جدول جو
جدول جو

معنی ختش - جستجوی لغت در جدول جو

ختش
(خُتْ تَ)
نام جد رستم بن عبدالله الاشروسنی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ختن
تصویر ختن
(دخترانه)
نام شهری در ترکستان شرقی و گاهی هم به تمام ترکستان چین اطلاق شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ختا
تصویر ختا
(دخترانه)
نام سرزمین چین شمالی که محل زندگی قبایل ترک بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتش
تصویر آتش
(دخترانه و پسرانه)
آتش، از شخصیتهای شاهنامه، مخفف نام نوش آذر، یکی از چهار پسر اسفندیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتش
تصویر آتش
آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، نار، تش، مخ، انیسه، اخگر، آذر
کنایه از گرما، حرارت، کنایه از ناراحتی، اندوه، گلوله، از عنصرهای چهارگانه، شراب
آتش افروختن: آتش روشن کردن، کنایه از فتنه انگیختن و سبب دشمنی و جنگ میان دیگران شدن، برای مثال میان دو تن آتش افروختن / نه عقل است خود در میان سوختن (سعدی - ۱۷۲)
آتش پارسی: در پزشکی تبخال، برای مثال دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب / نطق من آب تازیان برده به نکتۀ دری (خاقانی - ۴۲۲) در پزشکی جوش های زرد رنگ که در پوست صورت بروز می کند، آتشی که پارسیان در آتشکده می افروختند
آتش دهقان: آتشی که دهقانان پس از درو کردن و برداشتن حاصل مزرعه به باقی ماندۀ آن می زنند تا آفات نباتی از میان برود و زمین قوت بگیرد
آتش روشن کردن: افروختن آتش، کنایه از فتنه انگیختن، برپا کردن فتنه و آشوب
آتش زدن: چیزی را به آتش کشیدن و سوزاندن، افروختن آتش در چیزی
آتش کردن: آتش روشن کردن، آتش افروختن، به کار انداختن توپ و تفنگ و در کردن گلوله
آتش گرفتن: شعله ور شدن و سوختن چیزی که آتش در آن افتاده باشد، کنایه از خشمناک شدن، تند شدن
آتش نشاندن: کنایه از خاموش کردن و فرونشاندن آتش، کشتن آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ختن
تصویر ختن
ویژگی هر یک از همسر شخص مانند پدر یا برادر، شوهر دختر، داماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش
تصویر خوش
دلپسند، شاد، شادمان، گوارا، مطبوع مثلاً آب خوش،
سرسبز، خرم، برای مثال گل همین پنج روز و شش باشد / واین گلستان همیشه خوش باشد (سعدی - ۵۴)،
خوب، نیک، زیبا، آسوده
خوش بودن: خوشحال بودن، آسوده بودن، آسایش داشتن
خوش خوش: خوش خوشک، کنایه از از روی خوشی، کم کم، به تدریج، با درنگ و تانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیش
تصویر خیش
آلتی برای شخم زدن زمین که به تراکتور یا گردن گاو بسته می شود، گاوآهن، کنایه از شخم زدن
نوعی پارچۀ کتان، پرده ای که از این نوع پارچه تهیه می شد، خیش خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاش
تصویر خاش
خاشاک
مادر زن، مادر شوهر
عاشق شوریده، شیدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمش
تصویر خمش
خاموش، ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلش
تصویر خلش
فرورفتن چیزی نوک تیز در بدن یا چیز دیگر، برای مثال جانب دیگر خلش آغاز کرد / باز قزوینی فغان را ساز کرد (مولوی - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخش
تصویر تخش
صدر مجلس، بالای مجلس
تیر، تیر کمان، تیر آتش بازی، نوعی کمان که تیر بسیار کوچکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متش
تصویر متش
سپیدی ناخن پیس ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتش
تصویر فتش
کاویدن جست و جو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخش
تصویر تخش
صدر مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پارچه خشن کتان که از آن فرش و پرده ها و چیزهای دیگر درست می کنند آنچه به گاو آهن بسته با آن زمین را شخم می زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش
تصویر خوش
خوشا، نیکو، خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمش
تصویر خمش
خراشیدگی، پوست رفتگی خاموش، ساکت، صامت
فرهنگ لغت هوشیار
بپایان رساندن، پایان کار، مهر کردن، پایان دادن، امضا کردن نامه با انگشتری، مهر کردن نامه
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از سوختن چوب وذغال یا چیز دیگربوجود آیدودارای حرارت وروشنائی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدش
تصویر خدش
خوف، آشفتگی، ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختو
تصویر ختو
شکسته شدن از اندوه یا بیم و مرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلش
تصویر خلش
فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز در جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختن
تصویر ختن
شوهر دختر، داماد قطع کردن، بریدن قطع کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختل
تصویر ختل
فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختر
تصویر ختر
مکر و عذر کردن، فریفتن، خبیث و فاسد شدن نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبش
تصویر خبش
جمع کردن، بگیرآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
آجر خام و ناپخته، پاره ای گل که آنرا در قالبی ریزند و چون شکل قالب بخود گرفت قالب را خارج از آن کنند و سپس آن پاره گل بشکل قالب گرفته را در آفتاب گذارند تا خشک شود و بعد آنرا در ساختمانها بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرش
تصویر خرش
کالای بی بها بانگ و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفش
تصویر خفش
به ضعف بینائی و تنگ شدن چشمان مبتلا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش
تصویر آتش
((تَ یا تِ))
شعله و حرارتی که از سوختن اشیاء حاصل شود، آذر، آتیش
آب در آتش داشتن یا بودن: کنایه از کم شوق بودن
آتش کسی تند بودن: کنایه از سخت متعصب و پرشور بودن
آتش زیر خاکستر: کنایه از فتنه و آشوب پنهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتش
تصویر آتش
تبخال، تاول های روی لب، آتشی که پارسیان در آتشکده می افروختند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخش
تصویر تخش
((تَ))
تیر، کمان، فشفشه، صدر مجلس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاش
تصویر خاش
عاشق شوریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاش
تصویر خاش
ریزه چوب و علف
فرهنگ فارسی معین