دندان، استخوان یا شاخ بعضی حیوانات مانند کرگدن و بال قطب شمال که از آن اشیایی، از قبیل کارد، شمشیر و اشیای کوچک دیگر می ساختند. در قدیم گمان می کردند که استخوان ماهی بال را می توان جهت آزمایش و تشخیص وجود زهر در چیزی به کار برد، برای مثال ختو هشتصد بار کز زهر بوی / چو آید فتد هر زمان خوی از اوی (اسدی - ۳۶۵)
دندان، استخوان یا شاخ بعضی حیوانات مانند کرگدن و بالِ قطب شمال که از آن اشیایی، از قبیل کارد، شمشیر و اشیای کوچک دیگر می ساختند. در قدیم گمان می کردند که استخوان ماهی بال را می توان جهت آزمایش و تشخیص وجود زهر در چیزی به کار برد، برای مِثال ختو هشتصد بار کز زهر بوی / چو آید فتد هر زمان خوی از اوی (اسدی - ۳۶۵)
تپاله. (یادداشت بخط مؤلف). گوه گاو. (دهار). آنچه از فضولات در بطن جانوران است. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 140). سرگین و از مطلق آن مراد سرگین گاو است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). اخثا. رجوع به اخثا شود
تپاله. (یادداشت بخط مؤلف). گوه گاو. (دهار). آنچه از فضولات در بطن جانوران است. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 140). سرگین و از مطلق آن مراد سرگین گاو است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). اخثا. رجوع به اخثا شود
ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 22 هزارگزی شمال باختری در شاهپور که دارای 30 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 22 هزارگزی شمال باختری در شاهپور که دارای 30 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
شاخ گاوی است که در ملک چین میباشد و بعضی گویند شاخ کرگدن است و جمع دیگر گفته اند که در مابین ملک چین و زنگبار ملکی است و در آنجا مرغی میشود بغایت بزرگ و این شاخ آن مرغ است و از آن زهگیر تراشند و دستۀ کارد نیز سازند. گویند خاصیتش آنست که اگر در جایی چیزی مسموم یا طعامی بزهر آغشته بیاورند از آن شاخ علامتی ظاهر میشود و بعضی گفته اند شاخ مار است و هرگاه از عمر مار هزار سال بگذرد شاخ بر می آورد و بعضی گویند شاخ افعی است و بعضی دیگر گویند شاخ ماهی وال است و بعضی دیگر گفته اند دندان جانوری است. اﷲ اعلم. (برهان قاطع). در ’انجمن آرای ناصری’ و ’آنندراج’ همین شرح از ’برهان قاطع’ نقل شده و علاوه بر آن آمده: صاحب مخزن الادویه شرحی مبسوط در باب رخ، که مرغی قوی هیکل است و پیل را صید کند، نوشته و گفته از استخوان آن ظرف و قبضۀ شمشیر و کارد سازند. در ترجمه کتاب صیدنه از قول بیرونی چنین آمده است: ’ابوریحان گوید یکی از رسولان ملوک ختا چنین گفت که ختو استخوان پیشانی حیوانی است در هیأت ببرزه گاو ماند و خاصیت وی آن بود که چون نزدیک زهری رسد عرق کند و این چون در زمین خرخیز باشد و بعضی گویند ختو پیشانی کرگدن است و کرگدن فیل آبی را گویند و چنین گویند که این چون در جزایر بزرگ میباشد و گرفتن او معتذر است و عادت آنست که چون عمر او بنهایت رسد در آن جزایر بمیرد و استخوان او را در آنجا بیابند چون عبور تجار بدان موضع رسد از آن بردارند. و ابراهیم سندی چنین حکایت کند که یکی از ثقات که در بلاد چین رسیده بود چنین گفت که با طایفه ای در سفر چین رفیق بودم روزی از روزهادر وقت پیشین جرم آفتاب غایب شد و هوا تاریک و تیره گردید چون اهل چین آن حال مشاهده کردند، از ستوران پیاده شده در سجده افتادند و سر از سجده بر نداشتند تا جهان منجمله گردید از ایشان سوال کردم که سبب تاریکی جهان چه بود و سجدۀ شما برچیست گفتند آنچه بر روی آفتاب آمد و او را پوشانید خدای است و سجده جهت ستایش او بود چون معتقد ایشان را معلوم کردم صفت آن پرسیدم گفتند آن مرغی است در غایت بزرگی و مسکن او دربیابانها باشد میان بلاد چین و زنگبار باشد و چنین گفتند که در آن بیابانها فیلان وحشی باشند و طعمه آن مرغ آن فیلان باشند و چنان گفت که آن مرغ را ختو گویند از روی تعظیم چنانچه در اصل ختون بوده است و به لغت ایشان