جدول جو
جدول جو

معنی خترمه - جستجوی لغت در جدول جو

خترمه
(تَ)
خاموش شدن از درماندگی بسخن یا از بیم. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد). یقال: خترم الرجل
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمه
تصویر خرمه
(دخترانه)
نام همسر مزدک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترمه
تصویر ترمه
(دخترانه)
نوعی پارچه با نقشهای بته جقه یا اسلیمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اخترمه
تصویر اخترمه
غنایمی که در جنگ از دشمن شکست خورده به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترمه
تصویر ترمه
شال، نوعی پارچۀ نفیس که از کرک لطیف بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترمه
تصویر ترمه
نمدزین، نمدی که زیر زین بر پشت اسب می اندازند، آدرم، آدرمه، تکلتو، تکتلو
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بی وقوف گردیدن در کار و نتوانستن. (ناظم الاطباء). خرق در کار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(لَ تِ مَ / مِ)
لترتمه. رجوع به لترتمه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تُ مَ / مِ)
قترمه. در تداول عامه چرک و خون گرد آمده بر سر جراحت یا قرحه و قطور و ضخیم و خشک شدن آن. خشک ریشه ضخیم بر قرحه. جلبه و آن پوست مانندی است که بر روی ریش بندد. (یادداشت مؤلف). شوخ و چرک بسیار بر دست و پای. شوخ ضخیم بر پشت دست و جز آن. دلّه از شوخ با ریم بر دست و پای. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
وزنی است معادل چهار مثقال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ مَ)
واحد خورم، پیش بینی، دیوار بینی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ رُ)
بین بین گردانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ مَ)
نام شهریست در یمامه و متعلق به بیعه. گویند: قصبۀ یمامه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ هَُ)
آواز کردن در خوردن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). منه، خشرمت الضبع، آواز کرد کفتار در خوردن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ مَ)
نام یک وادی در نزدیکی آبی که به بحر خزر می ریزد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ مَ)
واحد خشرم یعنی یک مگس انگبین و یک زنبور. (منتهی الارب).
- واحد خشارم الراس، یعنی یک غضروف بینی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ رِ مَ)
سربینی و طرف آن. (از ناظم الاطباء) (متن اللغه). ج، خثارم. (معجم الوسیط) ، مغاکچۀ لب زیرین. (ناظم الاطباء). الدائره وسط الشفه العلیاء (از معجم الوسیط) ، کلمه ای در حثرمه است. رجوع به حثرمه شود، سکوت از ترس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زدن چیزی را و پس بریدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ضرب و قطع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ مَ / مِ)
اسب و سلاح و بار و بنۀ دشمن که بعد از هزیمت و کشته شدن از وی بدست می آید. اصلش از آختارماخ ترکی است یعنی جستجو کردن. (یادداشت لغت نامه) : متهوران شجاعت پیشه تا چهار فرسخ تعاقب نموده سر و اخترمه بیشمار و کسیب بسیار از آن لشکر... گرفته. (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه). شاه درّانی تا بیست فرسخ آنها را تعقیب نموده سر و اخترمه بیشماراز آنها گرفته. (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ)
گرفتن چیزی را در خفیه. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ مَ)
گیاهی است مانند لوبیا و آن بنفشه ای رنگ است و بوییدن و نظر کردن بدان مفرح باشد و روغن آن نیز فرح آرد. (یادداشت بخط مؤلف). گیاهی است مانند لوبیا. ج، خرّم. (منتهی الارب) ، کافتگی دیوار بینی. ج، خرمات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ شَ)
آواز خوردن ملخ چیزی راست. (از منتهی الارب) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بریدن و اندام اندام جدا کردن چیزی را گویند. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(خِمَ)
موم و لک و غیره که بر آن مهر کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لترمه
تصویر لترمه
نانی که آب بسیار دارد، نانی که خوب پخته و برشته نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
(در میان ایلهای کرمانشاه (یخترمه) نیز گویند) اسب و سح و بار و بنه دشمن که پس از کشتن وی تصاحب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
نمد زین اسب و مانند آن تکلتو، زینی که نمد زین آن دو نیم بود، درفشکه بدان نمد زین دوزند، سلاح مانند خنجر و شمشیر و تیر و کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمه
تصویر ترمه
نمد زین را گویند، پارچه نفیسی را که از کوک بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورمه
تصویر خورمه
پیش بلینی دیوار بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آترمه
تصویر آترمه
((رَ مِ))
نمد زین اسب و مانند آن، درفشی که با آن نمدزین را دوزند، سلاح مانند خنجر و شمشیر، آدرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یخترمه
تصویر یخترمه
((اَ تَ مِ یا مَ))
اسب و سلاح و بار و بنه دشمن که پس از کشتن وی تصاحب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخترمه
تصویر اخترمه
((اَ تَ مِ یا مَ))
اسب و سلاح و بار و بنه دشمن که پس از کشتن وی تصاحب کنند، در میان ایل های کرمانشاه به یخترمه معروف است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترمه
تصویر ترمه
((تِ مِ))
نوعی پارچه گرانبها که از الیاف بسیار لطیف بافته شود
فرهنگ فارسی معین
آدم قدکوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی
تنبل، شل، خپل، ناهنجار
فرهنگ گویش مازندرانی