جدول جو
جدول جو

معنی خبوب - جستجوی لغت در جدول جو

خبوب(خَ)
مرد فریبنده. مرد فریبکار. این کلمه وزن فعول است از خب ّ
لغت نامه دهخدا
خبوب(خُ)
این کلمه جمع واژۀ خب ّ است. رجوع به خب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خروب
تصویر خروب
خرنوب، درختی با شاخه های گره دار، برگ های مرکب، گل های زرد خوشه ای و میوۀ غلاف دار، دراز، شیرین و شبیه باقلا، سخینوس، کورگیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطوب
تصویر خطوب
خطب ها، کارهای بزرگ، امرهای عظیم، جمع واژۀ خطب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبوک
تصویر خبوک
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبوب
تصویر هبوب
وزیدن، وزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبوب
تصویر حبوب
حبّ ها، دانه های گیاهان، بذرها، قرص ها، جمع واژۀ حبّ
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
سخت برنده. منه: سیف خدوب
لغت نامه دهخدا
(تَضْ)
جوشیدن دریا. آشوب شدن دریا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُبْ با)
بن الارت بن جندله بن سعد بن خزیمه بن کعب بن سعد بن زید بن مناه بن تمیم التمیمی بعضی او را خزاعی آورده اند. مکنی به ابو عبدالله. او از اسیران دورۀ جاهلی است که در مکه فروخته شد و مولای ام انمار خزاعی است ولی نظر بعضی خلاف آنست. خباب از هم پیمان های بنی زهره و از ’سابقین اولین’ بود. ابن سعد میگوید او در مکه فروخته شد و سپس با بنی زهره هم پیمان گشت و از نخستین مسلمانان و از ’مستضعفین’ است. باوردی میگوید خباب بسال ششم (بعثت) اسلام آورد و اول کس است که اسلام خود را آشکار کرد و در این راه رنج فراوان کشید. طبری میگوید انتساب او به بنی زهره از آن است که آل سباع از هم پیمان های عمرو بن عبد عوف بن عبدالحارث بن زهره اند و سباع بن ام انمار خزاعی از آل سباع است. او حاضر همه جنگها بود و پیغمبر بین او و جبیر بن عتبک برادری انداخت. او راوی پیمبر است و از او ابوامامه و پسرش عبدالله بن خباب و ابومعمر و قیس بن ابی حارم و مسروق و دیگران روایت میکنند. طبرانی از طریق زید بن وهب روایت کرد چون علی از صفین برمیگشت بر قبر خباب گذشت و گفت: ’رحم الله خبابا اسلم راغباً و هاجر طالعاً و عاش مجاهداً وابتلی فی جسمه اموالاً و لن یضیعالله اجره’ خباب شاهد واقع بدر و بعد آن بود و بکوفه فرود آمد و در سال 37 هجری قمری بدانجا درگذشت. ابن حبان اضافه میکند که چون علی بوقت باز گشت صفین بر قبراو گذشت بر قبر او نماز گزارد و درباره سال مرگ اوگفته اند که در 19 هجری قمری بدرود حیات گفته است ولی قول اول صحیح است باری او در جاهلی شمشیرگر بود و این مطلب در ’صحیحین’ آمده و در آنجا تصریح شده است که خباب در آخر عمر به مرض صعب دچار آمد و از خدا مرگ خواست. مسلم از طریق قیس بن ابی حازم روایت میکند که ما بر خباب وارد شدیم و او خود را داغ میکرد و گفت اگر نهی رسول خدا از خودکشی نبود من هر آینه مرگ خود را بدست خود فراهم می آوردم. او اول کسی است که در ظهر کوفه مدفون شد. طبری با سندی که در دست دارد و از علقمه بن قیس نخعی است و او از ابن خباب روایت میکند عمر او را 63 سال می آورد. (از اصابه قسم 1 ص 101)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جوش دریا. آشوب دریا. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (از تاج العروس) (از المنجد) (از متن اللغه) ، ج، خب ّ. رجوع به ’خب’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
آواز بوسه. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). چپچاپ:
سودای پیرمرد حریص و زن جوان
تا روز بوسه های جوانانه خبخب است.
(ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
نام موضعی است بمصر بنابر قول نصر. ابن السکیت آنرا حلوان مصر آورده است و کثیر آن را در این ابیات نامبرده:
الیک ابن لیلی تمتطی العیس صحبتی
ترامی بنامن مبرکین المنافل
تخلل احواز الخبیب کانها
قطار قارب اعداد حلوان ناهل.
(از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دبوب
تصویر دبوب
داهار گاباره (غار)، فربه، سخن چین، زخم خونریز
فرهنگ لغت هوشیار
ناپسری، گله گاو پدرام، جمع رب، جبه ها شیره ها خداوند صاحب مالک، مخدوم، خدا پروردگار جمع ارباب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حب، دانه ها گویه ها جورتک بنشن، جمع حبه وحب دانه های نباتات دانه های عدس و نخود و لوبیا و باقلا و مانند آنها، جمع حبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیب
تصویر خبیب
شکاف زمین شکاف دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبوه
تصویر خبوه
محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبوک
تصویر خبوک
محکم، استوار محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبوز
تصویر خبوز
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبخب
تصویر خبخب
آواز بوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوب
تصویر خلوب
فریبا زن، دروغگو و فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
گرد باد گرد انگیز وزیدن باد، بیدار شدن شکست خوردن، سر خوش رفتن -1 وزیدن باد، طلوع کردن ستاره، وزش باد: (برآمدبادی ازاقصای بابل هبوبش خاره دروباره افکن) (منوچهری)، طلوع ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لب، مغز ها دانه ها جمع لب دانه ها مغزها: حبوب و لبوب نضج و نمانیافت و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبوب
تصویر قبوب
بانگ دشمنی، پژمردگی ترنجیدگی، خشک شدن خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبوب
تصویر غبوب
جمع غب، آبراهه ها خیزاب ها دره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباب
تصویر خباب
جوش دریا، آشوب دریا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خطب، کارهای بزرگ جاورها پایگاه ها کارهای خرد جمع خطب کارهای بزرگ کارهای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
خروب: پارسی تازی گشته خرنوب درختی است از تیره پروانه واران شبیه بدرخت گردو و دارای گلهای زرد. میوه اش در غلافی دراز شبیه باقلا جای دارد. طعم آن شیرین است و از آن رب سازند، قسمی از آن بوته ایست مرتفع و خاردار دارای شاخه های متفرق و گلهای زرد رنگ خرنوب نبطی، خرنوب یا خرنوب شامی. واحد وزن معادل یک قیراط بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبوب
تصویر شبوب
فروزینه، گوسفندجوان گاوجوان، آراینده، نیرودهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوب
تصویر تبوب
مهلکه، بیابان خطرناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبوک
تصویر خبوک
((خَ))
محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربوب
تصویر ربوب
((رُ))
جمع رب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبوب
تصویر هبوب
((هُ))
وزیدن باد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حبوب
تصویر حبوب
((حُ))
جمع حبه و حب
فرهنگ فارسی معین