جدول جو
جدول جو

معنی خبرگزار - جستجوی لغت در جدول جو

خبرگزار
کسی که خبرهای روز را برای روزنامه یا مؤسسه های خبری جمع آوری می کند، رسانندۀ خبر
فرهنگ فارسی عمید
خبرگزار
(بَ دَ / دِ)
آنکه اطلاعات لازم را برای روزنامۀ می برد یا می نویسد یا تلگراف می کند. (یادادشت بخط مؤلف). آنکه برای مؤسسات پخش خبر کسب خبر می کند و آنرا بدست آن مؤسسه می سپارد، مخبر ، منهی:
از من خدایگان همه شرق و غرب را
درساعت این خبر بگزار ای خبرگزار.
منوچهری.
، راوی
لغت نامه دهخدا
خبرگزار
گزارشگر، خبرنگار، مخبر، اطلاع رسان، منهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برگزار
تصویر برگزار
برگزار کردن، برگزار کردن مثلاً انجام دادن، به جا آوردن، برپا داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرگزار
تصویر شکرگزار
شکرگزارنده، سپاسگزار، آنکه شکر نعمت و احسان کسی را به جا آورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
کسی که اخباری کسب میکند و برای روزنامه یا مجله می نویسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارگزار
تصویر کارگزار
انجام دهندۀ کار، کسی که از طرف دیگری کاری را اداره می کند
واسطۀ داد و ستد یا انجام یافتن کاری، مامور دولت یا حکومت، نمایندۀ یک مؤسسه یا شرکت در شهر دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبرگزاری
تصویر خبرگزاری
به دست آوردن گزارش خبر، عمل خبرگزار، سازمانی که خبرهای دنیا را با وسایل مختلف جمع آوری میکند و برای روزنامه ها و سایر مؤسسات می فرستد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارگزار
تصویر کارگزار
عامل، انجام دهنده کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
نویسنده خبر، خبرنگارنده
فرهنگ لغت هوشیار
پیامگزاری نیو گزاری ابلاغ خبر اطلاع دادن، اداره و موسسه ای که خبرها را کسب و منتشر کند آژانس: خبرگزاری پارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر دار
تصویر خبر دار
ازد، بر پا، آژیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرگزار
تصویر شکرگزار
سپاسگزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبرگزاری
تصویر خبرگزاری
((~. گُ))
سازمانی که خبرها را کسب و منتشر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارگزار
تصویر کارگزار
((گُ))
عامل، مأمور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرگزار
تصویر شکرگزار
((شُ. گُ))
سپاس گزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگزاری
تصویر برگزاری
برگزار شدن یا برگزار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
((~. نِ))
کسی که اخبار را برای روزنامه و مجله یا جهت خبرگزاری تهیه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگزار
تصویر برگزار
((بَ گُ))
اجرا شده، انجام شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبرگزاری
تصویر خبرگزاری
نوگزاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
مخبر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
گزارشگر، نودادنویس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارگزار
تصویر کارگزار
عامل، آژان، مامور
فرهنگ واژه فارسی سره
آژانس خبری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
Correspondent, Journalist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
correspondant, journaliste
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
correspondente, jornalista
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
corresponsal, periodista
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
corrispondente, giornalista
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
Korrespondent, Journalist
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
记者
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
korespondent, dziennikarz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
кореспондент , журналіст
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
корреспондент , журналист
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
correspondent, journalist
دیکشنری فارسی به هلندی