و چون به فارسی نقل کرده اند الف اضافه کردند’: کسیم، نام قومی است از خرخیز ببرا کوه نشسته اند با خرگاهها و صید آهوی مشک و ختو آنچه بدین ماند کنند. (حدود العالم). و از این ناحیت [چین] زر بسیار خیزد و حریر پرند و خاوجیز چینی دیبا و غضاره و دارچینی و ختو که ازاو دسته های کارد کنند. (حدود العالم). و از این ناحیت [ناحیت تغز غز] مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سرخ و ملمع و موی سنجاب و سمور و قاقم و فنک و سبیجه و ختو و غژ غاو... (حدود العالم). و در این ناحیت [یعنی خرخیز] مشک بسیار افتد و مویها بسیار و چوب خدنگ و چوب خنج و دستۀ کارد و ختو. (حدود العالم). ختو هشتصد پاره کز زهر بوی چو آید فتد هر زمان خوی در اوی. اسدی. چهل تنگ بار از ملمعختو ز گوهر ده افسر ز گنج بهو سعدی
شاخ گاوی است که در ملک چین میباشد و بعضی گویند شاخ کرگدن است و جمع دیگر گفته اند که در مابین ملک چین و زنگبار ملکی است و در آنجا مرغی میشود بغایت بزرگ و این شاخ آن مرغ است و از آن زهگیر تراشند و دستۀ کارد نیز سازند. گویند خاصیتش آنست که اگر در جایی چیزی مسموم یا طعامی بزهر آغشته بیاورند از آن شاخ علامتی ظاهر میشود و بعضی گفته اند شاخ مار است و هرگاه از عمر مار هزار سال بگذرد شاخ بر می آورد و بعضی گویند شاخ افعی است و بعضی دیگر گویند شاخ ماهی وال است و بعضی دیگر گفته اند دندان جانوری است. اﷲ اعلم. (برهان قاطع). در ’انجمن آرای ناصری’ و ’آنندراج’ همین شرح از ’برهان قاطع’ نقل شده و علاوه بر آن آمده: صاحب مخزن الادویه شرحی مبسوط در باب رخ، که مرغی قوی هیکل است و پیل را صید کند، نوشته و گفته از استخوان آن ظرف و قبضۀ شمشیر و کارد سازند. در ترجمه کتاب صیدنه از قول بیرونی چنین آمده است: ’ابوریحان گوید یکی از رسولان ملوک ختا چنین گفت که ختو استخوان پیشانی حیوانی است در هیأت ببرزه گاو ماند و خاصیت وی آن بود که چون نزدیک زهری رسد عرق کند و این چون در زمین خرخیز باشد و بعضی گویند ختو پیشانی کرگدن است و کرگدن فیل آبی را گویند و چنین گویند که این چون در جزایر بزرگ میباشد و گرفتن او معتذر است و عادت آنست که چون عمر او بنهایت رسد در آن جزایر بمیرد و استخوان او را در آنجا بیابند چون عبور تجار بدان موضع رسد از آن بردارند. و ابراهیم سندی چنین حکایت کند که یکی از ثقات که در بلاد چین رسیده بود چنین گفت که با طایفه ای در سفر چین رفیق بودم روزی از روزهادر وقت پیشین جرم آفتاب غایب شد و هوا تاریک و تیره گردید چون اهل چین آن حال مشاهده کردند، از ستوران پیاده شده در سجده افتادند و سر از سجده بر نداشتند تا جهان منجمله گردید از ایشان سوال کردم که سبب تاریکی جهان چه بود و سجدۀ شما برچیست گفتند آنچه بر روی آفتاب آمد و او را پوشانید خدای است و سجده جهت ستایش او بود چون معتقد ایشان را معلوم کردم صفت آن پرسیدم گفتند آن مرغی است در غایت بزرگی و مسکن او دربیابانها باشد میان بلاد چین و زنگبار باشد و چنین گفتند که در آن بیابانها فیلان وحشی باشند و طعمه آن مرغ آن فیلان باشند و چنان گفت که آن مرغ را ختو گویند از روی تعظیم چنانچه در اصل ختون بوده است و به لغت ایشان و چون به فارسی نقل کرده اند الف اضافه کردند’: کسیم، نام قومی است از خرخیز ببرا کوه نشسته اند با خرگاهها و صید آهوی مشک و ختو آنچه بدین ماند کنند. (حدود العالم). و از این ناحیت [چین] زر بسیار خیزد و حریر پرند و خاوجیز چینی دیبا و غضاره و دارچینی و ختو که ازاو دسته های کارد کنند. (حدود العالم). و از این ناحیت [ناحیت تغز غز] مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سرخ و ملمع و موی سنجاب و سمور و قاقم و فنک و سبیجه و ختو و غژ غاو... (حدود العالم). و در این ناحیت [یعنی خرخیز] مشک بسیار افتد و مویها بسیار و چوب خدنگ و چوب خنج و دستۀ کارد و ختو. (حدود العالم). ختو هشتصد پاره کز زهر بوی چو آید فتد هر زمان خوی در اوی. اسدی. چهل تنگ بار از ملمعختو ز گوهر ده افسر ز گنج بهو سعدی