جدول جو
جدول جو

معنی خبیثون - جستجوی لغت در جدول جو

خبیثون
(خِبْ بی)
این کلمه جمع خبّیث است در حالت رفعی
لغت نامه دهخدا
خبیثون
(خَ)
جمع خبیث در حالت رفعی: الخبیثون للخبیثات. (قرآن 26/24)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیرون
تصویر بیرون
(دخترانه)
پرنده ای که محل زندگی ندارد (نگارش کردی: برون)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیبون
تصویر بیبون
(دخترانه)
گل بابونه، گلی وحشی که در کوهستانهای کردستان فراوان سبز می شود، (نگارش کردی: بهیبن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خبیثه
تصویر خبیثه
خبیث، ناپاک، نجس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبیثات
تصویر خبیثات
خبیثه، خبیث، ناپاک، نجس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبیخون
تصویر شبیخون
حملۀ ناگهانی بر دشمن هنگام شب، شب تاز، شب تازی
شبیخون زدن: هنگام شب ناگهان بر دشمن تاختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابیون
تصویر ابیون
تریاک، شیرۀ تلخ مزه و قهوه ای رنگی که از پوست خشخاش گرفته می شود، شیرۀ کوکنار، دارای الکلوئیدهای متعدد، از جمله مرفین، کودئین، نارکوتین، پاپاوریم و نارسئین است، در یک گرم آن درحدود پنج سانتی گرم مرفین وجود دارد. در تسکین درد، سرفه و اسهال مؤثر است، ریه و معده را تخدیر می کند، افیون، اپیون، پادزهر، تریاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرون
تصویر بیرون
خارج، ظاهر چیزی، روی چیزی
بیرون آمدن: خارج شدن، به در آمدن، ظاهر شدن
بیرون آوردن: به در آوردن، چیزی را از جایی درآوردن، آشکار کردن
بیرون رفتن: خارج شدن
بیرون کردن: خارج کردن، به در کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
شیطرج. لبیدون. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ ثَ)
مرد سخت ستبر. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس) ، شیربیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ ثِ)
شیر بیشه. (متن اللغه) (تاج العروس) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ ثِ)
فربه و تناور از هرچیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (تاج العروس) ، شیر بیشه، مرد ستبر سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
برآماسیده روی. (از منتهی الارب). یقال: ’رجل خبزون’. این کلمه ممنوع از صرف است
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لبیرون. شیطرج است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به لبیذیون شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تاختن به شب هنگام بر دشمن. حمله کردن بر دشمن در شب. در تکلم با لفظ زدن استعمال می شود و در شعر با کردن هم صحیح است. (فرهنگ نظام). به معنی شبخون است و آن تاخت بردن باشد بر سر دشمن چنانکه غافل و بی خبر باشد. (برهان). کلمه شبیخون با لفظ آوردن و بردن و کردن و زدن و ریختن و خوردن و آمدن و چکیدن مستعمل است. (آنندراج) :
کسی کو گراید به گرز گران
شبیخون نجویند گندآوران.
فردوسی.
کسی کو بلاجوی گردان بود
شبیخون نه آیین مردان بود.
فردوسی.
شبیخون نه کار دلیران بود
نه آیین مردان و شیران بود.
فردوسی.
شبیخون بود پیشۀ بددلان
از این ننگ دارند جنگی یلان.
اسدی.
ز بدخواه در آشتی ساختن
بترس از شبیخون و از تاختن.
اسدی.
روز و شب از آرزوی جنگ و شبیخون
جز سخن جنگ بر زبان نگذاری.
فرخی.
از شبیخون و کمین ننگ آید او را روز جنگ
دوست دارد جنگ لیکن بی شبیخون و کمین.
فرخی.
شبیخون خدایست این بر ایشان
چنین شاید بلی، ز ایزد شبیخون.
ناصرخسرو.
با تو فلک به جنگ و شبیخون است
پس تو چه مرد جنگ و شبیخونی.
ناصرخسرو.
دل حاسدانت شود خون ز حسرت
چو آید ز قهرت بر ایشان شبیخون.
سوزنی.
صبحگاهی کز شبیخون ران کشان
تیغ چون خور خونفشان خواهد نمود.
خاقانی.
سر زلف تو خون باد از پی آنک
همه کارش شبیخون مینماید.
عطار.
پنجۀ چوبین به حسرت می نهد بر روی خاک
تا شبیخون خزان بر نوعروس تاک ریخت.
طالب آملی.
- به شبیخون رفتن، به تاختن رفتن بر سر دشمن در شب:
پس اعدا به شبیخون برود دولت شاه
گر زمانی به طلب او سوی اعدا نشود.
منوچهری.
- شبیخون آوردن، تاختن آوردن به شب بر سر کسی:
چون دردتو بر دلم شبیخون آورد
دندانت موافق دلم گشت به درد.
خاقانی.
