارحین نصاب الصبیان گوید: دردیست که با آن درد چنان یافته شود که حس آن عضو نقصان پذیرفته یا باطل گشته و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: المی است گویی آن عضو خفته است. (یادداشت از مؤلف)
سعد بن مالک بن سنان خدری انصاری خزرجی، مکنی به ابوسعید از صحابیان و ملازمان پیغمبراسلام بود و در دوازده غزوه با پیغمبر بجنگ رفت و هزاروصدوهفتاد حدیث در صحیحین بدو منسوب است. وی بسال 74 هجری قمری در مدینه وفات یافت. (رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 366 شود). در تاریخ گزیده (ص 217 چ 1) از ابورافع بن سعد بن مالک بن سنان خدری نام برده شده که در 74 ه. ق. درگذشته و 94 سال عمر داشته است. ظاهراً این دو خدری که در سال وفات و قسمتی از نام با هم مشترکند، یکی می باشند و صحیح در اینجا قول زرکلی است
سعد بن مالک بن سنان خدری انصاری خزرجی، مکنی به ابوسعید از صحابیان و ملازمان پیغمبراسلام بود و در دوازده غزوه با پیغمبر بجنگ رفت و هزاروصدوهفتاد حدیث در صحیحین بدو منسوب است. وی بسال 74 هجری قمری در مدینه وفات یافت. (رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 366 شود). در تاریخ گزیده (ص 217 چ 1) از ابورافع بن سعد بن مالک بن سنان خدری نام برده شده که در 74 هَ. ق. درگذشته و 94 سال عمر داشته است. ظاهراً این دو خدری که در سال وفات و قسمتی از نام با هم مشترکند، یکی می باشند و صحیح در اینجا قول زرکلی است
نام دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر. واقع در 24هزارگزی شمال شهر ملایر و 15هزارگزی خاور راه شوسۀ ملایر به همدان. این ناحیه در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و مالاریایی و 372 تن سکنه ترکی و فارسی زبان. آب آن از قنات و محصولاتش غلات، انگور و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند و از صنایع دستی زنان قالی می بافند. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر. واقع در 24هزارگزی شمال شهر ملایر و 15هزارگزی خاور راه شوسۀ ملایر به همدان. این ناحیه در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و مالاریایی و 372 تن سکنه ترکی و فارسی زبان. آب آن از قنات و محصولاتش غلات، انگور و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند و از صنایع دستی زنان قالی می بافند. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
قریه ای است به فاصله چهل وشش هزارگزی شمال قلعۀ سرکاری معروف متصل به دریای سرخ آب علاقۀ حکومت درجه دو ارغستان ولایت قندهار افغانستان بمختصات جغرافیایی زیر: طول شرقی 67 درجه و28 دقیقه و 5 ثانیه و عرض شمالی 31 درجه و 30 دقیقه و 24 ثانیه، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
قریه ای است به فاصله چهل وشش هزارگزی شمال قلعۀ سرکاری معروف متصل به دریای سرخ آب علاقۀ حکومت درجه دو ارغستان ولایت قندهار افغانستان بمختصات جغرافیایی زیر: طول شرقی 67 درجه و28 دقیقه و 5 ثانیه و عرض شمالی 31 درجه و 30 دقیقه و 24 ثانیه، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)