جدول جو
جدول جو

معنی خداشاه - جستجوی لغت در جدول جو

خداشاه
(خُ)
دهی است از دهستان خسروشیرین بخش جغتای شهرستان سبزوار. واقع در 25هزارگزی شمال باختری جغتای و پنج هزارگزی شمال شوسۀ عمومی سبزوار بجغتای. این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوای آن معتدل است. بدانجا 767 تن سکنه زندگی می کنند که ترک و فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، پنبه، زیره و کنجد است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند و راه آن اتومبیل رو میباشد. از آثار قدیم، مزار امام زاده سیدسلطان محمدرضا در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خدایار
تصویر خدایار
(پسرانه)
دوست خدا، فرمانروای بخارا بوده است، آنکه خداوند یار اوست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خداداد
تصویر خداداد
(پسرانه)
هدیه ای از طرف خدا، عطا شده از سوی خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خداشناس
تصویر خداشناس
کسی که خدا را می شناسد و به آن ایمان دارد، موحد، یکتاپرست، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خداداده
تصویر خداداده
چیزی که خداوند بخشیده است، خدا داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادشاه
تصویر پادشاه
فرمانروای مقتدر و صاحب تاج و تخت، سلطان، ملک، شهریار، خدیو، خسرو، کشورخدا، کیهان خدیو، کنایه از مسلط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاشمه
تصویر خلاشمه
ورم و زخم گلو، برای مثال ریشیش بس فرخج ز گردن برون دمید / گویی خلاشمه ست ز گردن برآمده (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
مرکب است از باد یا پاد و شاه، لفظ اول که پاد است بمعنی تخت باشدچه در اصل پات بود تای فوقانی را بدال بدل کردند و لفظ پاد بمعنی پاسبانی و پائیدن نیز آمده، و لفظ شاه بمعنی خداوند است. (آنندراج). پادشاه. (ناظم الاطباء). رجوع به پادشاه شود.
- بادشاه جهانگیر عالم بالا، کنایه از آفتاب باشد. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 13) ، آنکه انساب مردم نام بنام یاد کند بر سبیل مدح و آنرا در عرف بهک خوانند به های تازی مخلوطالتلفظ به ها و الف و تای هندی و رشیدی ترجمه بادخوان بلفظ بادفروش کرده و در این صورت بینهما ترادف بود. (آنندراج: بادپران)
لغت نامه دهخدا
نام جوسقی (کوشک) بوده است میان روقان و خانشاه و در تاریخ قم آمده است:اردشیر بابک بفرمود تا این جوسق را میان روقان و خانشاه بنا کردند تا منظره ای باشد از برای کسی که در روقان بنشیند، بعد از آنک بنا نهادند به خانشاه معروف شد، (از ترجمه تاریخ قم چ جلال الدین طهرانی ص 70)
نام موضعی بوده است که بعد از نیاستر کاشان قرار داشته و در تاریخ قم آمده است: اردشیر بموضع نیاستر قاسان (کاشان) فرودآمد و نیاستر بنا کرد پس از آنجا رحلت کرد و به موضع خانشاه فرودآمد، (از تاریخ قم چ سیدجلال الدین طهرانی ص 70)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ / مِ)
خدای نامه. شاهنامه. تاریخ خدایگان. نامۀ شاهان. تاریخ پادشاهان. کتابی که در آن شرح زندگی و حوادث شاهان بیاید: چنین گوید: در تاریخ ملوک الفرس بسیار نسختها تأمل کردم که ایشان خدانامه خوانند که پادشاهان را خدایگان خواندندی یعنی شاهنامه از سهو ناقلان از زبانی و لفظی که بدیگری گردانیده اند خطاها افتاده است. (مجمل التواریخ و القصص چ مرحوم بهار)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن. واقع در 6هزارگزی خاور فومن و 2 هزارگزی شمال راه فرعی فومن به شفت. این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوای آن معتدل و مرطوب است. بدانجا 283 تن سکونت دارند که گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از رود خانه قلعه رودخان معروف به شاخ رز و محصولات آنجا برنج و ابریشم و توتون سیگار است. اهالی بکشاورزی و ذغال فروشی و مکاری گذران میکنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ دَ/ دِ)
پارسا. خدادان. (آنندراج). موحد. (ناظم الاطباء). ربانی. باایمان: مردی خداشناس و عابد بود. (مجمل التواریخ و القصص).
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ساختۀ خدا. چون: کار خداساز. کعبۀ خداساز. محراب خداساز. (از آنندراج) :
منت گذار ورطۀ امداد کی شود
کار گذشته را که خداساز میشود.
میرزا جلال (از آنندراج).
مژده درد دوستی یافت شفایی از ازل
بیم زوال کی بود عشق خداساز را.
حکیم شرف الدین شفایی (از آنندراج).
گر کنم رو بسوی کعبۀ دیگر کفر است
تا چو ابروی تو محراب خداسازی هست.
دانش (از آنندراج).
رسی بدوست توانی اگر بخود برسی
ز طرف دل مگذر کعبۀ خداسازی است.
دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ ری یَ)
سوداء. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط). یقال: عقاب خداریه،ناقه خداریه. (از معجم الوسیط) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
خداشناس. کنایه از باایمان و درستکار
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ /دِ)
عطای الهی. بخشش الهی:
خداداد ما را چنین دستگاه
خداداده را چون توان بست راه.
