جدول جو
جدول جو

معنی خدع - جستجوی لغت در جدول جو

خدع
(خُ دُ)
جمع واژۀ خدوع و خدوع، به معنی خدعه کن بسیار است. رجوع به خدوع در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
خدع
(تَ طَنْ نُ)
فریفتن کسی را و خواستن آنکه بوی مکروهی رساند بدون آنکه او باخبر شود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). ظاهر کردن بر کسی خلاف آنچه ظاهرکننده در دل دارد و مقصود او بدین عمل مکروه رساندن بشخص باشد بدون آنکه آن شخص بفهمد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). فریب دادن. (غیاث اللغات). کسی را فریفتن. (ترجمان عادل). فریفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). ختل، بسوراخ درشدن سوسمار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از لسان العرب) (از تاج المصادر زوزنی) ، خشک شدن آب دهان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از قاموس) (تاج المصادر بیهقی) (از لسان العرب). یقال: خدع الریق، خشک شد آب دهان، بازایستادن مردم کریم از عطا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه) ، دوتا کردن و پیچیدن جامه را. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، کم شدن باران. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از قاموس) (از لسان العرب) ، مختلف گشتن کارها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رنگ برنگ شدن کار. (از تاج العروس) (از قاموس) (از لسان العرب). یقال: ’خدعت الامور’، ای اختلفت الامور، کم شدن مال مرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از متن اللغه). یقال: خدع الرجل، قل ماله. (از اقرب الموارد) (از قاموس) ، بریدن گردن خود را یعنی رگ اخدع. (از المنجد) ، فروشدن چشم کسی به مغاک از جهت خواب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گود شدن چشم از جهت خواب. (از تاج العروس) (از متن اللغه). خواب در چشم آویختن. از (تاج المصادر بیهقی) ، ناپدید گردیدن قرص آفتاب. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه) ، کاسد شدن بازار. (از منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، روان شدن بازار. (از المنجد). این کلمه از اضداد است، اخلاقی غیر خلق خود پیدا کردن، شناخته نشدن. یقال: خدع الرجل اوخدعت الطریق، ای لم یفطن لهما. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خدع
(خَ)
انصاری. ابوموسی گفت: که علی عسکری و ابوالفتح ازوی ذکری در حرف خا (خدع) آورده اند و حال آنکه صحیح با جیم است یعنی جدع. (از اصابه قسم چهارم ص 158)
لغت نامه دهخدا
خدع
(خَ دَ)
اژدهای مکار. اژدهای حیله گر. اژدهای نیرنگ زن. اژدهای فریب ده. (از منتهی الارب) (از قاموس) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خدع
(خَ دِ)
چپ دهنده در کار. (از ناظم الاطباء). مراوغ. (از اقرب الموارد) حیله گر. حیوانی که از راه دور میشود مر خدیعت و مکر را.
- ضب ّ خدع، سوسمار چپ دهنده در کار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خدع
(خُ دَ)
جمع واژۀ خدعه. رجوع به خدعه شود
لغت نامه دهخدا
خدع
اژدهای حیله گری و مکاری
تصویری از خدع
تصویر خدع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خدعه
تصویر خدعه
مکر، حیله، فریب، احتیال، شید، نارو، قلّاشی، کید، دستان، نیرنگ، دلام، تزویر، خاتوله، چاره، تنبل، کلک، ترفند، دغلی، اشکیل، ترب، ستاوه، شکیل، گربه شانی، روغان، دویل، غدر، ریو، گول، حقّه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دِ)
پنهان کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). نهنده و نگاهدارنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
نام آبی است مرغنی را که سپس به بنی عتریف بن سعد بن جلال بن غنم بن غنی تعلق گرفت. (از یاقوت در معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ / مُدَ)
گنجینه و خانه خرد در خانه کلان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تکلف در خداع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). بتکلف فریفتن و خدعه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نعت تفضیلی از خدع. فریبنده تر: اخدع من ضب ّ.
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دَ)
آنکه بارها در حرب فریب خورده باشد و مجرب شده. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه بارها در جنگ فریب خورده و آزموده شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخدّع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ د دِ)
فریب کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). فریبندۀ مشهور و نامدار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخدیع شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ / خِ عَ)
فریب. منه: الحرب خدعه، جنگ انصرام می یابد بفریب. (از منتهی الارب) ، این کلمه واحد خدع است و طریق خدع به راههایی اطلاق میشود که گاه نمایان و گاه مخفی است. (از یاقوت در معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ عَ)
جمع واژۀ خادع. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ عَ)
قبیله ای است ازتمیم و آنها از ربیعه بن کعب اند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
جای نهان کردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
مکر. فریب. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). نیرنگ. کنبوره. دستان. زرق. دغا. اوزند. رنگ. ترفند. حقه. تنبل (ت / ت و ب / ب ) .کنبور. افسون. کیمیا: جاه دنیای فریبنده... مانند خدعۀ غول... است. (کلیله و دمنه). آن مدامیر به آن خدعه مغرور گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی).
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جزکه سحر و خدعۀ نمرود نیست.
مولوی (مثنوی).
بشنوم یا من دهم هم خدعه اش
تا بداند اهل را آن فرع کش.
مولوی (مثنوی).
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خدعه سرا.
مولوی (مثنوی).
، کسی که مردم او را بسیار فریب میدهند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، آنچه بوسیلۀ او حیله می شود. ما یخدع به. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زدع
تصویر زدع
گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدع
تصویر جدع
باز داشتن و بزندان کردن، حبس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردع
تصویر ردع
بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذع
تصویر خذع
ریزه کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدع
تصویر بدع
چیز تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدع
تصویر اخدع
فریبنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدع
تصویر مخدع
صندوقخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدع
تصویر تخدع
بتکلف فریفتن و خدعه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدعت
تصویر خدعت
مکرورزی دستان آوری: (بمکر و خدعه در دام افتاد)، مکر فریب دستان فسون
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خادع، فریبکاران، کوره راه ها، دژ خویان بلوس اروند کرش دستان فریب مکرورزی دستان آوری: (بمکر و خدعه در دام افتاد)، مکر فریب دستان فسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خده
تصویر خده
گونه رخساره، گودال دراز رخسار دیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدع
تصویر مخدع
((مَ یا مِ یا مُ دَ))
صندوقخانه، جمع مخادع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدعه
تصویر خدعه
((خُ عِ))
مکر، حیله و فریب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدا
تصویر خدا
اله
فرهنگ واژه فارسی سره
تزویر، تعابن، حقه، حیله، خدعت، دستان، دوال، ریو، سوسه، شایبه، غش، فریب، فسون، گول، مکر، نیرنگ، کید
فرهنگ واژه مترادف متضاد