جدول جو
جدول جو

معنی خبیره - جستجوی لغت در جدول جو

خبیره
(خَ رَ / رِ)
ساخته. پرداخته، جمع حساب، پیچیده. (از برهان قاطع) ، سنجیده. (اوبهی) ، تل ریگ. تودۀ ریگ. (برهان قاطع).
لغت نامه دهخدا
خبیره
(خَ رَ)
پاره ای از مو، گوسپند که جماعتی بشرکت خریده ذبح کنند، پشم نیکوی گوسپند از اول بریدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی وضو یا غسل که در آن هرگاه عضوی از بدن زخمی شده و روی آن را بسته باشند و باز کردن آن هنگام وضو یا غسل زیان و صدمه داشته باشد می توان به همان حالت که هست وضو گرفت یا غسل کرد، به طوری که آب به آن نرسد، در پزشکی تخته های نازک و نوارهایی که شکسته بند روی عضوی که استخوانش شکسته باشد می بندد، آتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خباره
تصویر خباره
جست و چالاک، چابک و زرنگ، برای مثال فلک روغنگری گشته ست بر ما / به کار خویش در جلد و خباره (ناصر خسرو - ۴۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبیره
تصویر تبیره
نوعی دهل یا طبل، کنایه از صدای تبیره، برای مثال تبیره برآمد ز درگاه شاه / رده برکشیدند بر بارگاه (فردوسی - ۳/۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
فرزند نوه، فرزندزاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبیره
تصویر کبیره
کنایه از گناه بزرگ مانند قتل و زنا، کبیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چبیره
تصویر چبیره
چپیره، عده ای از مردم که برای کاری در یک جا گرد آیند، آمادگی و اجتماع مردم برای کاری، جمع، جمعیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبیثه
تصویر خبیثه
خبیث، ناپاک، نجس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمیره
تصویر خمیره
سرشت، طینت
فرهنگ فارسی عمید
(خَ رَ / رِ)
محکم. استوار. خبوک. خبره، خبوه. (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
خرقه که از جامه بیرون کنند و بر دست و مانند آن بندند. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، خبائب، گوشت بدرازا بریده و تنگ کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، خبائب، شکم وادی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، خبائب
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ رَ)
زن فراخ شرم. (از متن اللغه) (تاج العروس). رجوع به خجره در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
دهی است جزءدهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران. واقع در هیجده هزارگزی جنوب خاوری شهرک و 60هزارگزی راه مالرو عمومی. این ناحیه در کوهستان واقع و دارای آب و هوای نواحی سردسیر است. بدانجا 677 تن سکونت دارند که فارسی و تاتی زبانند. آب آنجا از چشمه و رود محلی است و محصولش غلات و ارزن و گردو و عسل است. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و عده ای نیز برای تأمین معاش به تهران، مازندران و گیلان می روند و در زمستان دوباره برمی گردند. صنایع دستی اهالی کرباس و گلیم و جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ ریْ یَ)
مقابل انشائیه.
- جملۀ خبریه، جملۀ خبریه جمله ای است که قابل تصدیق و تکذیب باشد. چون زید رفت، علی آمد، حسین کتاب دارد. رجوع به جملۀ خبری شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ)
چست و چالاک و جلد و هوشیار در کارها. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ ضیاء) (از انجمن آرای ناصری). گربز. باهوش. ج، خبارگان:
برفت بردمشان یکدو منزل و همه را
بکشت و دشمن دین را بکشت باید زار
خبارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته و افکار
فرخی (از انجمن آرای ناصری).
فلک روغن گری گشته ست ما را
بکار خویش در جلد و خباره
ز ما اینجا همی گنجاره ماند
چو روغن برگرفت از ما عصاره.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَبْ بَ رَ / رِ)
قسمتی از بند کاسک. بند کلاه خود. (از دزی ج 1 ص 50)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَ ثُ)
خبردادن، اخبرت اللقحه، یافتم لقحه را بسیار خیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ / رِ)
رخبینه. آب پنیر که به عربی ماء جبن گویند و در برخی از فرهنگها به معنی دوغ و در بعضی ماست خشک شده (کشک) آمده، ولی همه فرهنگها در اینکه از جنس شیر و ماست بدست می آید اتفاق دارند. (از شعوری ج 2 ص 15). و رجوع به رخبین و رخبینه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبیره
تصویر قبیره
سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبیره
تصویر جبیره
تخته بند، نواری که روی عضو استخوان شکسته می بندند
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان شده پنهان مخفی، جمع خبایا. مونث حبیث، جمع خبائث (خبایث) خبیثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیره
تصویر خمیره
خمیر ترش، خمیر مایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیره
تصویر تبیره
دهل کوس طبل نقاره، خانه ای که در آن پلیدیها ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیره
تصویر صبیره
نان نازک نان سر سفره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیره
تصویر کبیره
گناه بزرگ و عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
فرزند نوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیره
تصویر تبیره
((تَ رِ))
دهل، کوس، طبل دو سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
((نَ رِ))
فرزند فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبیره
تصویر کبیره
((کَ رِ))
گناه بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبیئه
تصویر خبیئه
((خَ ئِ یا ئَ))
پنهان، مخفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمیره
تصویر خمیره
((خَ رِ))
خمیرترش، سرشت، طبع
فرهنگ فارسی معین
((جَ رَ یا رِ))
تخته های باریک و نوارهایی که شکسته بند بدان ها محلی از بدن را که استخوانش شکسته می بندد، تخته بند، جمع جبائر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چبیره
تصویر چبیره
جامعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دبیره
تصویر دبیره
رسم الخط، فونت، خط
فرهنگ واژه فارسی سره