دلیر بر سر نخجیر دل شبیخون آر
نفس بدزد که این صید رارمیدن نیست.
طالب آملی.
- شبیخون بردن، تاختن بردن به شب:
هم از کنده و چاه پوشیده سر
بپرهیز و آسان شبیخون مبر.
اسدی.
بر سرش ناگهان شبیخون برد
گرد بالای هفت گردون برد.
نظامی.
ینال تگین بر طلیعۀ او شبیخون برد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 405).
اگر خفیه ده دل به دست آوری
از آن به که صد ره شبیخون بری.
سعدی.
اگر کفر زلفش شبیخون برد
ورع کی سر خویش بیرون برد.
ظهوری.
- شبیخون جستن، جویای تاختن به شب بودن:
شبیخون نجویند گندآوران
کسی کو گراید به گرز گران.
فردوسی.
- شبیخون زدن، شبیخون بردن. شب هنگام بر دشمن تاختن به قصد کشتار و تاراج کردن: گفت این آن کس است که بر جان عزیزان شبیخون زند. (قصص الانبیاء ص 243). باد شمال... بر بوزینگان شبیخون زد. (کلیله و دمنه).
خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل
بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد.
سعدی.
زند بر حسن لیلی گر شبیخون
بگیرد چاشنی از شور مجنون.
تأثیر.
- شبیخون ساختن، ساز شبیخون کردن:
صبح است گلگون تاخته شمشیر بیرون آخته
بر شب شبیخون ساخته خونش بعمدا ریخته.
خاقانی.
- شبیخون ساز، که تدارک تاخت شبانه کند.
- شبیخون سازی، عمل شبیخون ساز:
جهان ناگه شبیخون سازیی کرد
پس آن پرده لعبت بازیی کرد.
نظامی.
- شبیخون کردن، شبیخون بردن. تلبیت. (ترجمان القرآن) :
بر ایشان به ناگه شبیخون کنم
خبر زی شه آید که من چون کنم.
فردوسی.
چو تو ساز جنگ و شبیخون کنی
ز خاک سیه رود جیحون کنی.
فردوسی.
چو شب تیره گردد شبیخون کنم
ز دل ترس و اندیشه بیرون کنم.
فردوسی.
وآن خط سیه چون سپه مورچگان است
بر برگ گل و برگ سمن کرد شبیخون.
معزی.
ای جان جهان من از تو کی برگردم
دور ازتو مگر اجل شبیخون کندم.
سوزنی.
تو دشمنی نه دوست که بر جان من کنند
ترکان غمزۀ تو شبیخون به دوستی.
خاقانی.
بر آن سبزه شبیخون کرد پیشی
که با آن سرخ گلها داشت خویشی.
نظامی.
ترسم از آن شب که شبیخون کنند
خوارت از این بادیه بیرون کنند.
نظامی.
بر او شاه گر یک شبیخون کند
ز ملکش همانا که بیرون کند.
نظامی.
- شبیخون گرفتن، شبیخون کردن:
سراسر همه رزمگه خون گرفت
تو گفتی به روز او شبیخون گرفت.
فردوسی.
- شبیخون گزیدن،انتخاب تاخت شبانه کردن:
در عالمی که راه ز ظلمت به ظلمتی است
از نور سوی نور شبیخون گزیده ایم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابیلین. جمع واژۀ ابیل.
- ابیل الأبیلین، لقب عیسی علیه السلام
لغت نامه دهخدا
(خِبْ بی)
جمع واژۀ خبّیث در حالت نصب و جری
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خبیث در حالت نصب و جری. منه: الخبیثات للخبیثین. (قرآن 26/24)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
جمع حساب، تودۀ ریگ. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به ’خبیوره’ و ’خبیره’ شود، سامان کار. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَدْ یَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خبیثه. (از منتهی الارب) (تاج العروس). رجوع به خبیثه شود: الخبیثات للخبیثین. (قرآن 26/24)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طی)
جمع واژۀ خطّیب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابیون
تصویر ابیون
افیون اپیون هپیون مهاتل مهاتول تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیچون
تصویر بیچون
بیمانند. بی نظیر، خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون
تصویر بیرون
خارج، برون، ظاهر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان شده پنهان مخفی، جمع خبایا. مونث حبیث، جمع خبائث (خبایث) خبیثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیدون
تصویر لبیدون
لبیذیون بنگرید به لبیذیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبیون
تصویر هبیون
افیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیخون
تصویر شبیخون
حمله کردن بر دشمن در شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیثات
تصویر خبیثات
جمع خبیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیثین
تصویر خبیثین
جمع خبیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون
تصویر بیرون
خارج، ظاهر چیزی، محلی که برای وقت گذرانی به آن جا می روند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبیخون
تصویر شبیخون
((شَ))
حمله ناگهانی در شب
فرهنگ فارسی معین
تک، تهاجم، حمله، شب تاز، قتل عام، یورش
فرهنگ واژه مترادف متضاد