نظامی.
چو شه دید گنج فرستاده را
چهار آرزوی خداداده را.
نظامی.
بملک خداداده خرسند باش
مکن ز آهنین چنگ شیران تراش.
نظامی.
کار خود گر بخدا بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی.
حافظ.
با خدادادگان ستیزه مکن
کآن خداداده را خدا داده.
؟
، فطری. جبلی. موهوبی:
ترا که که حسن خداداده هست و حجلۀ بخت
چه حاجتست که مشاطه ات بیاراید.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خُ)
چیزی که خدا بخشنده است و کس را در آن دخلی نباشد. (آنندراج). فطری. جبلی. موهوبی:
گفت کافر خدای داد بمن
این خداداد شاد باد بمن.
نظامی.
خوب رویان جهانی همه زیور بستند
دلبرماست که با حسن خداداد آمد.
حافظ (از آنندراج).
چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش
ز طوق قمریان خلخال داده سرو آزادش.
صائب (از آنندراج).
- امثال:
خریت بهرۀ خداداد است
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام کسی که مردمان را گروه گروه کرد. از اعلام است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ دَ / دِ)
کنایه از بدبخت. کنایه از بیچاره. آنکه بدبخت و بی کس شده
لغت نامه دهخدا
قریه ای است به فاصله بیست وشش هزارگزی جنوب غربی قلعۀ دوست محمدخان علاقۀ حکومت کلان کتو از حکومت اعلی غربی افغانستان بمختصات جغرافیایی زیر: طول شرقی 68 درجه و 15 دقیقه و 14 ثانیه و عرض شمالی 31 درجه و 48 دقیقه و 10 ثانیه، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خِ دِ)
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در سی هزارگزی جنوب باختری سی چکنه بالا. این ناحیه کوهستانی و معتدل و دارای 48 تن سکنۀ فارسی زبان است. آب آن از رودخانه و محصولاتش: غلات و شغل اهالی کشاورزی و کرباس بافی و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان سنخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 60هزارگزی باختر اسفراین وپنج هزارگزی شمال مالرو عمومی میان آباد به جاجرم. این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل و 123 تن سکنۀکردی و ترکی زبان می باشد. آب آن از رودخانه و قنات و محصولاتش غلات است. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مداجاه
تصویر مداجاه
مداجات در فارسی سازگاری بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداراه
تصویر مداراه
مدارا و مدارات در فارسی: نرمی سازگاری کنار آمدن برد باری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداواه
تصویر مداواه
مداوا و مداوات در فارسی: چارک به سازش به سازش درمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماشات
تصویر خماشات
کینه ها و دشمنی های دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاشان
تصویر خلاشان
دشمنان، مفسدان، حاسدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاشمه
تصویر خلاشمه
علتی است که بین بینی و گلو بسبب تخمه بهم رسد. ورم و زخم گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداداد
تصویر خداداد
چیزی که خدا بخشنده است و کسی که در آن دخلی نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداشناس
تصویر خداشناس
پارسا، موحد، با ایمان، ربانی
فرهنگ لغت هوشیار
هر سلطانی که دارای تاج و تخت باشد ملک سلطان، فرمانروا حاکم مسلط صاحب اختیار، خدا، مجاز ماذون مختار، محیط تاونده: (والله محیط بالکافرین و الله پادشاه است بر نا گرویدگان و تاونده با ایشان) (کشف الاسرار میبدی. مداش 3: 1 ص 51) یا پادشاه چین. خاقان چین، آفتاب خورشید. یا پادشاه ختن، سلطان ختن، خوشید آفتاب. یا پادشاه ددان. شیر اسد. یا پادشاه درندگان. شیر. یا پادشاه معظم. سلطان بزرگ خداوند بزرگ. یا پادشاه نوروزی. کسی که از صبح تا عصر روز نوروز برای تفریح مردم عنوان پادشاه داشت و از مردم پول می ستد و آنرا با حاکم تقسیم میکرد میر نوروزی، آنکه اسما نه رسما بپادشاهی برگزیده شود آنکه بطریق استهزاء وی را بدین سمت نصب کنند: (خمار را باتفاق باسم سلطنت موسوم کردند و پادشاه نوروزی از وی برساختند) یا پادشاه نیمروز. پادشاه سیستان، آفتاب خورشید، مردم نیک پی و مبارک قدم، حضرت آدم بسبب آنکه طبق روایات تا نیمروز در بهشت بود، رسول اکرم ص از آن باب که طبق روایت شفاعت امتان خود را تا نیمروز خواهد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماشاه
تصویر مماشاه
مماشات در فارسی: راه آمدن با کسی، ساز گاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاشمه
تصویر خلاشمه
((خِ مِ یا مَ))
نوعی بیماری است که بین بینی و گلو به سبب سوءهاضمه بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادشاه
تصویر پادشاه
فرمانروایی که تاج و تخت داشته باشد، ملک، سلطان، حاکم، مسلط، صاحب اختیار، خدا، محیط، تاونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جداشده
تصویر جداشده
مطلقه
فرهنگ واژه فارسی سره