جدول جو
جدول جو

معنی خبنیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خبنیدن
(گُ نَهْ تَ)
خوابانیدن. بخواب کردن. (یادداشت مؤلف) :
خبنیدش زلطف بر زانو.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخنودن
تصویر بخنودن
غریدن، رعد و برق زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنیدن
تصویر خنیدن
پیچیدن صدا در کوه یا حمام یا گنبد و مانند آن، برای مثال همه دشت از آواز او می خنید / همی رفت تا شهر پیران رسید (فردوسی - ۳/۳۶۹)، بلندآوازه شدن، شهرت پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنبیدن
تصویر خنبیدن
کج شدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بَ دَ)
خوابانیدنی. قابل خوابانیدن. مجازاً در چیزی که قابل فرو کشتن و از بین رفتن باشد مستعمل است
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ کَ دَ)
مکیدن. (ناظم الاطباء) :
گه از باغ تو لاله می چنیدم
گه از بوی تو شکّرمی خنیدم.
شرف الدین شفروه (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ گُسَسْ تَ)
پیچیدن آواز را گویند در کوه و حمام و گنبد وامثال آن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
همه دشت از آوازشان می خنید
همی رفت تا شهر پیران رسید.
فردوسی.
، شهرت یافتن. بلندآوازه شدن. مشهور شدن. عام شدن. بگوش همه کس رسیدن. (یادداشت بخط مؤلف) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). چیزی سخت مشهور و آشکارا شدن. (از لغت نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَهْ زَ دَ)
خائیدن. جویدن، پایمال نمودن، زدن. فرسودن با پا، خمیده شدن، پیر. بیکاره شدن، بچنگ درآوردن، ربودن، جوشاندن، برشته کردن، شکستن، پنهان شدن، بازگشتن، خفه کردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ دَ)
مشهور و نامدار شدن، کج شدن. خم شدن. مایل گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ سُ تَ)
دست برهم زدن به اصول. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، برجستن. (برهان قاطع). جستن و برجستن و رقصیدن. رقص کردن، ضرب گرفتن. تنبک زدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ دَ / دِ)
خوابانیده. آنکه بخواب رفته. آنچه بخواب شده. مجازاً فروکشته و از بین رفته است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
آراستن. آرایش کردن. زیبیدن. زینت دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنیدن
تصویر خنیدن
پیچیدن آواز در کوه و حمام و گنبد را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبرشدن
تصویر خبرشدن
خبر شدن کسی. مطلع گشتن وی آگاهی یافتن او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسیدن
تصویر تبسیدن
بی تاب شدن از شدت گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانیدن
تصویر تانیدن
غالب آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبیدن
تصویر تنبیدن
لرزیدن، فرو ریختن بنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسبیدن
تصویر خسبیدن
خفتن بخواب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسپیدن
تصویر خسپیدن
خوابیدن بخواب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسیدن
تصویر خرسیدن
پوسیدن، گندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشانیدن
تصویر خشانیدن
بدندان ریش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاییدن
تصویر خاییدن
جویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائیدن
تصویر خائیدن
به دندان نرم کردن، جویدن، انگشت خاییدن کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخسیدن
تصویر بخسیدن
پژمرده، گداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاریدن
تصویر خاریدن
خارش کردن پوست بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبیدن
تصویر جنبیدن
تکان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکنیدن
تصویر آکنیدن
آکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگنیدن
تصویر آگنیدن
آکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبیدن
تصویر خنبیدن
دست بر دست زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجیدن
تصویر بنجیدن
کمک کردن یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندیدن
تصویر بندیدن
بستن، قید کردن مقید کردن، حبس کردن زندان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبانیدن
تصویر آبانیدن
ستودن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنیدن
تصویر خنیدن
((خَ دَ))
پیچیدن آواز، شهرت پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشمیدن
تصویر خشمیدن
ائتکال
فرهنگ واژه فارسی سره